در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فریال آذری درباره نمایش نا گه آن: در روزگاری که نمایش‌های عاشقانه اغلب اسیر سانتی‌مانتالیسم سطحی می‌شوند
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:49:21
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش نا گه آن i
در روزگاری که نمایش‌های عاشقانه اغلب اسیر سانتی‌مانتالیسم سطحی می‌شوند، «ناگه آن» با درهم‌تنیدگی خیال، فقدان و تکرارِ هویت، مخاطب خود را با پرسشی وجودی مواجه می‌کند: آیا واقعاً می‌توانیم با از دست دادن عزیزان، به حیات و آرزوهای آنان ادامه دهیم؟ این نمایش، روایتی شاعرانه و تلخ از جابه‌جایی روح و بدن، و دوام زندگی در غیابِ وصالِ فیزیکی است.
نام نمایش، «ناگه آن»، دو بُعد حیاتی اثر را در خود فشرده است: ناگهان (شخصیت): نام یکی از کاراکترهای اصلی، نماینده‌ی «انسانِ بقا» و کسی که باید بارِ خاطرات را بر دوش بکشد.
آن (زمان / اشاره): این بخش می‌تواند اشاره به «ناگهانِ آن حادثه» (مرگ وصال) یا «ناگهانِ آن خیال» (تولد دوباره‌ی وصال در کالبد رویا) باشد.
این انتخاب نام، از همان ابتدا بر ماهیتِ تصادفی و ناگهانیِ زندگی و مرگ تأکید می‌کند و تمرکز نمایش را از وصال به سمت قهرمان اصلیِ بازمانده (ناگهان) و فرایند مواجهه او با فقدان می‌برد.
نمایش با تدوینی مبتنی بر فلش‌بک‌های مکرر و خیال، مرز میان واقعیتِ «سبزی پاک‌کردن» و خاطره‌های متغیر وصال را درهم می‌شکند. داستان حول زنجیره‌ای از دگرگونی‌های ناگزیر بنا شده است: تغییر نام (جابر به وصال)، تغییر مدام شغل (از کلوب‌داری و جیگرکی تا نقاشی ساختمان)، و در نهایت، تغییر عضو حیاتی (انتقال قلب به رویا).
موتیف‌های جابه‌جایی نشان می‌دهند که وصال/جابر از ابتدا یک «انسانِ در حال استحاله» بوده است؛ قربانی ایده‌ی ترقی که ناشی از فشار ... دیدن ادامه ›› زندگی و خواست اطرافیان بوده است. مرگ او در باران، که به دلیل علاقه‌ی شاعرانه‌اش به سرعت رخ می‌دهد، استعاره‌ای از پایان بی‌ثمر یک جست‌وجوی مداوم است.
ناگهان – نگهبان خاطره: ناگهان زنی معمولی است که تحمل فضای گالری را ندارد. او با کار تکراری سبزی پاک‌کردن، به زندگی چسبیده است. او در طول نمایش در نقش بدرقه‌کننده ظاهر می‌شود؛ کسی که باید در نهایت، واقعیت تلخ را بپذیرد و عشق را در قالب توجیهی عمل‌گرایانه (رساندن روزی مردم) به رویا منتقل کند.
جابر/وصال – روح سرگردان: شخصیت نیمه‌دیوانه‌ی جابر، نه فقط یک انسان، بلکه یک حفره‌ی خالی است که آرزوهای ناکامش باید توسط دو زن پر شود. او در صحنه‌ی خیال ناگهان، تنها یک آرزوی ناتمام (رستوران) را ابراز می‌کند، که نشان از آرامش نهایی او پس از رهایی از جسم دارد.
رویا – بدن میزبان و پروانه: رویا با ظاهر پروانه‌وار خود (آرایش و لباس‌هایی شبیه نقاشی امپرسیون)، تجسدِ دگردیسی است. پس از عمل پیوند قلب، او نه تنها یک عضو، بلکه میل‌ها و آرزوهای وصال (تمایل به کافه‌داری) را نیز به ارث می‌برد. او تبدیل به جانشین فیزیکی وصال می‌شود و وظیفه دارد آن بخش‌هایی از زندگی را که وصال فرصت زیستنش را نیافت، ادامه دهد.
نمایش به شکلی هوشمندانه از اشیا برای ساختن پل میان دو جهان استفاده می‌کند:
ریحون: نماد حیات و زندگی زمینی که از جابر دیوانه به ناگهان می‌رسد و نماد تداوم زندگی است.
نقاشی: تابلوی پروانه‌ها و نور، ابتدا سند خیانت و سپس سند پیوند است.
گردنبند سنگی: اهدای این شیء توسط وصال (از طریق رویا) با این تعریف که «وقتی تو سنگ را نگاه کنی دریا را می‌بینی»، کلید فهم زیبایی‌شناسی اثر است: واقعیت سخت (سنگ) تنها با تخیل سیال (دریا) معنا می‌یابد.
اوج نمایش در صحنه‌ی آغوش سه‌گانه (ناگهان و رویا، و ناگهان و وصال) شکل می‌گیرد. این آغوش، نه پایان یک تراژدی، بلکه تأیید یک پیوند جدید است؛ جایی که ناگهان، رویا را به عنوان «وصالِ ادامه یافته» می‌پذیرد.
صحنه‌ی پایانی در کافه، که آرزوی وصال (رستوران) را در قالبی زنانه (کافه) محقق می‌کند، با جمله‌ی تسکین‌دهنده‌ی ناگهان خاتمه می‌یابد: «مهم اینه که روزی مردم رو می‌ده دستشون… بخش‌هایی که تو زندگی نکردی رو داره ادامه می‌ده.» این جمله، حکم نهایی نمایش را صادر می‌کند: عشق، در نهایت، نه پیوند فیزیکی، بلکه یک جریان بی‌پایان از آرزوها است که از بدنی به بدن دیگر منتقل می‌شود تا بر نیستی فائق آید.
«ناگه آن» به شکلی تأثیرگذار، مفهوم پوچی (Absurdity) را در مرکز داستان خود قرار می‌دهد.
جست‌وجوی ناکامِ اصالت (Authenticity): تغییرات مداوم وصال/جابر در شغل و هویت، نمایانگر تلاش‌های ناموفق او برای یافتن «خودِ اصیل» است. از کلوب‌داری (زندگی در سطح) تا نقاشی ساختمان (کار فیزیکی و هنری)، وصال در پی تثبیت معنایی برای وجود متزلزل خود است. مرگ او، که به دلیل علاقه‌ی شاعرانه‌اش به سرعت رخ می‌دهد و کاملاً تصادفی است، تمام این تلاش‌ها را به سخره می‌گیرد. این مرگ ناگهانی، حقیقت تلخ اگزیستانسیالیسم را فریاد می‌زند: هیچ معنای پیشینی وجود ندارد و تلاش انسان برای معنا بخشیدن به هستی، محکوم به فناست.
بارِ هستی بر دوش ناگهان: شخصیت ناگهان، بارِ پوچی هستیِ بازمانده را بر دوش می‌کشد.
او نمی‌تواند فقدان وصال را به سادگی بپذیرد و در خیال خود، ابتدا برای مرگ وصال یک دلیل اخلاقی (خیانت به خاطر خرید تابلو) می‌تراشد و سپس، برای آن یک مجازات خیالی (کشتن رویا و جابر در خیال) در نظر می‌گیرد. این تلاش برای تولید معنا از طریق گناه یا خیانت، در واقع فرار از پذیرشِ «بی‌دلیل و ناگهانی بودنِ» مرگ است. او تلاش می‌کند تا فاجعه را به یک تراژدیِ اخلاقی بدل کند تا از درهم‌شکستنِ ساختار ذهنی‌اش جلوگیری کند.
جمع‌بندی: «ناگه آن» نمایشی عمیقاً روان‌شناسانه است که جسورانه به مفهومِ میراث و تداومِ زندگیِ معشوق می‌پردازد. این اثر، یادآور می‌شود که فقدان، پایان نیست؛ بلکه آغاز سرگردانی خیال میان تصاویر، بدن‌ها و آرزوهای ناتمام است.
نقد بسیار زیبا و موجهی ست
این اثر، یادآور می‌شود که فقدان، پایان نیست؛ بلکه آغاز سرگردانی خیال میان تصاویر، بدن‌ها و آرزوهای ناتمام است.
۴ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید