در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | اجرارو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:31:47
 

روزنامه تئاتر ایران

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش اتاق زبان i
علیه موازنه وحشت و تحقیر نژادی
محمدحسن خدایی
خوانش حسن معینی از نمایشنامه «در انتهای گلو» یوسف الگیندی وضعیت سیاسی کمابیش متفاوتی را بازتاب می‌دهد که نشان از بن‌بست ساختاری در جامعه امریکا است. در این وضعیت پر از سوظن و ابهام، زیست شرافتمندانه مهاجران عرب که مظنون به همکاری با نیروهای ضد نظم شده‌اند ناممکن می‌نماید و اعمال خشونت همچون یک راه حل فیصله‌بخش برای این مهاجران عرب، گریزناپذیر جلوه می‌کند.
در نمایشنامه الگیندی، «تعلیق قانون» به دلیل مبارزه با تروریسم برای ماموران دولتی امریکا ضرورت می‌یابد و آنان می‌توانند با تفسیر مفاد قانون و فهم شخصی خویش به وقت اضطرار، هر آن چیزی که تشخیص می‌دهند را در قبال مظنونان اعمال کنند پس جای تعجب نخواهد بود که فردی چون «خالد» که مهاجری عرب است و این روزها مظنون همکاری با تروریست‌ها، مجبور شود به دستورات فراقانونی ماموران دولتی تمکین کرده و اعتراضاتش را نسبت به رفتار ماموران، به شکل اخته بیان کند.
یوسف الگیندی به طور خلاقانه‌ای نشان می‌دهد که مطالبه‌ خالد در رابطه با رعایت انصاف به وقت بازجویی بی‌اهمیت است و او در جایگاه یک «دیگری» مطرود، حتی اگر متحمل شدیدترین شکنجه‌ها و توهین‌ها ‌شود چندان حق اعتراض ندارد و حقوق شهروندی‌اش رعایت نمی‌شود. اما در نمایش «اتاق زبان» حسن معینی، ترجیح آن است که «تعلیق قانون» که بازجویی منصفانه را ناممکن می‌کند با فرجامی خونین، درهم شکسته شده و نظمی تازه بر پا شود که به مراتب خشونت‌بارتر از مناسبات ... دیدن ادامه ›› آدم‌های الگیندی است. به هر حال برای حسن معینی در مقام یک نویسنده و کارگردان ساکن در جغرافیای خاورمیانه‌ای این روزهای ایران، تلاش برای فراروی از جهان کمابیش امریکایی الگیندی ضرورت دارد و به تبع آن برساختن موقعیتی انسانی ذیل فضای امنیتی امریکا می‌بایست از طریق مداخله خالد از هم پاشانده شود. پس روابط فرادستی و فرودستی ماموران ‌دولتی در خانه خالد، از نو روایت شده و ناگزیر چیزهایی تغییر می‌کند و مناسباتی تازه برقرار می‌شود تا انفعال خالد، بدل به عاملیت‌ شده و نمایش زندگی‌ او بر مدار اتصال با امر مقدس معنا یابد.
به دیگر سخن در روایت حسن معینی، شخصیتی چون خالد، تن به انقیاد نمی‌دهد و نمی‌خواهد نکبت تحقیرشدگی را تحمل کند. او در انتها این فرصت را می‌یابد که همچون جنگجویی مصمم به سنت‌های اعتقادی خویش که از باورهای دینی سیراب می‌شود رجوع کند و دشمنانش را به تیغ تیز عدالت بسپارد. آینده‌ای که خالد می‌سازد هولناک اما تماشایی و امیدبخش است.
به لحاظ اجرایی نمایش «اتاق زبان» را می‌توان تلاش رئالیستی و کمابیش کمینه‌گرایانه‌ دانست که در پی بازنمایی یک صحنه بازجویی است که به تدریج بر اضطراب موقعیت می‌افزاید و تنش فضا را شدت می‌بخشد. حسن معینی بعد از موفقیت در پروژه نمایشی «آوینیون» و سپس «زنان آوینیون» این بار به سراغ متنی چالش‌برانگیز رفته که پیش از این در جلسه نقد و تحلیل‌اش مشارکت داشته و نظرات خویش را بیان کرده است.
به نظر می‌آید برگزاری این جلسه نقد که مربوط می‌شد به پروژه کارگردانی سید محمدجواد سیدی‌زاده، به حسن معینی در انتخاب متن و بازنویسی و خلق یک موقعیت پرتنش دراماتیک یاری رسانده باشد. او به این جمع‌بندی رسیده که متن الگیدنی توان توضیح دادن وضعیت این روزهای ما را ندارد و بایستی از نو نگاشته شده و هژمونی غرب را بازتولید نکند. پس شاهد هستیم که در نمایش «اتاق زبان» خبری از رویت‌پذیر شدن جهان سوبژکتیو خالد نبوده و اجرا به شکل بی‌واسطه، بازتاب رئالیستی مراسم بازجویی است.
در این میان حتی حضور گاه و بی‌گاه آن مرد مرموز و ساکت به نام اسفور که از پشت دیوار راهروی خانه خالد پدیدار شده و به وضعیت اسفناک موجود نگاه می‌کند و عبارات عربی بر زبان می‌آورد این واقع‌گرایی پربسامد را چندان تحت تاثیر قرار نمی‌دهد و همچنان الویت با بازنمایی بازجویی است.
در رابطه با صحنه و طراحی‌اش می‌توان این نکته را متذکر شد که اتاق خالد چنان به نمایش گذاشته شده که یادآور برهوتی برزخی باشد.
صحنه تقریبا خالی از اشیا است و همه جا را سفیدی آزاردهنده‌ای فراگرفته که حسی از در زندان بودن را تداعی کند. در این فضاسازی بیش از امر تماشایی، بدن بازیگران به چشم خواهد آمد که در تضاد منافع و چشم‌انداز به جان یکدیگر افتاده‌اند.
از این جهت رویکرد اجرا در خلوت کردن صحنه، گاهی به ملال تماشاگران میدان داده و بازنمایی خشونت را بیش از امر تماشایی مد نظر قرار می‌دهد. این قضیه تا حدودی با توجه به سیاست اجرا قابل قبول است اما همچنان می‌توان بیش از این‌ها از حضور اشیا در صحنه استقبال کرد و علاوه بر کلمات، به زندگی اجتماعی اشیا این فرصت را داد که تعین مادی صحنه را برای مخاطبان آشکارتر کنند.
دوربینی که در کنار صحنه تعبیه شده تا فرآیند بازجویی را مستند کند از نقاط قابل ذکر اجرا است که می‌توانست بیش از این بر وجه تئاتری اجرا بیفزاید و فی‌المثل نمایشی از زندگی گذشته خالد را به تصویر کشد. اما با تمامی این نکات ذکر شده نمایش «اتاق زبان» ترسی از فقر و مسکنت خویش ندارد و از به نمایش گذاشتن بسیاری از چیزها فاصله گرفته است.
در زمینه بازی بازیگران، با گروهی حرفه‌ای روبرو هستیم که در خدمت اجرا بوده و تلاش دارند شخصیت‌های عجیب و غریب نمایش را با مهارت و خونسردی بر صحنه احضار کنند. محسن حسن‌زاده که «بارت» نام دارد و در نقش ماموری که عهده‌دار بازجویی از خالد است، حضوری قابل توجه داشته و جدی‌ترین عبارات را با بی‌اعتنایی و صمیمیتی مشمئزکننده‌ بر زبان جاری می‌کند.
او را می‌توان یک امریکایی مسئول دانست که می‌تواند با خلاقیت و تخیل، مرزهای قانون را جابجا کرده و امریکای مورد نظر خویش را بسازد. مرتضی مظلومی در نقش خالد با آن هیبت جنوبی، به نسبت توانسته نقش یک مهاجر عرب را ایفا کند. مردی میانسال با خویشتن‌داری و ترسی پنهان که به تدریج صبرش تمام شده و زیر بار شکنجه و تهمت، به موجودی تهاجمی بدل می‌شود.
پویا باقری در نقش «کارل» بی‌وقفه می‌خندد و کار کثیف بازجویی را برای بارت درمی‌آورد. او که از جنگ عراق بازگشته و فهم دقیق‌تری از خاورمیانه دارد، به وقت یادآوری خاطره «وحیدا» که دختری است از عراق جنگ‌زده، احساساتی شده و به گریه می‌افتد.
در مقابل نازنین میهن را داریم که به خوبی توانسته در دو نقش بر صحنه حاضر شود و بار اول در قامت زنی کتابدار که برای وظیفه میهن‌پرستی‌اش، مخبری می‌کند و مهاجران مشکوک خاورمیانه‌ای را لو می‌دهد و بار دوم در نقش وحیدا یا همان زن عراقی که می‌توانسته معشوق کارل بوده باشد و این روزها در کنار او.
همچنان‌که حامد مهینی که نقش اسفور یا همان مرد عرب مهاجر را بازی می‌کند که گاه و بی‌گاه حاضر شده و در ابتدا چند عبارت عربی را بر زبان جاری ساخته و زبان اجرا را ساحتی دیگرگون می‌بخشد.
در نهایت می‌توان گفت تجربه نمایش «اتاق زبان» برای حسن معینی حاوی ارزش افزوده‌ای قابل اعتنا است. اما همچنان اجرا بیش از این می‌تواند تماشایی باشد و لحظات پر تنشی را خلق کند که تضادهای طبقاتی، نژادی، جنسیتی و سیاسی مردمان عادی را در یک وضعیت پر مخاطره به نمایش گذارد.
حسن معینی به نظم اجتماعی می‌پردازد و مهم‌ترین وظیفه دولت‌ها را برگرداندن نظم به حالت عادی می‌داند. اما نکته اینجا است که سرمایه‌داری برای برقراری نظم، گاهی به بی‌نظمی دامن زده و مجوز اخلاقی سرکوب مخالفان نظم را برای خود محفوظ می‌دارد. اتاق زبان در سرحدات این تنش دائمی بر صحنه می‌آید و بازتاب جهان پرآشوب ماست. همان جهان مابعد برج بابلی.
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش سفید i
زنان، تاریخ را می‌نویسند
علی کیهانی
نمایش «سفید» به نویسندگی امیر ابراهیم‌زاده و کارگردانی صادق برقعی پس از حدود 4 سال دوباره در سالن تئاتر هامون روی صحنه آمده است. اثری که در ظاهر روایتی خانوادگی دارد، اما در لایه‌های پنهان خود به گفت‌وگویی بزرگ‌تر می‌پردازد: گفت‌وگوی نسل‌ها با تاریخ، با حافظه جمعی و با خودِ حقیقت.
خانه‌ای در میانه شهر، خانه‌ای که قرار است مادر به آن بازگردد. مادری که دیگر چیزی به یاد نمی‌آورد، حافظه‌اش تهی است، سفیدی مطلق و درست همین سفیدی است که همه‌چیز را آغاز می‌کند؛ فرصتی برای فرزندان تا هرکدام بر این لوح سفید آنچه را می‌خواهند نقش بزنند.
در «سفید» چهار دختر، هر یک نماینده یک دهه، بر صحنه حضور دارند؛ از دهه پنجاه تا هشتاد. خواهر بزرگ‌تر، فرزند انقلاب و جنگ، صدایی تند و قاطع دارد؛ جهان برای او یا سیاه است یا سفید. نسل دوم، زخمی و رنج‌کشیده، هنوز در جست‌وجوی شیرینی کوچکی است که بتواند تلخی زندگی را جبران کند. دختر سوم در میانه دهه هفتاد گرفتار اقتصاد نئولیبرالی و فشارهای اجتماعی است، منزوی و بیمار از اضطراب و دختر کوچک‌تر، دهه هشتادی، عملگرا و جسور اما خام، که با تابوشکنی خود بحران تازه‌ای را به دل خانه ... دیدن ادامه ›› می‌آورد.
پسر کوچک خانواده ــ که بازگشته از تبعید خودخواسته ــ و دامادها نیز حضور دارند، اما نقش اصلی از آنِ زنان است. و این انتخاب اتفاقی نیست. «سفید» خانه را به استعاره‌ای از جامعه می‌سازد و زنان را حاملان اصلی روایت. آن‌ها هستند که حافظه را بازنویسی می‌کنند، آن‌ها هستند که جهان مادر را دوباره می‌سازند. در برابر، مردان یا غایب‌اند، یا منفعل، یا ناتوان از تغییر مسیر تاریخ.
صادق برقعی در کارگردانی به سراغ جزئیات ظریف رفته است. دیوار زرد صحنه ــ نشانه اضطراب و افسردگی ــ، فرش‌های ایرانی پهن‌شده روی زمین، تختی قدیمی در برابر اشیای نو، و راهرویی که به تاریکی فرو می‌رود؛ همه با دقت چیده شده‌اند تا تنش میان گذشته و حال را مجسم کنند. نور عمومی و ساده صحنه، در ابتدا بی‌هیجان می‌نماید، اما در بطن خود تضادی می‌سازد: همه‌چیز در روشنی است، اما حقیقت همچنان در تاریکی.
بازیگری نقطه قوت نمایش است. الهام شعبانی در نقش دختر بزرگ، حضوری قدرتمند دارد و صحنه را با استواری پر می‌کند. ساناز آقایی و بیتا عزیز، هر یک با ظرافت نسل‌های میانی را به تصویر می‌کشند. بنفشه ریاضی سکوت‌هایی پر از حرف و حرف‌هایی عمیق دارد. صادق برقعی نیز در مقام بازیگر، علاوه بر کارگردانی، توانسته ریتم اجرا را زنده نگه دارد. سعید زارعی در نقش پسر خانواده، نماینده تضاد میان میل فردی و فشار اجتماعی است و بازی‌اش لایه‌ای تازه به تنش خانوادگی می‌افزاید.
اما آنچه «سفید» را از یک درام خانوادگی ساده فراتر می‌برد، پرسش بنیادینی است که در تار و پود نمایش تنیده شده: حافظه چیست؟ حقیقت کدام است؟ هرکدام از خواهران می‌خواهند مادر را به یاد بیاورند، اما در واقع در پی آن‌اند که جهان خود را تثبیت کنند. تاریخ در اینجا چیزی جز مجموعه‌ای از روایت‌های متعارض نیست. و «سفید» نشان می‌دهد هر روایت تازه‌ای به قیمت حذف روایت‌های دیگر ساخته می‌شود.
این همان جایی است که نمایش، اجتماعی و حتی سیاسی می‌شود. مادرِ بی‌حافظه، استعاره‌ای از جامعه‌ای است که گذشته‌اش یا به فراموشی سپرده شده یا به عمد پاک شده است. فرزندان همان نسل‌های ما هستند؛ نسلی که می‌خواهد سنت را حفظ کند، نسلی که می‌خواهد آن را بازآفرینی کند، و نسلی که می‌خواهد همه‌چیز را از نو بسازد. و این پرسش همچنان بی‌پاسخ می‌ماند: «کدام روایت حق ماندن دارد؟»
از منظر اجرایی، «سفید» گاه در دام کش‌آمدن ریتم گرفتار می‌شود؛ برخی جدل‌های خانوادگی بیش از آنکه درام را پیش ببرند، در جای خود می‌چرخند. اما همین کش‌آمدن نیز می‌تواند بهانه‌ای باشد برای نشان دادن فرسایشی بودن این مناقشات؛ بحث‌هایی که پایانی ندارند و نسل به نسل ادامه پیدا می‌کنند.
پایان‌بندی ضدکلیشه‌ای نمایش- ورود مادر بدون کنش و اعتراف صوتی دختر کوچک به عاملیت در یک تراژدی خانوادگی ــ به‌جای آنکه پاسخی قطعی بدهد، مخاطب را در تعلیقی فلسفی رها می‌کند. گویی کارگردان آگاهانه نخواسته است پایان را ببندد؛ زیرا حقیقت هیچ‌گاه بسته و کامل نیست، بلکه همواره گشوده و در حال بازنویسی است.
«سفید» بیش از هرچیز یادآوری می‌کند که حافظه، تاریخ و حقیقت، ساخته‌هایی جمعی‌اند. هر نسلی روایت خود را دارد و می‌خواهد آن را بر صفحه سفید دیگری بنویسد. مادرِ بی‌حافظه در این نمایش، استعاره‌ای است از همه ما؛ از جامعه‌ای که همواره در حال بازآفرینی گذشته خویش است.
این نمایش، نه فقط یک تجربه تئاتری، بلکه تمرینی ذهنی برای تماشاگر است؛ تمرینی برای اندیشیدن به این پرسش که ما خود کدام روایت را می‌خواهیم زنده نگه داریم و کدام را حذف می‌کنیم. «سفید» در نهایت به ما می‌گوید: تاریخ همان چیزی است که ما روایت می‌کنیم، و هیچ روایت نهایی‌ای وجود ندارد.
امیر مسعود این را خواند
هاله و مریم علیپور این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش الاویاتان i
و سپس انفجار...
محسن عظیمی
در نمایش «الاویاتان» نوشته و کار محمد میرعلی‌اکبری با استفاده از زبان استعاره، فضایی خلق می‌کند جهان‌شمول، لامکان و لازمان نمایش با هر تماشاگری در هرکجای جهان می‌تواند هم‌درد و هم‌گرا باشد؛ چراکه دردش فقط درد سرزمین خودش نیست. وجود قدرتی که جامعه را تحت سیطره خود دارد و همچنین کشتن آدم‌ها و کشتن آدم‌هایی که دیگر آدم‌ها را کشته‌اند، به‌عنوان مجازت، موضوعی نیست که فقط دغدغه‌ کشور ما باشد. موضوع اصلی نمایشنامه و دغدغه‌ نویسنده به نظر می‌رسد همین است و برای بیان مقصودش سعی می‌کند داستانی پلیسی انتخاب کند و بستری بسازد برای ایجاد تعلیق و سرگرمی تا این امکان را بیابد در لایه‌های زیرین نمایشنامه‌اش رویکرد سیاسی اجتماعی خود را بدون شعارزدگی دنبال کند.
در خصوص نمایشنامه به‌عنوان هسته‌ اصلی این اثر، ما با جهانی روبه‌رو می‌شویم که پر از استعاره‌ها، اشارات فرامتنی و مفاهیم فلسفی است. از عنوان نمایش تا برخی دیالوگ‌ها که به مضامینی اشاره دارد که در راستای پروبال‌دادن به فضای نمایش است.
محمد میرعلی اکبری عنوان نمایش را «الاویتان» گذاشته، درواقع گویا با واژه‌ «الویاتان» به شکلی خلاقانه نوعی بازی زبان انجام داده، به این منظور که اینجا ما با دنیای ذهنی او روبه‌رو هستیم، نه دنیای «پل آستر» و دیگر نویسندگانی که به‌نوعی نام اثرشان «الویاتان» است. در تمام طول نمایش نیز از ابتدا ... دیدن ادامه ›› تا پایان هیچ اسمی از «الاویاتان» نمی‌آید اما مفهوم آن را در سراسر نمایش گسترانده و حضور نامحسوسش به‌خوبی احساس می‌شود.
همچنین ازنظر مفهوم سیاسی بسیار نزدیک است به فیلم «لویاتان» محصول ۲۰۱۴ کشور روسیه به کارگردانی «آندری زویاگینتسف» که به‌نوعی فساد سیستم حکومتی را به چالش کشیده است که البته «میرعلی اکبری» پیش از نمایش این فیلم،‌ نمایشنامه‌اش را نوشته و سال ۱۳۹۳ در خانه نمایش دا اجرای محدودی داشته و اواخر دهه نود نیز نمایشنامه منتشر شده است.
نمایشنامه با وجود یک قصه‌ پلیسی و حضور بازپرس و پلیس ... رویکردی سیاسی اجتماعی دارد. میرعلی اکبری از داستانی پلیسی به‌عنوان بستری هیجان زا و البته مفهومی استفاده کرده است. پلیس به‌عنوان نیرو و سیستمی که باید قانون را اجرا کند؛ در فضایی فاسد قانون را به نفع خودش مصادره کرده، اما این بستر صرفا برای ایجاد تعلیق و هیجان انتخاب‌شده وگرنه نمایش یه اثر پلیسی محسوب نمی‌شود بلکه کاملاً سیاسی اجتماعی است و در شرایط کنونی جامعه‌ ما تماشاگر می‌تواند با آن به‌خوبی ارتباط برقرار کند.
محمد میرعلی اکبری در مقام کارگردان، بسیار تلاش کرده نمایشنامه‌اش را چنان کارگردانی کند که با استفاده از میزانسن‌های گزیده، موسیقی مفهومی، نوری همگام با خلق فضایی مرتبط، طراحی صحنه‌ای کاربردی و مینی‌مال، مفاهیم را بهتر به مخاطب منتقل کند. به‌نوعی کارگردانی چند قدم جلوتر از متن نمایشنامه‌ است. از طرفی در اجرا، شخصیت‌ها با بازی بازیگران و فضاسازی‌های مناسب بیشتر پرداخت شده‌اند و اگر برخی‌شان صرفا یک تیپ بوده‌اند، حالا در اجرا شخصیت‌پردازی دارند. این مهم به این دلیل به‌دست‌آمده که او پس از یک دهه و اندی دوباره نمایشنامه را اجرا کرده است.
در کارگردانی و طراحی صحنه و فضا نمایش به‌شدت مینی‌مالیستی‌ست حتی حرکات اضافه‌ دست بازیگران کنترل‌شده است، این مهم از سویی کمک می‌کند از منظر ساختاری فرمی یکدست و پالایش‌شده به دست آید که به لحاظ زیبایی‌شناسانه قابل‌تحسین است و همچنین باعث می‌شود از حیث مفهومی به این برسیم گویی انسان‌ها هم شبیه همان وسایل بی‌جان و آهنین روی صحنه روح‌ و احساسشان زدوده شده و تبدیل به آهن شده‌اند. دقیقا شبیه پرنده‌های زندانی در قفس که حتی به آن‌ها در دیالوگی اشاره می‌شود که چرا این پرنده‌ها تکان نمی‌خورند‌.
در نمایشنامه ما با تعدد فضاها روبه‌ایم و کارگردان بدون اینکه نیاز باشد صحنه عوض شود و یا دکور خاصی جابه‌جا شود برای خلق فضاها صرفا از یک المان یا نشانه استفاده کرده؛ یک تخت بیمارستانی که بیمارستان را نشان می‌دهد. یک صندلی و یک عکس رادیولوژی و نگاتوسکوپ‌ مطب دکتر و...
بازی بازیگران یک‌دست و با ریتمی مشخص پیش می‌رود، در این بین بازی بازپرس و رئیسش شاخص‌تر است‌. به‌خصوص آنکه آن تغییر و تحول شخصیت بازپرس که در نمایشنامه بسیار هدفمند به آن پرداخته‌شده را در بازی بازیگر نقش بازپرس می‌بینیم. چه ازنظر تفکرش که کم‌کم با پی بردن به فساد سیستمی دچار تغییر می‌شود و در نحوه‌ بیان و احساسش نمود پیدا می‌کند، چه فیزیک‌اش که باتوجه به بیماری‌ پیشرفت کرده خمیده و خموده و لهیده‌تر می‌شود و بازیگر بدون هیچ اغراقی گویی واقعا دچار این بلاست.
ریتم و ضرب‌آهنگ اجرا با وجود افکت‌ها و موسیقی هماهنگ با نمایش بدون هیچ سکته‌ای از شروع تا پایان به‌خوبی پیش می‌رود تا به آن انفجار بزرگ می‌رسد.
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انسان در تقاطع زمین و زمان
حسین چیانی
نمایش «بر زمین می‌زندش» نوشته و کارگردانی علی شمس، اثری شاخص در سپهر تئاتر پست‌مدرن ایرانی است. این اجرا اجرایی است که از مرزهای رایج روایت، فرم و نشانه فراتر می‌رود و با بهره‌گیری از بدن‌مندی کامل، فرم اجرامحور و زبان چندلایه، تجربه‌ای زیست‌مند از انسان، زمان، زمین و طغیان را پیش می‌نهد. این نقد با تمرکز بر نشانه‌شناسی بدن، تحلیل اسطوره‌ای و خوانش‌های فرگشتی، روایی و زیبایی‌شناختی، سویه‌های گوناگون متن و اجرا را واکاوی می‌کند.
در آثار پست‌مدرن متأخر، بازخوانی تاریخ دیگر صرفاً تکرار روایت‌های مسلط نیست، بلکه شکلی از بازیگری و افشاگری با ساختارهای تاریخ، زبان، بدن و باور را در خود دارد. در این بستر، علی شمس در نمایش «بر زمین می‌زندش» نه در پی بازنمایی یا دراماتیزه‌ کردن گذشته، بلکه در پی آفرینش جهانی اجرامحور است که در آن، نشانه و بدن و شیء به‌ جای داستان، کنشگر اصلی‌اند.
نمایش انگار که تماشاگر را نه برای تماشا، بلکه برای بلعیده‌ شدن می‌طلبد. بر زمین می‌زندش، بر زمین می‌زندت و سپس رهایت نمی‌کند، زیرا زمینِ این اجرا، دیگر آن زمینی نیست که از قبل می‌شناختی‌اش. این اثر تجربه‌ای‌ست آغشته به زمین، به زمان ... دیدن ادامه ›› و به انسان.
نمایش با تصویر تکان‌دهنده‌ای آغاز می‌شود: گاوی سلاخی‌شده با پاهایی به‌ سوی آسمان. این تصویر، گسستی بنیادین با نظم طبیعی و درعین‌ حال رجعتی به اسطوره‌های زهدان‌محور و مادرسالار است. دست‌ کردن شخصیت اصلی در شکم گاو جهت رفع نیازها، تلاش برای بازتعریف منشأ حیات در قالبی جدید است. البته حیات زیستی و بقامحور و نه آن جنبه قدسی و آرمانی. لوپ آغازین نمایش، از دل طبیعت سر برمی‌آورد و در دل طبیعت نیز دفن می‌شود.
یکی از درخشان‌ترین لایه‌های زیرین نمایش، تحلیل داروینیستی آن است. تکرار مداوم تم‌هایی چون گرسنگی، خوردن، تولید غذا، تمنای بارداری از طریق لاشه گاو و مواجهه با زهدان، مؤلفه‌هایی بنیادین برای فهم نسبت میل و معنا در این اثرند (علاوه بر بار نمادین این عناصر). اینجا خواست بقا، مقدم بر معنای زیستن قرار می‌گیرد. اینجا، آرمان‌گرایی و معناباوری به چالش کشیده می‌شوند و جای خود را به ژستی جسورانه از بدن، میل و سیری‌ناپذیری می‌دهند.
صحنه‌ چرخان نمایش، فراتر از ترفندی بصری یا تکنیکی است و چیزی بیش از تصور سهل‌انگارانه ارعاب مخاطب. این چرخش، استعاره‌ای چندوجهی‌ست که چرخش دایره‌وار زمان، چرخ روزگار، بی‌ثباتی موقعیت انسان در تاریخ و چرخش زمین به دور خود را نشان می‌دهد. در لحظه اوج چرخش، صحنه نه‌ فقط چشم‌انداز را تغییر می‌دهد، بلکه مخاطب را وارد تجربه‌ای هستی‌شناختی می‌کند؛ تجربه‌ای که در آن، جایگاه ناظر و نگریسته‌ شونده فرومی‌ریزد.
این چرخش، ما را به یاد انقلاب کوپرنیکی، فروپاشی مرکزیت انسان مدرن و برهم‌خوردن اقتدار روایت‌های مسلط می‌اندازد. صحنه چرخان، بدل به ابزار نقد تاریخ، علم، فلسفه و... می‌شود.
با ورود شخصیت‌هایی چون گالیله، خواننده، ارجاع به داستان سیب و گندم آدم و حوا و اخراج از بهشت (و ورود به زمان‌مندی در این نمایش) و اشاره به تمدن سومر، نمایش عملاً ساختاری التقاطی از گفتمان‌ها خلق می‌کند اما آنچه مانع از اپیزودیک‌شدن اجرا می‌شود، انسجام استعاری میان تمام عناصر است.
حضور مردی با کلاه دایناسور که چندبار در طول نمایش ظاهر می‌شود، سایه‌ای از گذشته فرگشتی انسان است. دایناسور، مالک پیشین زمین، حالا تماشاگر خاموش و بی‌قدرت صحنه‌ای‌ست که از دستش دررفته است. این تصویر، انسان را در موقعیت ناپایدارش بر زمین نشان می‌دهد و یادآور می‌شود که تو نیز چون من خواهی افتاد.در سکانس نهایی، بازی نرد با مرگ و بازگشت شخصیت اصلی به درون شکم گاو، نمایش را به ساحت الهیات پست‌مدرن می‌برد. برخلاف اسطوره‌های دینی که مرگ پایان یا آغاز آفرینش است، اینجا مرگ نوعی بازگشت به زهدان است. در اینجا برنده بودن خدا از پیش مشخص است.
نقش اسکرین در نمایش دوگانه است. هم‌زمان، ترجمان زبان، واسط تصویری و بازتابی از زهدان است. هنگام تمیز کردن زهدان گاو توسط یک کاراکتر با دستمال، با نویز و برفک در اسکرین همراه است که نشانه‌ای بر همبستگی‌شان است و تلاقی طبیعت و تکنولوژی را نمایان می‌سازد. اینجا، بدن و تصویر، به‌مثابه منابع هم‌ارز معنا، در کنار یکدیگر عمل می‌کنند. چنان‌که بدن منبع حیات زیستی‌ست، اسکرین منبع حیات نشانه‌ای می‌شود.
زبان در نمایش، نه صرفاً ابزار گفت‌وگو، بلکه بدل به دستگاه ادراکی بدن شده است. کاراکتر اصلی با معده، غذا و زهدان وارد دیالوگ می‌شود. زبان از ذهن خارج می‌شود و در جوارح تجسم می‌یابد. این زبان، زبانِ بدن است، زبانی پساگفتمانی است که از دل تجربه زیستی بیرون می‌آید.
در ساختار کلاسیک درام، ضمیر یا وجدان مرکز کشمکش است. اما در این اثر، این جایگاه به معده واگذار شده است. معده، مرکز تصمیم‌گیری، کنش و حتی دیالوگ است. این امر بازتابی از فلسفه شوپنهاور است که میل را نیروی بنیادین جهان می‌داند. در این نمایش میل جای معنا را گرفته و بدن جای روح را.
نام نمایش، «بر زمین می‌زندش» هم خود حکایتی‌ست. زمین در اینجا فقط لوکیشن نیست. زمین به مثابه طبیعت و «بر زمین می‌زندش» استعاره‌ای‌ است به بازگشت انسان به طبیعت پس از کنکاش مفصلش با دین و هنر و علم و فلسفه در طول سفر دور و درازش. زمین یک وضعیت وجودی است. زمین جایی‌ست که انسان پس از سرکشی، پس از پرواز، پس از عقلانیت، پس از اسطوره، دوباره به همان پرتاب می‌شود. گرانش یا جاذبه که بارها در نمایش بدان تأکید شده، یادآور سقوط است. فرگشت، یادآور اجبار بقا. و این سه عامل (زمین، جاذبه و فرگشت)، در هم می‌آمیزند تا جهانی بسازند که در آن، اجرا به‌مثابه ذات هستی‌ست و نه بازنمایی آن.
صحنه در این نمایش، نه صرفاً محمل روایت، بلکه تجسم کالبدی مفاهیم است. میز، گاو، اسکرین، میکروویو و حتی صندلی‌ها، همگی در نسبت‌های کالبدشناسانه‌ای قرار می‌گیرند که صحنه را بدل به مدل بزرگ‌شده‌ای از درون بدن می‌کنند. در این نظام، هر کنش، عملکردی فیزیولوژیک است: لقاح، هضم، زایش و دفع.
جای‌گیری بدن‌ها در نسبت با فضاهای غیرمتحرک و بویژه در صحنه‌های وارونه، نقطه اوج اجراست. بدن‌هایی که انگار جاذبه بر آنها بی‌تأثیر است، بدون مشاهده درگیری و فشار عضلانی در بازیگرها، تنها حاصل تمرین و درک عمیق از رابطه بدن با فضا هستند. در چنین اجرایی، بدن‌ها حامل معنا می‌شوند و بیش از مجری صرف دیالوگ عمل می‌کنند. اینجا بدن‌ها سوژه‌اند و نه ابزار.
متن نمایش، خود به‌مثابه بیانیه‌ای فلسفی-زیستی است. انسانی که از اخلاق و ایدئولوژی و این دست چیزها عبور کرده، حالا با معده‌اش سخن می‌گوید. در اینجا، تاریخ به اندام گوارش عقب‌نشینی کرده و بدن، زبان را بازپس گرفته است.
برخلاف بسیاری از آثار پست‌مدرن این روزها که به اسم اثر پست‌مدرن، صرفاً در دام ترفندهای فرمال (شکستن دیوار چهارم، پرش‌های روایی، گریز از واقع‌نمایی) گرفتارند، علی شمس در این اجرا به‌ جای تکرار آن کلیشه‌ها، به جوهره پست‌مدرنیسم باز می‌گردد، یعنی مقاومت در برابر نظم‌های معنابخش، فرسایش قراردادها و بازاندیشی در مرزهای بدن، زبان و تاریخ. به همین اعتبار، این نمایش را باید نمونه‌ای از پست‌مدرنیسم اجرامحور دانست. «بر زمین می‌زندش»، تئاتری است که اجرا در آن، خودِ معناست.
سخن آخر اینکه «بر زمین می‌زندش» تئاتری‌ست که بیش از دیدن، برای زیستن خلق شده است. تجربه‌ای تمام‌عیار از بدن، تاریخ، علم، مرگ و میل. در جهانی که روایت‌ها فرسوده شده‌اند، این نمایش، خود روایت است؛ روایتی از انسان در تقاطع زمین، زمان و بدن.
سجاد آل داود و رویا کاظمی این را خواندند
سینا دهقان و مهرناز خلیلی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش بالزی i
کابوس‌های‌ سرکوب‌شدگی
محمدحسن خدایی
این از بخت‌یاری مخاطبان نمایش «بالزی» است که به هنگام دریافت بروشور، متوجه ‌شوند متن نمایشنامه‌ در اختیارشان است و می‌توانند سر فرصت و در صورت نیاز، رجوعی به این کتابچه پر از کلمات و گفت‌وگو کنند و با اندکی جست‌وجو و کنار هم قرار دادن اطلاعات، سر از کار شخصیت‌های نمایش و همچنین ساز و کار نمایشنامه‌نویس درآورند. رضا کرمی‌زاده در مقام کارگردان در اجرای «اسب‌های انباری» که مدتی پیش در مجموعه تئاتر شهر بر صحنه آمد به همین کار مفید اهتمام ورزید و متن نمایشنامه را در اختیار تماشاگران قرار داد. پیشنهادی قابل اعتنا در احترام به شأن تماشاگر و سنت خوب نشر نمایشنامه.
به هر حال با تماشای نمایش «بالزی» می‌توان این واقعیت را مطرح کرد که با اجرایی روبه‌رو هستیم که چندان سر به زیر نیست و دوست دارد چموشی ‌کند و هماورد بطلبد. «بالزی» ساختار روایی‌اش کمابیش دیرفهم و سخت‌یاب است و یادآور اجراهایی که مسیر دشوار را انتخاب می‌کنند. بنابراین با ارجاع به متن نمایشنامه و دقت در روابط شخصیت‌ها و شکل حضورشان بر صحنه، تا حدودی می‌توان پیچیدگی روایت و همچنین مناسبات آدم‌های نمایش را به قضاوت نشست و در باب موفقیت یا شکست اجرا به نتایجی رسید.
مطالعه نمایشنامه «بالزی» به نویسندگی احمد حسن‌زاده، آشکارکننده این واقعیت است که با درامی مواجه هستیم که حال و هوای روان‌شناختی‌ دارد و به ... دیدن ادامه ›› نوعی بازتابی از وضعیت نابسامان این روزهای شخصیت اصلی نمایش. اما نکته اینجاست که در پایان کار و مشاهده پیدا و پنهان اجرا، می‌شود این گونه نتیجه گرفت که شوربختانه در مقام عمل، نمایش نتوانسته جهان ذهنی شخصیت اصلی را در نسبت با واقعیت عینی زندگی روزمره به درستی رویت‌پذیر کند. برای کنکاش این مساله به قصه نمایش بپردازیم که در رابطه با مردی است با نام «خسرو» که مابین بازجویی و درمان سرگردان است. خسرو بازجویی می‌شود چون به قتل همسرش «نازی» متهم است و توأمان درمان می‌شود چرا که روانش فروپاشیده و واکنشی خارج از عقل سلیم از خود نسبت به دیگران بروز می‌دهد. او در تلاش برای اثبات بیگناهی‌اش است تا شاید در صورت امکان کارگردانی یک نمایش را بر عهده بگیرد. گویا خسرو قبل از این کارگردان تئاتر بوده و 12 بار اجراهایش به محاق رفته و توقیف شده است. بنابراین جای تعجب ندارد که این روزها گرفتار آشفتگی ذهنی باشد و تجربه سرکوب‌شدگی و نادیده‌ گرفته ‌شدن را مدام بر زبان آورد. جهان ذهنی خسرو در این فضای کابوس‌وار با حضور نابهنگام حیواناتی چون کلاغ و سگ همراه است و پیدا شدن سر و کله آدم‌هایی همچون هملت، نازی و حیدری. با آنکه در طول اجرا لحظاتی قابل اعتنا و تماشایی از امر دراماتیک ساخته می‌شود و رویکرد سوررئالیستی روایت با فضای اکسپرسیونیستی اجرا تلاقی می‌یابد، اما با عنایت به دیالکتیک جزء به کل، می‌توان این جهان هیبریدی و التقاطی را ناکام دانست. اینجا منظور از امر جزیی تمامی آن چیزهایی است که خسرو بر صحنه به نمایش می‌گذارد و به آنها ارجاع می‌دهد، همچنان‌ که امر کلی را می‌توان وضعیتی دانست که خسرو ذیل آن هویت اجتماعی می‌یابد و تحت یک نظام سیاسی و اجتماعی صورت‌بندی می‌شود. در غیاب تعین یافتن امر کلی که نظم سیاسی یک دوره تاریخی را عیان می‌کند لاجرم اجرای «بالزی» به اتمسفری گنگ تقلیل می‌یابد که بیش از آنکه پیچیده باشد و بازتابی از ذهنیت فروپاشیده خسروی تحت سلطه یک نظم نمادین، پیچیده‌نمایی نالازم و تصنعی از زندگی شخصی یک فرد به اصطلاح مجنون است.
البته نباید از لحظات خلاقانه‌ای غفلت کرد که فی‌المثل خسرو در مقابل بازجو - روانکاوی چون حیدری می‌نشیند و از همسرش نازی می‌گوید که تبدیل به پرنده شده و به دست سیستم یا همان شهربانی یا آتش‌نشانی از بین رفته است. نمایشنامه‌نویس می‌توانست بر همین مکانیسم خلق موقعیت‌های درست نمایشی تکیه کند و به‌جای شلوغی بیش از اندازه روابط انسانی و ورود و خروج لاینقطع آدم‌ها، آرمان سادگی را پاس بدارد و پیچیدگی جهان نمایش را با ساختاری دقیق به سادگی معطوف کند. ارجاع به نمایشنامه «مده‌آ»، همچنین نظرورزی در باب باور هستی‌شناسانه «کانتور» به آیین و حضور گاه و بی‌گاه هملت و لیدی مکبث و... همان استفاده ابزاری از میراث گذشته تئاتری و شلوغ کردن فضایی است که خلوتی و سادگی می‌طلبد.
به لحاظ طراحی صحنه، فضا چنان ساخته شده است که حسی از تجربه در قفس ‌بودن پدیدار شود. با توجه به اینکه رضا کرمی‌زاده پیش از این به کار طراحی صحنه مشغول بوده و در این عرصه مهارت دارد در این پروژه اجرایی به همراه وحید شفیعی، صحنه را خود طراحی کرده و به نسبت موفق است. درهای ورودی در طرفین فنزهای فلزی، میزی که در وسط صحنه قرار داده شده و بنا بر ضرورت اجرایی جابه‌جا می‌شود به همراه وان حمامی که مرگ تکرارشونده شخصیت نازی را موکد می‌کند، شاکله چیزی است که می‌توان آن را فضاسازی از یک محیط ترکیبی دانست که شامل زندان و تیمارستان است. از این منظر می‌توان صحنه‌آرایی نمایش «بالزی» را از نقاط مثبت اجرا و در خدمت سیاست اجرایی کارگردان دانست. همچنان‌که نور و موسیقی از مولفه‌های تاثیرگذار این اجرا محسوب می‌شود.
از منظر بازی‌ها، مهران رنج‌بر به خوبی توانسته ذهنیت پارانوئیک خسرو را بازی کند. او که از ابتدا تا به انتها در صحنه حضور دارد تلاش دارد تناقضات شخصیتی خسرو را به میانجی اغراق در بعضی صحنه‌ها و سرکوب‌شدگی در صحنه‌های دیگر به نمایش بگذارد. ایمان سلگی که قبل از این هنرنمایی او را در نقش‌های متفاوت به تماشا نشسته بودیم اینجا نقش حیدری را ایفا کرده و با نمایشی از اقتدار و همراهی، نماینده نظم نمادین و مستقر است. دیگر بازیگران این نمایش نازنین نادرپور که نازی را بازی می‌کند و به نسبت توانسته از پس نقش نازی، مده‌آ و لیدی مکبث برآید. همچنان‌که میثم یوسف، پوریا نیک اقبالیان و بهنام مهدی‌پور، در نقش کلاغ و هملت و دیگر ملازمان بر صحنه حاضر شده و از پس نقش خویش برمی‌آیند. از این باب می‌توان گروه بازیگران را در خدمت استراتژی کلان کارگردان دانست و از تماشای بازی‌های‌شان لذت برد.
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش جک نارن i
یک فانتزی نه چندان شرقی
محمدحسن خدایی
نمایش عروسکی «جک نارن» که این شب‌ها در سالن تئاتر هامون روی صحنه است، در ادامه کار حرفه‌ای قیس یساقی و گروه اجرایی‌اش، می‌تواند حرکتی روبه‌جلو محسوب شود.
اعتبار‌زدایی از‌ افسانه‌های تاریخی همان کاری است که اجرای «جک نارن» در نظر دارد آن را باخباثتی دل‌نشین به انجام رسانده و پایانی باشد به انبوه روایت‌هایی که متوهمانه از تاریخی نوشتند که گویی اصلا وجود خارجی ندارد.
اجرا به قسمتی از زندگی فرمانده سابق ارتش هلند که «برینکر» نام دارد می‌پردازد و او را به همراه سرجوخه «بروان» در صف اول مقاومت در مقابل هجوم بی‌امان ارتش فرانسوی معرفی می‌کند. بدین منظور روایت خطی کنار گذاشته می‌شود و تسلسل رویدادها برمدار کابوس، رویاپردازی‌ و واقعیت‌ تلخ زندگی ژنرال برینکر در کشاکش جنگ فرانسه و هلند می‌چرخد.
ژنرال رؤیاپرداز که در مقام فرمانده نظامی ارتش هلند از پذیرش شکست تا حد امکان طفره می‌رود و در رابطه با وضعیت نظامی کشورش بی‌وقفه نظریه‌پردازی‌های ... دیدن ادامه ›› بی‌سروته می‌کند. طنز ماجرا آنجاست که ژنرال برینکر، علت اصلی تمامی ناکامی‌های ارتش هلند را فرماندهان ژاپنی‌ می‌داند. گویا بعد از شکست ارتش هلند از ژاپن و تبعید ژنرال برینکر به مرز هلند و فرانسه و تنزل مقام، ژاپنی‌ها بر طبق افسانه‌ای مشهور این امکان را یافته‌اند که با در اختیار گرفتن چند قطره خون، یا تکه‌ای از لباس، عروسکی از برینکر بسازند و زندگی‌اش را تحت کنترل درآورده و سرنوشت او را به دلخواه خویش تغییر دهند. به‌هرحال ژنرال قبل از مبارزه با فرانسویان در یک نبرد سرنوشت‌ساز با ارتش ژاپن شرکت کرده و به قول خودش پیروزی‌هایی کسب کرده که چندان موردتوجه مقامات لشکری و کشوری قرار نگرفته است.
در مقابل آرمان‌گرایی و خودفریبی ژنرال برینکر، این فاش‌گویی و واقع‌گرایی سرجوخه بروان است که به شکل مداوم حقایق تلخ موجود را عیان می‌کند تا مقهور باورهای غیرواقعی مافوقش نشود. دو نوع تلقی از واقعیت و انتخاب مسیر پیشِ رو، سرگذشت این زوج نظامی را به رمان دون‌کیشوت شبیه کرده است. سرجوخه بروان پا در زمین سخت واقعیت دارد و تلاش می‌کند بافهم منطق موقعیت، زندگی خود و فرمانده‌اش را نجات دهد اما ژنرال بی‌توجه به‌واقعیت همچنان در پی برپایی جهانی یوتوپیایی است. رویدادهایی که این دو نفر به هنگام استنطاق در زندان فرانسویان از سر می‌گذرانند، از دقایق درخشان اجرا است. بی‌خیالی و اظهار فضل‌های بی‌امان ژنرال برینکر و هراس سرجوخه براون از قدرت دشمن، می‌تواند استعاره‌ای است از وضعیت عمومی جهانی باشد که عقلانیت و بلاهتش تمایز ناپذیر شده.
ایده مرکزی نمایش را می‌توان تصمیم‌گیری اخلاقی انسان مدرن در زمانه‌های سرگشتگی دانست. ژنرال و سرجوخه مدام در وضعیت‌هایی مخاطره‌آمیز قرارگرفته و می‌بایست انتخاب کنند که کدام مسیر بهتر است. دوگانه‌ای که مابین حفظ جان و قبول شرایط دشمن یا امتناع از پذیرش این شرایط و به استقبال مرگ رفتن شکل می‌گیرد آشکارکننده این لحظات دوگانه است. اجرا با ساختن فضای فانتزی و روایتی پارودی کار مواجهه زندانی و زندانبان، دشواری تصمیم و انتخاب در میانه جنگ را گوشزد می‌کند. مباحثی چون عشق به میهن، سیاست بقا و ناگزیری همکاری با دشمن، همچنین اتخاذ استراتژی‌های نظامی که فی‌المثل با از بین بردن زیرساخت‌های حیاتی کشور مانع از سقوط همه‌جانبه‌اش ‎‌شویم، از نکاتی است که با زبانی طنازانه و سورئالیستی بیان‌شده و دوگانه‌های تصمیم خوب و بد را عیان می‌کند. نمایش «جک نارن» مسئله‌محور است و پیچیده‌ترین وضعیت‌های تاریخی را با زبانی ساده و تماشایی به نمایش می‌گذارد تا تخیل مخاطبان حاضر در سالن هامون به راه افتد و اهمیت تصمیم اخلاقی در موقعیت‌های پیچیده سیاسی بار دیگر مطرح شود. اگر بپذیریم که انسان دشواری وظیفه است و می‌بایست بر سر قرارش با تاریخ حاضر شود، سرنوشت ژنرال برینکر و سرجوخه بروان نشان از همین لحظات دشوار «آری و نه» گفتن‌های فیصله‌بخش است. وقتی در جنگ با ژاپن شکست می‌خوری و تنزل مقام می‌یابی و می‌بایست در مقابل تحرکات پیچیده دشمن فرانسوی، کاری کنی کارستان، می‌توان سرگشتگی و استیصال ژنرال برینکر را مجسم کرد که در طوفان حوادث زندگی، به‌واقع نمی‌داند چه کند و چگونه از این مهلکه طاقت‌فرسا به‌سلامت بیرون آید.
به لحاظ اجرایی ترجیح داده‌شده از عروسک‌های متعدد در اندازه‌های مختلف استفاده شود. این سیاست اجرایی به ریتم کار یاری رسانده و در خدمت فضاسازی مبتنی بر کابوس و واقعیت صحنه‌هاست. عروسک‌گردان‌ها بر صندلی‌های کوچک چرخ‌دار نشسته و به‌راحتی حرکت می‌کنند و صحنه‌ها را بامهارت به مرحله اجرا درمی‌آورند.
عروسک‌های ریزودرشتی که قرار است هرکدام کابوس یا واقعیت معطوف به ذهن ژنرال برینکر را اجرا پذیر کنند کمابیش موفق عمل کرده و بر صحنه حضوری مؤثر و تماشایی دارند. اینکه عروسک‌ها به فراخور صحنه، شکل و شمایل عوض می‌کنند و به‌طور مثال در صحنه‌ای که مربوط به کنش پتروس فداکار است چیزی شبیه انگشتان دست او می‌شوند جالب‌توجه است و خلاقانه. همچنان‌که جمع‌شدن عروسک‌گردان‌هایی که یکسره لباس سفید ژاپنی بر تن دارند و تک‌گویی‌های نظرورزانه جناب برینکر را به اجرا می‌گذارند، تماشایی است و متناسب با تغییر حال و هوای صحنه و مقدمه رویدادهای آتی.
محمد لقمانیان، فرشاد قاسمی، محمدجواد مهدویان و قیس یساقی بازی‌دهندگان عروسک‌های نمایش «جک نارن» در کنار هم، فضایی سورئال و گاه گروتسک از امیدها و هراس‌های ژنرال و سرجوخه‌ای ساخته‌اند که بیش از آن‌که از دل تاریخ آمده باشند محصول ذهنیت خلاق و شوخ‌طبع جناب کارگردان و گروه اجرایی‌ است که نشان داده می‌تواند با همه‌چیز و همه‌کس شوخی کند و به دام ابتذال نیفتد. با آن‌که جمله کلیشه‌ای «تاریخ را فاتحان نوشته‌اند» را این روزها بیش از گذشته می‌شنویم اما چه کسی جرئت دارد مقابل عروسک‌هایی بایستد که از این تاریخ رسمی، اعتبار زدایی کرده و بازیگوشانه تاریخ را از نو روایت می‌کنند. با بدن‌هایی که گاه از فرط کوچکی به‌راحتی دیده نمی‌شوند.
محمد فروزنده این را خواند
Fateme Nematy و سینا دهقان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انزوای جناب رئیس مافیا
محمدحسن خدایی
آرام محضری بعد از مدت‌ها نوشتن نمایشنامه، این شب‌ها در سالن هامون به اجرای یکی از نمایشنامه‌های خود مشغول شده و نمایش «مرد روی کاناپه» را برای مخاطبان تئاتر تدارک دیده است. نمایشنامه این اجرا به سال 1395 در انتشارات «مکتوب» منتشر شده و هم‌اکنون فرصت یافته به صحنه آید. نمایش با سه شخصیت، در فضایی بسته و انتزاعی به پیش می‌رود و به لحاظ اجرایی به شدت کمینه‌گرایانه و مهندسی‌شده است. داستان نمایش در رابطه با مردی که چندان معلوم نیست در یک شرکت مافیایی به عنوان رئیس چه می‌کند و چرا این‌چنین به تماشای برنامه‌های بدون صدای تلویزیونی مشغول است. مرد جوان با بازی قابل‌اعتنای محمد معتضدی، پذیرای زنی است که گویا روابط عاطفی با او دارد و به عنوان یک زن اغواگر در تلاش است سر از کار مرموز مرد درآورد. چالش بی‌پایانی بر سر این جست‌وجوی نافرجام در جریان است و در این بین، رازهای پیدا و پنهان عاطفی آشکار می‌شود. گاهی در میان این ملاقات‌های عاشقانه، یک «رابط» که او هم مرد جوانی است پیدایش شده و بسته‌هایی را برای مرد روی کاناپه می‌آورد. این نظم بوروکراتیک ملالت‌بار، مدام تکرار شده و در نهایت با خروج مرد روی کاناپه و جایگزین شدن مردی به لحاظ ظاهری مشابه‌اش، همچنان ادامه می‌یابد.
آرام محضری در این نمایش ترجیح داده زندگی روزمره فردی را بازنمایی کند که حتی با داشتن موقعیت فرادستانه، نمی‌خواهد از انزوای خودخواسته‌اش بیرون بیاید و جهان را از منظری تازه نظاره کند. هم در متن و هم در اجرا، گرایش به امر انتزاعی و پس زدن تاریخمندی و امر اجتماعی، در دستور کار قرار گرفته و ... دیدن ادامه ›› نتیجه‌اش کمابیش قابل حدس زدن است. این شکل از روایت داستان و بازنمایی واقعیت اجتماع، این روزها بسیار معمول شده و در بسیاری از تئاترها قابل رصد کردن است. اغلب گروه‌ها ترجیح می‌دهند برای عبور از ممیزی به خلوت ذهنی آدم‌ها پناه برده و در یک فضای محافظت‌شده، روایتی از تک‌افتادگی انسان مدرن را ارائه کنند. به هر حال این انتخابی است که امکاناتی را در افق پیشِ رو برای گروه‌های اجرایی نمایان می‌کند و چیزهایی را به محاق می‌برد. به طور مثال «مرد روی کاناپه» می‌تواند مدعی شود که فاصله گرفتن از یک جغرافیای خاص و یه دوره تاریخی مشخص، این امکان را فراهم کرده که اجرا بتواند یک موقعیت جهان‌شمول خلق کند. از یاد نباید برد که برای جهانی شدن اول باید محلی و منطقه‌ای بود. بنابراین می‌باید به امر انضمامی بها داد تا اتصال امری جزئی با امر کلی، دیالکتیک پیش‌رونده‌ای را رقم زند که بشود از دل آن، چیزهایی را بیرون کشید و وضعیت‌های تکین را دراماتیزه کرد. آرام محضری در این پروژه اجرایی، میل دارد بر مرز باریک و جذاب امر انتزاعی حرکت و هر نوع امر اضافی، نامنتظر و مزاحم را از اجرا دور کند. جای تعجب نخواهد بود که بازی بازیگران، فضاسازی و روایت‌شان، این‌چنین بر مدار کنترل‌شدگی سامان یابد و خبری از نابهنگامی نباشد و اجرا، مخاطبان را چندان که باید شگفت‌زده نکند. این سیاست اجرایی نتایجی دارد که نمی‌توان کتمان کرد. اجرا به سمت بیش از اندازه استاندارد بودن می‌رود و شکاف‌ها و ضعف‌های خود را ذیل این فرم مهندسی‌شده، تا حد امکان پنهان می‌کند. به دیگر سخن کلیت اجرا همچون یک معادله ریاضیاتی، دقیق و نفوذناپذیر می‌نماید. بدین منظور داستان نمایش، سرراست تعریف می‌شود و موقعیت مفروض خویش را با دقت هر چه تمام‌تر طرح کرده و به انجام می‌رساند. حتی طراحی نور و صحنه، به این نظم و این دیسیپلین وفادار است و همه چیز در خدمت متعارف بودن و پیش‌بینی‌پذیری قرار می‌گیرد.
بازی بازیگرانی چون محمد معتضدی، قریبا امینیان و محمدرضا آبانگاه کمابیش قابل قبول است و در راستای سیاست کلی اجرا مبتنی بر «در میانه بودن». گاهی البته احساساتی بیش از حد نیاز بروز کرده و اختلافات در روابط انسانی نمود عینی‌تری می‌یابد. اما هر چه هست می‌توان این‌گونه ادراکش کرد که با یک اجرای «ولرم» روبرو هستیم که نه سرد است و نه گرم. مردی روی کاناپه نشسته، ترجیح داده در سکوت تلویزیون تماشا کند و صدای آزاردهنده آدم‌های داخل تلویزیون را گوش ندهد. نوشیدن شراب و بی‌تفاوتی نسبت به زن و مردی که به او سر می‌زنند مشخصه رفتاری این انسان مرموز معاصر است. اما آرام محضری در جایگاه یک نمایشنامه‌نویس و کارگردان می‌توانست جسارت بیشتری به خرج داده و اندکی از این دژ مستحکمی که بنا کرده فاصله بگیرد و آدم‌هایش را در موقعیت‌های بحرانی‌تری قرار دهد. از دل این منازعه است که درام تماشایی بیرون آمده و امر انتزاعی، در اتصال با امر انضمامی، جذابیت می‌یابد. به هر حال رئیس یه شرکت مافیایی بودن می‌تواند حضور صحنه‌ای متفاوتی را رقم بزند که خونسردی‌اش در کنش‌های بدنی و نه گفتارهای ملال‌آور تکراری نمود یابد. دست کشیدن از محافظه‌کاری و داشتن جسارت در مواجهه با نیروهای شر، راهی است برای خروج از این متوسط‌الحالی. جایی که وضعیت از سکون خارج شده و برآیند واقعی نیروهای حاضر در صحنه، شدت یافته و محل زورآزمایی و شکست آدم‌ها می‌شود.
اجرارو (ejraaro)
درباره کنسرت-نمایش مده‌آ اجرا نمی‌شود i
«مد‌ه‌آ» زیر تیغ سانسور
بابک پرهام
دور دوم نمایش «مده‌آ اجرا نمی‌شود» با طراحی و کارگردانی مرجان آقانوری این روزها در سالن نمایش هامون در حال اجراست. این نمایش ترکیبی از پرفورمنس، نمایش ایرانی، نمایش هند و ویدیو آرت است. مد‌ه‌آ اوریپید که از نمایشنامه‌های تاثیرگذار یونانی است به موضوع مردسالاری و اجحاف علیه زنان می‌پردازد. در این نمایشنامه پس از آنکه مد‌ه‌آ دختر آئتیس پادشاه کولخیس با فداکاری به شوهرش جیسون کمک می‌کند تا پشم زرین را به دست بیاورد و سپس به خاطر او از سرزمینش دور می‌شود و به همراه او یه سرزمینی دیگر می‌رود ، مورد بی‌مهری جیسون واقع می‌شود و توسط کرئون، پادشاه کورینتوس تبعید می‌شود و جیسون دختر کرئون را به عنوان تازه عروس انتخاب می‌کند.مد‌ه‌آ در این نمایشنامه به جای تن دادن به این خفت انتقامی سخت را با قتل فرزندانش از جیسون می‌گیرد.
تاکنون بیش از ده‌ها بار این نمایش یا اقتباس‌هایی از آن اجرا شده است ولی این‌بار مرجان آقانوری توانسته است با خوانشی زنانه و اجرایی دگرگونه ، نمایشی را بر روی صحنه بیاورد که از بینش عمیق او نسبت به موضوعات پیرامون و شناخت دقیق‌اش از نمایشنامه نشأت می‌گیرد.
در این نمایش کارگردان زن در ابتدا تلاش می‌کند تا با استفاده از رقص‌ها و نمایش هندی اعم از کاتاکالی، بهاراتانیام و ساتریا ، متن اوریپید را بازسازی کند، اما توسط نیرویی سلبی متوقف می‌شود، نور نمایش را می‌گیرند و به این ترتیب مورد ممیزی قرار می‌گیرد و سپس قسمت‌هایی از نمایش حذف می‌شود.
بار ... دیدن ادامه ›› دیگر تلاش می‌کند با ممیزی‌های انجام شده نمایش را پیش ببرد ولی این بار خود او به عنوان کارگردان حذف می‌شود و جایگاه کارگردان به عهده یک مرد قرار می‌گیرد. کارگردان جدید شناخت دقیقی از این نمایشنامه و اصولا شناختی از تأتر ندارد. این را از تلفظ اشتباه اسامی و عبارات متوجه می‌شویم ، ولی او ارزش‌هایی را به عنوان قالب اجرایی به گروه تحمیل می‌کند.کارگردان پیشین که الان جایگاه بازیگر را دارد سعی می‌کند تا ایستادگی کند ولی به سختی سرکوب می‌شود، همانند مد‌ه‌آ. در ادامه تأتر به شکل نمایش ایرانی ادامه پیدا می‌کند تا قالب‌های ارزش‌گذاری شده توسط کارگردان که تنها شعارهایی غیرقابل اجرا هستند بازتولید شوند.در اینجا با انطباق نمایشنامه مد‌ه‌آ با مجلس زنان داستان ادامه پیدا می‌کند ولی باز هم نیروی سلبی توسط کارگردان مانع عمل می‌شود و با سرکوب شدید عوامل، نمایش به شکل نمایش ایرانی تعزیه پیش می‌رود. ولی گویا حتی تعزیه هم با ارزش‌های کارگردان همخوانی ندارد. پس نمایش یه پرده‌خوانی می‌رسد ولی باز هم خود سانسوری کارگردان واردعمل می‌شود و عوامل را مجبور می‌کند تا به طور کلی نمایش متوقف شود. از آنجایی که توقف نمایش در هر بازه زمانی با خاموش کردن نور و تاریکی انجام می‌شود، عوامل از تماشاگران می‌خواهند که با چراغ قوه‌ تلفن‌های همراه‌شان نور سالن را جهت ادامه کار تأمین کنند و در یک نمایش تعاملی اینچنین نمایش ادامه پیدا می‌کند ولی در آخر با ورود نیروهای سرکوب‌گر با چهره‌های پوشانده شده نمایش کامل تعطیل می‌شود و کلیه بازیگران و عوامل دستگیر می‌شوند.
شاید در این دوره این بهترین خوانشی بود که از نمایش‌نامه مد‌ه‌آ اوریپید می‌توانست ارائه شود. مرجان آقانوری به عنوان هنرمند تحصیل‌کرده تأتر از بهترین دانشگاه‌های کشور و برگزیده جشنواره فجر، دختری که از شهرستان به اجبار به تهران آمده است در این نمایش به ظرافت این موضوع را بازگو می‌‌‌‌‌‌‌کند که هنرمندان، به ویژه هنرمندان زن ، بیشتر از همه مورد سانسور قرار می‌گیرند و فرزندانشان – آثاری که تولید می‌کنند ـ از آنها گرفته می‌شود.هنرمندانی که خیلی از آنها به دلیل کاستی‌های شهرستان‌ها برای تولید تأتر مجبورند به تهران بیایند و مورد بی‌مهری فضای مردانه تأتر قرار می‌گیرند. سانسور به عنوان امری سلبی به خاموشی سالن‌های نمایش و فراموشی آثار تولید شده و یا نمایش به یک اثر خنثی و گاهی دور از محتوا قلب می‌شود.
تسلط یازیگران به نمایش هند، انواع نمایش ایرانی، آواز و موسیقی دیدنی است، ایده کارگردانی فکر شده است و نمایشنامه تولید شده هوشمندانه و قابل دفاع است. طراحی صحنه ساده ولی با ریزه‌کاری‌هایی همراه است، از صفحه شطرنج تا رگال لباس، همگی جایگاه معنایی و قابل تأویل دارند.طراحی نور بسیار هنرمندانه است، ساخت ویدیو آرت‌ها نیز درست و قابل تأمل است. موسیقی زنده در این اجرا کارکرد به جایی دارد و دور از فرم‌های بی‌ربط است که مدتی است در اجراها از آن استفاده می‌شود. زمان نمایش مطلوب است و ریتم بالای اجرا در زمان چهل دقیقه‌ای و استفاده از موسیقی و طنز در نمایش توانسته است مخاطب را راضی نگه دارد.
به طور کلی مرجان آقانوری به عنوان کارگردان و بازیگر در این نمایش موفق بوده است و دیگر بازیگران نیز علی‌رغم نقش فرعی توانسته‌اند قاب‌ها و پرفورمنس دیدنی ایجاد کنند. هماهنگی گروهی و تسلط بر چندگونه اجرایی از نکات موفق این نمایش است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش تارتف i
روایت تاریخ، بدون پرده‌پوشی
پس از اجرای موفق «زیگموند»، مهرداد کورش‌نیا، نویسنده و کارگردان تئاتر، این بار صحنه را با اجرای نمایش «تارتف» در تئاتر هامون به دست گرفته است. این نمایش در مسیر هنری کورش‌نیا ، نه تنها همچنان درگیرکننده و انسانی است، بلکه مخاطب را با روایتی تیزبینانه و نوآورانه از تاریخ و اجتماع امروز روبه‌رو می‌کند.
«تارتف» داستان مردی است که به طور غافلگیرکننده‌ای تصمیم می‌گیرد زنی را به جای همسرش به یک مهمانی مهم ببرد، گویی که در دنیای امروز جایگاه زنان به بازی گرفته می‌شود. این اثر، که به‌ویژه بر نگاه و دیدگاه‌های کورش‌نیا در ارتباط با مسائل اجتماعی و انسانی تأکید دارد، بار دیگر این سوالات را در ذهن مخاطب به‌وجود می‌آورد: آیا واقعاً تغییراتی در جامعه امروز ایران صورت گرفته است یا هنوز هم در حال بازنمایی تاریخ گذشته‌ایم؟
سحر آقاسی و منصور صوفی در این نمایش، بازیگران اصلی هستند و به‌خوبی نقش‌های خود را ایفا می‌کنند، در حالی که مهرداد کورش‌نیا علاوه بر کارگردانی و نویسندگی، طراحی صحنه و نور را نیز بر عهده دارد و این نمایش را به یکی از پیچیده‌ترین آثار خود تبدیل کرده است.
اما این نمایش فقط به دلیل ویژ گی‌های هنری و اجتماعی‌اش جذاب نیست، آنچه که «تارتف» را تبدیل به یک نمایش جنجالی کرده، نگاه انتقادی به تاریخ و روابط اجتماعی است که کورش‌نیا در آن، بدون هیچ‌گونه تعارف و پرده‌پوشی، تاریخ ایران را از زاویه‌ای جدید و به‌ویژه در ارتباط با وضعیت زنان روایت می‌کند. ... دیدن ادامه ›› بسیاری از منتقدان بر این باورند که نمایش، با پرداختن به مسائل مهم اجتماعی و تاریخی، نه تنها تماشاگران را به فکر فرو می‌برد، بلکه در عین حال با عمق فلسفی خود، گامی تازه در عرصه تئاتر ایران برداشته است.
محمد مهدی خاتمی، یکی از منتقدان برجسته، از نوآوری‌های کورش‌نیا در این اثر یاد کرده و تأکید دارد که در «تارتف»، همچنان مضامین انسانی و درگیرکننده‌ای که پیش از این در آثار کورش‌نیا دیده شده، با شدت بیشتری مطرح می‌شوند. خاتمی معتقد است که تماشاگر باید با آرامش خاصی این نمایش را مشاهده کند تا بتواند هم از آن لذت ببرد و هم پیام‌های عمیق پشت آن را درک کند.
توحید معصومی نیز به دقت به مفاهیم ظریف موجود در این نمایش اشاره کرده و بیان کرده است که این اثر در شرایط فعلی تئاتر ایران ضروری است، زیرا به تاریخ و شرایط امروز دعوت می‌کند و این رفت‌وآمد تاریخی جذابیت خاصی دارد. معصومی حتی آن را به تماشاگران توصیه می‌کند تا با دیدگاه‌های تاریخی و اجتماعی آشنا شوند.
سعید نجفیان هم کورش‌نیا را به‌عنوان یک قصه‌گوی توانا در روایت تاریخ می‌شناسد و معتقد است که این نمایش به‌طور خلاقانه تاریخ را بدون نیاز به تحلیل و تفسیر اضافی روایت می‌کند. نمایش «تارتف» از این جهت جذاب است که بدون استفاده از تحلیل‌های پیچیده، مسائل اجتماعی را در قالب داستانی ساده و قابل فهم بیان می‌کند.
اما شاید مهم‌ترین نکته‌ای که در مورد «تارتف» وجود دارد، نگاه روانشناسانه و عمیق به وضعیت زنان در تاریخ ایران است. بابک قادری به‌درستی بر این موضوع تأکید دارد که نمایش، با هوشمندی خاصی به مسئله زنان در تاریخ گذشته ایران اشاره می‌کند و آن را به وضعیت زنان در دنیای امروز پیوند می‌دهد. قادری معتقد است که «تارتف» به‌طور مؤثر و با توجه به تغییرات اجتماعی، تحولات تاریخی را به دقت بازنمایی می‌کند.
در نهایت، «تارتف» نمایش است که علاوه بر جذابیت‌های هنری و زیبایی‌شناسی، مخاطب را با سؤالاتی در مورد تاریخ، جامعه و روابط انسانی روبه‌رو می‌کند. این اثر نه‌تنها نمایشی است که به‌شدت به دل تاریخ و اجتماع وارد می‌شود، بلکه به‌طور همزمان، از آن دست نمایش‌هایی است که تماشاگر را به تفکر عمیق‌تری درباره وضعیت خود و جامعه‌اش وامی‌دارد.
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش ژاک یا تسلیم i
یک وضعیت جفنگ خانوادگی
محمدحسن خدایی
موقعیت جفنگی که اوژن یونسکو در نمایشنامه «ژاک یا تسلیم» خلق کرده به واقع عجیب و به طرز باورنکردنی پیش‌پاافتاده است. انتظار یک خانواده به اصطلاح خوشبخت طبقه متوسطی از پسرشان «ژاک» برای پذیرفتن درخواست‌هایی نامعمول و تن دادن به ازدواجی که معیارهایش نه کرامت انسانی که مبتنی است بر امور مسخره‌ای چون تعداد دماغ‌های عروس و میزان زشت‌بودگی از بن‌مایه‌های اصلی نمایشنامه یونسکو بوده و قرار است وجه پارادوکسیکال شخصیت‌ها را در جهانی این‌چنین به فنا رفته بازتاب دهد‌.
ژاک با بازی متفاوت علی فرزان، از همان ابتدا بر روی صندلی نشسته و غرق در عوالم شخصی خویش با هدفون در حال گوش دادن به موسیقی است. او با اندوهی در چهره و دلزدگی در باطن، از بودن در وضعیتی چنین تحمل‌ناپذیر ناخرسند است و ترجیح داده با کناره‌گیری از جهان علیه هجوم نیروهای سرکوبگر خانوادگی، کنشی فعالانه اتخاذ کرده و در حد توان مقاومت کند. ژاک را می‌توان پسری درون‌گرا و انزواطلب دانست که با تغافل بر صندلی خویش لم داده و خیره به چشم‌انداز روبرو گرفتار بُهت ابدی است. پسری که در چنبره اعضای خانواده ترجیح داده به درون خویش پناه برده و فضای ملال‌انگیز خانه را به دست فراموشی بسپارد. بنابراین در رابطه با ژاک می‌توان گفت که چندان شبیه آدم‌های دلقک‌ماب یونسکویی نیست و ژست‌ها و اطوارهایش تضادی حل‌ناشدنی با بقیه شخصیت‌ها ... دیدن ادامه ›› دارد.
سیاست اجرایی کارگردان تاکید بر همین تضاد وحشتناک مابین کیفیت حضور ژاک و شخصیت‌های دیگر است، به دیگر سخن با حضور ملال‌زده‌ ژاکی روبرو هستیم که به تدریج خصلت شیدایی و عاشق‌پیشگی به خود گرفته و توان مقاومت در مقابل دستورات سوپراگویی اعضای خانواده را می‌یابد. اما بقیه کاراکترها کمابیش حضوری دلقک‌مابانه و گروتسک داشته و موقعیت جفنگ یونسکویی را برمی‌سازند که مبتنی است بر اتصال فرهنگ متکلفانه طبقه متوسطی با امور پیش‌پاافتاده روزمره. به هر حال اوژن یونسکو در طول زندگی حرفه‌ای‌اش منتقد فرهنگ به انحطاط کشیده شده دوران مدرن بوده و زبان را برای انتقال معنا چندان که باید کارآمد نمی‌دانست. پس جای تعجب نخواهد بود که آدم‌هایی که خلق کرده و در نمایشنامه‌هایش به جان هم انداخته، به شکل مداوم در حال تولید عباراتی بی‌سروته و فاقد معنا بوده که هر چه به پیش می‌روند سوتفاهم بیشتری برای یکدیگر تولید کرده و موجب خصومت و دشمنی می‌شوند. به قول یونسکو این آدم‌ها فکر می‌کنند با رفتاری دکارتی و بر پایه عقل سلیم در حال بسط مفاهمه و خلق همزیستی انسانی هستند اما شوربختانه چیزی که نصیب می‌برند موقعیتی است جفنگ که به واقع نمی‌توان ادراکش کرد.
