در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فریال آذری درباره نمایش روزی روزگاری سمنگان: نمایش روزی روزگاری سمنگان این نمایش روایت گر روزگار مردمانی است که اگ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:48:15
نمایش روزی روزگاری سمنگان
این نمایش روایت گر روزگار مردمانی است که اگر چه هر لحظه با مرگ و نا امنی دست و پنجه نرم می کنند اما در عمق جان خویش به زندگی و به شادی باور دارند.و اینکه هنوز آدمهای شاد پیدا می شوند تا بر سیاهی روزگار نقش امید بزنند مردمی مثل همه ما با دشوار زندگی دست و پنجه نرم می کنند با فقر دست به گریبان میشوند تنهایی آزارشان میدهد و اتفاقات اسفند 66 در تهران آنها را هر لحظه مرگ اندیش تر می سازد.
یکی از مهم ترین مسائلی که با اشاره ای ساده به آن نگریسته می شود و در پی همان یک جمله تلنگری عمیق به آدمی می زند دیالوگی است که از دهان فرشاد شنیده میشود: "معلم رفت جایی که گربه نداره کانگورو داره"
همین یک جمله در ژرف ساخت خود به مسئله پسا استعمار و مهاجرت می پردازد جایی که در جهان نابسامان ما وقتی امنیت و اقتصاد در سایه جنگ مورد تهدید قرار می گیرد هر کس که دستش به دهنش میرسد رفتن را به ماندن ترجیح میدهد و این بار نه نیروی کار ورزیده با بدنی سالم که در دوران پسا استعماری انسان تحصیلکرده و باهوش به بیگاری در سرزمینی دیگر میرود چه اگزیستان او دچار آسیب است و این روش شاید بی درد سر ترین روش برای تهی کردن جامعه از اندیشمندانش است و این راهی سهل برای زوال جامعه است آنکه باید بیامواند میرود و جامعه رفته رفته از دانش تهی می گردد
البته اشاراتی از این دست در متن بارها اتفاق می افتد من باب مثال: "هیچ چیز درست نمی شود نگو خب راست میگه دیگه باشه ولی هر راستی گفتن ... دیدن ادامه ›› نداره" اشاره مستقیم به یاس درونی و نگاه اضمحلالی دارد که نویسنده معتقد است نباید گفته شودچرا که او عمیقا باور دارد اگر چه که داستان زندگی هر یک از ما یک تراژدی است اما باید کور سوی امید را زنده نگه داشت و بپذیریم زندگی هنوز جریان دارد.این همان حقیقتی است که نجات بخش است.
اما این همه قصه نیست نمایش سمنگان بارها به اساطیر ایران نقب می زند درست در جایی که پروانه ریواس ها در کوچه پاک می کند و معتقد است همیشه فصل ریواس است نگاه زیرکانه ای به اسطوره آفرینش دارد چه در اساطیر ایرانی آدمی فرزند دو ساقه ریواس هم بالای هم است. و این جمله ازدهان پروانه که فرزند خویش را در بمباران آن سالها از دست داده است نشان از همان کور سوی امیدی است که نویسنده در جریان قصه تا انتها می کشاند اگر چه به باور شخصیت های نمایش هیچ مادری مرگ فرزند خویش را باور نمی کند و این عدم باور ناشی از عدم تحمل رنج مرگ فرزند است چرا که مهم ترین و چالش انگیز نرین مسئله بشر همان مرگ است که آدمی در پی جاودانکی خویش فرزندی می آورد تا چیزی پس از او به یادگار بماند و این حس جاودانگی با مرگ فرزند به یاس بدل می گردد و اوج تراژیک این نمایش در شخصیت پروانه آنجاست که با مرگ امیر علی همسر او نیز میرود و این امکان که او بتواند فرزند دیگری داشته باشد از او سلب میگردد. و این تراژدی غم را به اوج خویش میرساند و دردناک تر آنکه مرگ فرزند در مدرسه اتفاق می افتد چه گمانم بر این است که نویسنده میخواسته بر مرگ دانایی در دوران ناامنی و جنگ صحه بگذارد و البته که در این کار توفیق یافته است.
نکته دیگری که در این نمایش به چشم میخورد نگاه به فرهنگ مرد سالار است که در جامعه ایرانی سالهای 60 به مراتب پر رنگ تر از این روزها دیده میشده و این در جمله جمال آقا:" زنمه مالمه حقمه " به خوبی عیان است و به همین دلیل رفتارهای پرخاشگرانه خویش را توجیح می کند  اما درست در جایی که خبر بارداری زنش را متوجه می شود ورق بر میگردد چرا که این زن است که آنچه را که سبب تداوم و بقای نسل او میگردد را به شکم می کشد  و رنج زنانه را در این نمایان می سازد که زن نه ازباب زن بودنش که چون سبب بقای نسل است ارزشمند میشود.
نمایش روزی روزگاری سمنگان اما تنها به همین چند گفتار بسنده نمی کند و به شخصیت پردازی تک تک نفرات در بعد تراژیک خویش ادامه میدهد
فرشاد در نمایش رسول است و رنج تنهایی با او از ابتدای زایش همراه بوده است او فرزند همه اهالی محل است تا روزی که بالغ می شود چرا که به گفته اهالی: " بلوغ خطرناک است" این جمله همانند بسیاری از جملات در متن بار معنایی فراوانی دارد بلوغ لزوما به پسر نوجوانی که در خیابانها ورجه می کند اشاره نمی کند او کتاب میخواند و در زیر زین مسجد زندگی می کند بلوغ برای فرشاد به معنی آگاهی است چیزی که اهالی و مردم عادی از آن می هراسند چرا که دانایی وجه متمایزی از انسان را نشان میدهد فرشاد در این نمایش عاشق میشود اما دوست داشتنش از سوی اهالی جدی گرفته نمی شود تا روزی که از بمباران فقط فرشاد و منیژه جان به در میبرند و زندگی آنها آغاز میگردد.
گرفتاری در دایره دوچرخه سواری فرشاد درست بعد از مرگ امیر علی پسر روشنفکر پروانه خانم که قرار بود تا موزیسین شود ذهن را به همزاد پنداری فرشاد و امیر علی میبرد پنداری هر دو از یک تن واحد باشند اما کسی درباره والدین فرشاد چیزی نمی داند. و از همین رو او فرزند همه اعضای سمنگان است
داستان در روایت اسطوره ای خود بارها به داستان تهمینه اشاره می کند اگر بخواهیم درباره شخصیت تهمینه کمی بپردازیم باید به شاهنامه مراجعه کنیم فردوسی تهمینه را پری چهر میداند و از آنجا که چهر در اصل کلمه بمعنی نژاد است پری چهر یعنی زنی که نژاد از پریان دارد و این پریان هستند که در ساختار کهن الگویی به مصاحبت پهلوانان و ارتشتاران میروند و تقدیر تراژیک را برای آنان رقم می خورد همانگونه که در انتهای قصه سهراب به دست پدر کشته میشود و مرگ فرزند سرانجام تراژیک این قصه است در این داستان نیز پروانه با مرگ فرزند روبرو است و مرگ مهم ترین ژرف ساخت این اثر است که در عروسی تولد کوچه و خیابان نقش بازی می کند.
این نمایش علاوه بر استفاده از المان های کهن الگویی از نوستالژی نیز برای فضا سازی بهره برده است سرکشی های دختر نوجوان قصه که از سه روز پیش از عروسی به بهانه عروسی رژلب مکه ای مادرش را می زند و دنبال دنبال کلوش و کمر لباس است تالقمه نون پنیر خیار گوجه برای تغذیه مدرسه تا تصاویری که در نمایش از کارتون هایدی و پنکه سقفی و جوراب پارزین که هر روز از مصیب خرید میشد و... بسیاری از عناصر دیگر ما را به سمت سالهای این اتفاق می برد
عبارت کلیدی:" زمان به عقب و روز به جلو می رود" در نمایش حاکی از یک لوپ زمانی است که ما در آن گرفتار آمده ایم پنداری در دایره ما نه نقطه تسلیم که گرفتار تقدیریم و این رنج را از گذشته های دور تا به امروز و روزگاران پسین به دوش خواهیم کشید و این بزرگترین تراژدی بشر است که از تقدیرش گریزی ندارد.
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید