نامه ی مجید بهرامی که رضا کیانیان آن را روی صحنه ی تئاتر شهر خواند:
خانمها و آقایان سلام
من یک کودک تئاترم. نامم مجید بهرامی است. آنجا که شما نشستهاید نامش تئاتر: یک تاریکی بی انتها که خورشید در آن غرق، سرد و خاموش شده است و شما تماشاگران هستید، به انتظار نشسته بر گدازههای سرد شده خورشید. بر شنهای ساحلی کف آلود در شب کشتی شکستگان. من بیمارم. خرچنگ بد ذات دوباره مرا به ستیزه خوانده. شما دوباره دور هم جمع شدهاید به یاد من، به امید من. و من به خودم میگویم. هی مرد گنده گریه نکن.
تئاتر اتاقی است تاریک از گدازههای
... دیدن ادامه ››
سرد خورشید که در آن قومی دور هم جمع میشوند تا رنجی را تسکین دهند، تا دردی را درمان کنند. این رنجهای بی پایان را، این دردهای بی درمان را. تئاتر نجات ما است. شفای ما است، آخرین امید ماست. در میانتان نفس میکشم و با فروتنی دوستتان دارم.
مجید بهرامی – کلینیک پیوند مغز استخوان – توبینگن – آلمان