در نمایشنامه «ژاک یا تسلیم» هم به نوعی این سرشت جانکاه بی‌معنایی نمود می‌یابد و فی‌المثل تلاش خانواده در ترغیب فرزند پسر در رابطه با دوست‌داشتن غذایی چون سیب‌زمینی سرخ‌کرده عیان می‌شود که در ظاهر امر مورد قبول پسر قرار می‌گیرد اما در نهایت به مخالفت و ابراز انزجار بدل می‌شود.
بهمن معتمدیان در مقام مترجم، طراح و کارگردان تلاش دارد فضای جفنگ نمایشنامه را با رویکردی کمینه‌گرایانه آن‌چنان بازنمایی کند که تضادهای بشری بیش از پیش عیان‌ شود. حتی از اشیایی که یونسکو در توضیح صحنه آورده خبر چندانی نیست و سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان بیش از اندازه خالی و انتزاعی است. جالب آنکه به غیر از ژاک، بقیه اعضای خانواده لباس‌هایی بر تن دارند که موقعیت گروتسک آنان را آشکار کند و اتصالی باشد میان امر والا و امر مبتذل. فی‌الواقع لباس‌های متکلفانه خانواده ترکیب خلاف‌آمدی است از پارچه و کیسه زباله. رویکردی که میل آن دارد تناقضات اخلاقی آدم‌ها را به ظاهرشان هم انتقال داده و بر پوچی حاکم بر حال و هوای اجرا صحه بگذارد. همچنان‌که شیوه بازی ژاک و بقیه متفاوت است نوع پوششی که بر تن دارند هم یکسان نیست. از قضا درهم‌آمیزی امر مبتذل با امر والا، اتمسفری تماشایی ساخته که مخاطبان را به وجد آورده و توامان منزجر می‌کند. بنابراین اجرا بیش از آنکه از طریق کلام به نمایش مناسبات معناباخته آدم‌ها بپردازد ترجیح داده از امور عینی همچون لباس‌های عجیب و غریب استفاده کرده و بر ژست‌های اغراق‌شده تاکید داشته باشد.
از نکات قابل اعتنای اجرا، بکارگیری مفهوم «ازجادرفتگی» است. در طول نمایش جابجا روایت از مدار خود بیرون زده و نظم منطقی خود را به تعلیق درمی‌آورد. به عنوان نمونه در یکی از صحنه شاهد هستیم که چگونه پدربزرگ که فاقد توانایی سخن گفتن است ناگهان به کلام آمده و گفتاری پساساختارگرایانه در باب زبان، سوژه‌گی و عاملیت سیاسی ارائه می‌کند. یا در صحنه‌ای که ژاک با نامزدش تنها شده و گفتاری عاشقانه مابین‌شان رد و بدل می‌شود ناگهان صحنه از فضای جفنگ یونسکویی فاصله گرفته و حال و هوایی عاطفی می‌یابد که احساسات تماشاگران را تلطیف کرده و نشان از عشقی به یادماندنی دارد. از این منظر می‌توان سیاست اجرایی کارگردان در به تعلیق درآوردن گاه‌وبی‌گاه فضای ابزرد یونسکویی را ستایش کرد و از این دقایق «ازجادرفتگی» کیفور شد و حال و هوا عوض کرد.
تئاتر این روزهای ما چندان که باید توان فاصله‌گرفتن از منطق رئالیستی‌ روایتش را ندارد و به راحتی نمی‌تواند جدیت کاذبی که گرفتارش شده را کنار زده و لحظاتی سبک‌بال با خودش شوخی کند. اما در این اجرا شاهد هستیم که چگونه این اتفاق می‌افتد و اجرا گشوده به شوخ‌طبعی، اتوریته یونسکویی را به چالش می‌کشد و تالیف خود را از همنشینی عقل سلیم و معناباختگی در جهان مدرن عرضه می‌کند.
در نهایت می‌توان گفت اجرای «ژاک یا تسلیم» با حضور بازیگران جوانی که همدلانه تلاش کرده‌اند نقبی خلاقانه به جهان یونسکو بزنند کمابیش با اهمیت است. از یاد نبریم که آثار یونسکو در ظاهر امر، سطحی به نظر می‌آیند اما کماکان دشواریاب و تفسیرپذیر هستند و بی‌شک معاصر کردن این اتمسفر فهم‌گریز، به بصیرت‌های تازه و رویکردهای تجربه‌نشده احتیاج دارد.
در این وادی دشوار اجرایی، بازیگرانی باانگیزه‌ چون علی فرزان، مهشید کاظمی، سهند رحیم‌بخش، پرنیا حاجی‌بالایی، آرش عباس‌زاده، امیررضا حسن‌پور، عارف موسوی، تنسگل مرادی و ماهرخ رضایی در خدمت اجرا بوده و به نسبت توانسته‌اند فضای جفنگ این خانواده به ظاهر خوشبخت اروپایی را رویت‌پذیر کنند. به هر حال یونسکو در تئاتر جهان پرطرفدار است و در این سال‌ها در تئاتر تجربی و حرفه‌ای کشور، شاهد اجراهای قابل اعتنایی از نمایشنامه‌هایش بوده‌ایم.
نمایش «ژاک یا تسلیم» بهمن معتمدیان جمع‌وجور تولید شده و تالیفی تازه از مفهوم معناباختگی آدم‌ها به صحنه آورده است. وضعیت جفنگی که در متن نمایشنامه ترسیم شده در این اجرا بدل به امری سهل‌الوصول نشده و بیش‌وکم معاصر انسان ایرانی است. اینکه به هر قیمت مخاطب را به خنده نیندازیم امر مبارکی است که این اجرا در حد توان خویش رعایت کرده و مقهور اجراهایی نشده که قبل از این در سالن‌های تئاتر پایتخت از یونسکو بر صحنه آمده است.
امید که بیش از این‌ها بر صحنه تئاتر کشور اجراهایی تماشا کنیم که لحن تازه‌ای دارند برای به نمایش گذاشتن آثار مهم تاریخ ادبیات دراماتیک. به مانند ژاک که این شب‌ها در دل وضعیتی ویران و گروتسک، راسکولنیکف‌وار به هستی خیره مانده و مشق ناممکن عشق می‌کند.
محمد فروزنده و سپهر این را خواندند
شیرین کاظمیان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش پس از i
سفر به جهان پیچیده واقعیت و توهم
علی جعفری فوتمی
نمایش «پس‌از» به نویسندگی و کارگردانی مرتضی کوهی، اثری در ژانر روان‌شناختی است که مخاطبانش را به سفری درون ذهن پیچیده و درهم‌شکسته‌ فردی مبتلا به اسکیزوفرنی می‌برد. تلاشی برای نمایش جهان ذهنی فردی که میان واقعیت و توهم گرفتار شده و مرزهای ادراک او دچار اختلال شده است. کوهی در این اثر، نه‌تنها به واکاوی وضعیت روانی شخصیت اصلی می‌پردازد، بلکه تأثیر عوامل مختلفی همچون خانواده، گذشته‌ فردی، تجربه‌های زیسته، و تعاملات اجتماعی را در شکل‌گیری شخصیت و ذهنیت او بررسی می‌کند. او در این نمایش، با بهره‌گیری از عناصر روایی چندلایه، تلاش دارد نشان دهد که چگونه رویدادهای گذشته و خاطرات شکل‌دهنده‌ هویت فرد هستند و چگونه یک ذهن مبتلا به اسکیزوفرنی در برابر این خاطرات واکنش نشان می‌دهد.
در این اثر، مضامینی همچون هویت، حافظه، و واقعیت ذهنی با زبانی استعاری و روایتی سیال مطرح می‌شوند. نمایش به‌گونه‌ای طراحی شده که تماشاگر را به چالش می‌کشد تا میان حقیقت و توهم تمایز قائل شود و به درک تازه‌ای از ادراک انسانی برسد. از این منظر، «پس از» صرفاً یک روایت داستانی درباره‌ بیماری‌های روانی نیست، بلکه کاوشی فلسفی درباره‌ چیستی واقعیت، ماهیت حافظه، و تأثیرات ناخودآگاه بر رفتار انسان است.
نکته‌ مهم در مورد این نمایش، روند تکاملی آن در طول اجراهای متعددش است. «پس از» برای سومین دوره‌ متوالی روی صحنه می‌رود و هر بار تغییراتی ... دیدن ادامه ›› در شیوه‌ روایت، گروه بازیگران، و حتی نحوه‌ اجرای برخی صحنه‌ها داشته است. این تغییرات که احتمالاً نتیجه‌ بازخوردهای اجراهای پیشین و تحلیل‌های دقیق‌تر گروه اجرایی است، سبب شده تا نمایش در هر دوره نسبت به دوره‌ قبل، منسجم‌تر، پخته‌تر، و از نظر دراماتیک قوی‌تر شود. چنین روندی بیانگر آن است که نمایش نه‌تنها یک اثر ایستا نیست، بلکه در هر اجرا دستخوش تحول و بازآفرینی می‌شود و درک بهتری از شخصیت‌هایش را به نمایش می‌گذارد.
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این اثر، پرداخت دقیق به جزئیات روان‌شناختی شخصیت اصلی است. کارگردان با شناخت عمیق از علائم و نشانه‌های اسکیزوفرنی، سعی کرده این اختلال را نه‌تنها در رفتار و گفتار شخصیت، بلکه در شیوه‌ روایت و ساختار کلی اثر نیز منعکس کند. نمایش از نظر فرم و محتوا به‌گونه‌ای طراحی شده که بتواند دنیای ذهنی فرد مبتلا را بازنمایی کند و مخاطب را به همذات‌پنداری با تجربه‌ زیسته‌ او دعوت کند. چنین رویکردی باعث شده که نمایش از سطح یک روایت صرف درباره‌ یک بیماری روانی فراتر رود و به اثری فلسفی و تأمل‌برانگیز درباره‌ وضعیت انسان در مواجهه با واقعیت، توهم، و خاطرات گذشته تبدیل شود.
نمایش با یک روایت غیرخطی و چندلایه پیش می‌رود که این شیوه‌ روایت، کاملاً با مضمون اثر همخوانی دارد و به شکلی آگاهانه انتخاب شده است تا جهان ذهنی آشفته و پاره‌پاره‌ شخصیت اصلی را به تصویر بکشد. در این نمایش، گذشته و حال در هم تنیده شده‌اند و مرز میان خاطرات، توهمات و واقعیت مدام در حال جابه‌جایی است. روایت از طریق برش‌هایی از خاطرات پراکنده، توهمات ذهنی و تصاویری محو و گاه نامنسجم از گذشته شکل می‌گیرد، به‌گونه‌ای که مخاطب همچون شخصیت اصلی درگیر سرگردانی میان زمان‌ها و فضاهای مختلف می‌شود. این ساختار روایی، علاوه بر هم‌ذات‌پنداری بیشتر تماشاگر با وضعیت روانی شخصیت، او را مجبور می‌کند که به‌تدریج قطعات این پازل پیچیده‌ روان‌شناختی را کنار هم قرار دهد و خود به بازسازی روایت دست بزند. چنین رویکردی از نظر روان‌شناختی بسیار دقیق و هوشمندانه است، زیرا بازتابی از وضعیت ذهنی افراد مبتلا به اسکیزوفرنی است که درک منسجم و خطی از زمان و واقعیت ندارند. در طول نمایش، ما بارها با تغییرات ناگهانی در لحن و فضا مواجه می‌شویم، گاه از یک صحنه‌ کاملاً رئالیستی به فضایی سوررئال پرتاب می‌شویم و گاه از یک گفت‌وگوی روزمره به مونولوگ‌های درونی که بیشتر به جریان سیال ذهن شباهت دارند. این ساختار، علاوه بر ایجاد حس تعلیق، باعث می‌شود که تماشاگر پیوسته در تلاش باشد تا واقعیت را از توهم تشخیص دهد، اما در نهایت درمی‌یابد که هیچ قطعیتی در این جهان وجود ندارد و همه‌چیز به درک ذهنی شخصیت اصلی وابسته است.
یکی از اتفاقات قابل توجه این دوره از اجرای نمایش «پس از»، حضور خود مرتضی کوهی در نقش «نشان معینی» است. کوهی که پیش‌تر نیز در نمایش «یخ‌زده» در سالن هامون، در نقش یک قاتل زنجیره‌ای روان‌پریش و مبتلا به اسکیزوفرنی ظاهر شده بود، این بار نیز با درک عمیق از پیچیدگی‌های این اختلال، اجرایی دقیق، باورپذیر و چندلایه ارائه داده است. از منظر روانشناسی، بازی او قابل تحلیل از دو جهت است: نخست؛ دقت در ارائه‌ نشانه‌های کلاسیک اسکیزوفرنی، و دوم؛ نحوه‌ درونی‌سازی تجربه‌ روانی این بیماری بر روی صحنه. کوهی با ارائه‌ لحظات انفجاری از هذیان و توهم، در کنار سکوت‌های طولانی و نگاه‌های گم‌شده، این ویژگی‌ها را به‌شکلی متقاعدکننده و علمی به تصویر کشیده است.
از سوی دیگر، امین موحدی‌پور، که نقش ذهن آشفته و خاطرات مغشوش «نشان معینی» را ایفا می‌کند، با دقت در جزئیات رفتاری و فیزیکی، توانسته است ابعاد متفاوتی از اضطراب، سردرگمی، ترس و آشفتگی ذهنی این شخصیت را به نمایش بگذارد. این نظریه به‌خوبی در کار موحدی‌پور بازتاب یافته است؛ چراکه او در لحظاتی از اجرا، کاملاً از واقعیت فاصله می‌گیرد و در جهان ذهنی خود غرق می‌شود. تغییرات ناگهانی در بیان، استفاده از مکث‌های ناگهانی و تنش‌های حرکتی او، همه نشان‌دهنده‌ نوعی تشتت ذهنی است که در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی دیده می‌شود.
مهتاب وجدانی در ایفای سه نقش، با اجرای چندلایه و تغییرات احساسی مناسب، توانسته است مرز میان این شخصیت‌ها را حفظ کند و تأثیرگذاری خاصی بر روند داستان داشته باشد. بااین‌حال، از منظر روایت‌پردازی و بهره‌گیری از رویکرد روانشناختی، می‌توان این نقد را مطرح کرد که به‌جای شخصیت پرستار، حضور یک درمانگر می‌توانست موجب انسجام بیشتر روایت شود.
از منظر اجرا، یکی از نکات مهمی که در بازی هر سه بازیگر دیده می‌شود، استفاده‌ هوشمندانه از زبان بدن در انتقال بحران‌های روانی است. کوهی و موحدی‌پور این ویژگی‌ها را به‌شکلی دقیق در بازی خود لحاظ کرده‌اند، به‌ویژه در صحنه‌هایی که شخصیت‌ها درگیر توهمات یا فروپاشی‌های شناختی می‌شوند.
در طراحی صحنه‌ نمایش «پس‌از»، ترکیب‌بندی بصری و انتخاب المان‌های ساده اما پرمعنا، به‌گونه‌ای انجام شده که مخاطب را مستقیماً به درون ذهن آشفته‌ شخصیت اصلی، «نشان معینی»، هدایت کند. طراحی صحنه در این نمایش صرفاً یک بستر فیزیکی نیست، بلکه به‌مثابه‌ بازنمایی ذهنی از تجربه‌ زیسته‌ شخصیت در نواحی مختلف ذهن خود عمل می‌کند.
رنگ‌بندی صحنه و نحوه‌ نورپردازی نیز یکی از وجوه تأثیرگذار نمایش است که در خدمت تفکیک دنیای واقعی از دنیای خیالی شخصیت اصلی قرار گرفته است. در این نمایش، استفاده از تضادهای نوری در برخی صحنه‌ها، بر شدت بحران‌های ذهنی شخصیت می‌افزاید. در لحظاتی که شخصیت دچار اوج توهمات خود می‌شود، نورپردازی با استفاده از سایه‌های شدید و تغییرات ناگهانی، احساس بی‌ثباتی ادراکی را در مخاطب برمی‌انگیزد. این تکنیک، که در سینمای اکسپرسیونیستی آلمان (مانند آثار فریتز لانگ و رابرت وینه) نیز به کار گرفته شده است، در تئاتر نیز می‌تواند ابزاری مؤثر برای بازنمایی آشفتگی روانی باشد.
نکته‌ دیگر، سادگی طراحی صحنه است که برخلاف نمایش‌های رئالیستی، سعی در بازنمایی محیط فیزیکی شخصیت ندارد، بلکه بیشتر در جهت انعکاس ساختار ذهنی او عمل می‌کند. چنین شیوه‌ای را می‌توان با مفاهیم «فضای ذهنی دراماتیک که در نظریه‌ تئاتر تجربی آرتو مطرح شده است، مرتبط دانست. آرتو بر این باور بود که صحنه‌ تئاتر نباید صرفاً یک بازنمایی عینی از واقعیت باشد، بلکه باید جهان ذهنی و ناخودآگاه شخصیت‌ها را نیز تجسم بخشد. در نمایش «پس از»، چنین نگرشی به‌خوبی نمود یافته است، چراکه فضای صحنه، به‌جای شبیه‌سازی محیط بیرونی، بیشتر در جهت نمایش ساختار درونی ذهن شخصیت حرکت کرده است.
در مجموع، طراحی صحنه در این نمایش را می‌توان نوعی «فضای شناختی روان‌شناختی» دانست که نه‌تنها به پیشبرد روایت کمک می‌کند، بلکه با استفاده از نمادگرایی، نورپردازی علمی، و چیدمان دقیق، مستقیماً بر ذهن مخاطب تأثیر گذاشته و تجربه‌ زیسته‌ شخصیت را برای او ملموس‌تر می‌کند.
یکی از جنبه‌های مهم و تأثیرگذار نمایش، که به‌طور خاص مورد توجه قرار گرفته، پرداختن به مسئله‌ اختلالات روانی و تأثیرات عمیقی است که این اختلالات بر زندگی فردی و اجتماعی افراد می‌گذارند.
«پس از»، با استفاده از زبان تئاتر، سعی می‌کند مخاطب را به بررسی و تأمل عمیق‌تری در مورد افرادی که با بیماری‌های روانی زندگی می‌کنند و چگونگی برخورد جامعه با این معضل پیچیده وادار کند. نمایش تلاش می‌کند تا نشان دهد که این اختلالات روانی نه تنها بر زندگی فردی فرد تأثیر می‌گذارند، بلکه بر روابط اجتماعی و تعاملات او با دیگران نیز سایه می‌افکنند. در حقیقت، این اثر به‌دنبال آن است که به بیننده این آگاهی را بدهد که درک و پذیرش مشکلات روانی باید به‌عنوان یک ضرورت اجتماعی و انسانی مورد توجه قرار گیرد.
عشق، انتظار، مرگ
شهرام کرمی
«نمایش جشنواره الفبا» کار جدید بانو گلاب آدینه اثری ارزشمند و قابل‌احترام است. گلاب آدینه که شاید خیلی‌ها او را فقط بازیگر پیش‌کسوت با کارنامه درخشان، بشناسند و کمتر به وجهه کارگردانی او توجه کنند هنرمند مؤلف و صاحب‌سبک و دیدگاه در کارگردانی است. سال‌ها تجربه او در بازیگری و کارگردانی در مقام کارگردان منجر شده که هر نمایشی که کار می‌کند ویژگی خاص خود را داشته باشد. برای همین در نمایش‌هایی که گلاب آدینه کارگردانی می‌کند هویت و نیاز مخاطب و موضوعات قابل‌لمس و شیوه خاص او نمایان است.
باسابقه کارگردانی گلاب آدینه آثار او در این مقام، چند مشخصه اصلی دارد. استفاده از هنرجویان و جوانان تازه‌کار، شیوه نمایش ایرانی و یا آثاری در تناسب فرهنگ سرزمین با موضوعات روزمره، تجربه و چالش عملی در سبک و ژانر کارگردانی اجرا. البته برخی نمایش‌های او چون «بانوی محبوب من» بیشتر دل‌مشغولی در اجرای تجربه‌های موفق بوده که توجه به مخاطب مهم‌ترین عامل برای این کارگردان در اجرای این نمایش بود. خود کارگردان در دلیل اجرای نمایش «بانوی محبوب من» می‌گوید: «نیاز به شادی. حتی لحظه‌ای نشاط و لبخند بر لب برای ادامه بقا لازم است. سیستم بدن انسان هم به‌طور خودکار موقعیتی را ایجاد می‌کند تا انواع هورمون‌های نشاط‌بخش در بدن پخش شود. سال‌ها بود که دخترم نورا پیشنهاد ساخت این نمایش را به من داده بود، اما من هیچ‌وقت لزومی برای به صحنه بردن آن نمی‌دیدم تا اینکه دوران سخت کرونا رسید و جهان پر از مرگ و ذهن‌ها پر از سیاهی شد. من هم مثل همه احساس خفقان ‌کردم و در جستجوی بهانه‌ای برای رهایی بودم پس به ... دیدن ادامه ›› یاد پیشنهاد ساخت آن فیلم افتادم.»
کمتر کارگردانی به شکل مستمر متعهد به بهره از هنرجویان جوان در آثارش بوده و ازاین‌جهت کار گلاب آدینه نمونه‌ موفق در این مورد بوده که تعلیم و تجربه بخش اصلی شیوه کاری او شناخته می‌شود. نسل زیادی از بازیگران حرفه‌ای در دوره‌های مختلف توسط گلاب آدینه به هنر ما معرفی‌شده‌اند که ویژگی همه آن‌ها توجه به اصالت تئاتر و این حرفه باسابقه است.به قول برتولد برشت: «فقط کسانی که حقیقت را جستجو می‌کنند می‌توانند از تجربه بیاموزند.»
در بیش از سه دهه فعالیت کارگردانی گلاب آدینه بااحساس تعهد در مقابل نسل جوان حضور هنرجویان در آثارش یک الزام همیشگی بوده که معمولاً این گروه بازی‌های درخشان نمایش‌های او را رقم می‌زنند. شیوه کاری او شبیه «پیتر بروک» مبتنی بر تعلیم و اجرا است. در کار این کارگردان، نمایش فرصتی برای تعلیم و البته تجربه عملی است که نتیجه آن مخاطب عمومی را هم راضی می‌کند. همه بازیگران نمایش «جشنواره الفبا» این ویژگی را دارند که تماشاگر از حضور هنرمندانه آن‌ها لذت برده و راضی باشند.
«نمایش جشنواره الفبا» در بین همه آثار این هنرمند کار متفاوتی است. عمده کارهای گلاب آدینه در مقام کارگردان که بیشتر سراغ نمایشنامه‌های استاد بهرام بیضائی رفته است در فضای نمایش ایرانی بوده و این شیوه و روش کاری را خوب می‌شناسد. هویت و فرهنگ و روایت ایرانی و شخصیت‌های قابل‌باور و ملموس علاقه این کارگردان مؤلف است. «نمایش جشنواره الفبا» نمایشی متفاوت در سبک و اجرا است. نمایشی در چندین تابلو که هرکدام داستان و ماجرای مستقل دارند. موضوعات اجتماعی و روزمره که درون‌مایه ملموس و امروزی را شامل می‌شود. ساختار منسجم و روایت داستانی موجز با دیالوگ‌هایی شاعرانه که برای جلوه آن برخی حروف الفبا با وزن و آهنگ کلامی استفاده‌شده از ویژگی‌های نمایشنامه دغدغه‌مند افشین هاشمی است. باوجود اینکه هر تابلو شخصیت و داستان‌های مجزا دارد؛ اما در کلیت همه آن‌ها در موضوع و ماجراهای زندگی روزمره یک تصویر از مفاهیم جاری زندگی بشر امروزی جاری است.
عشق، انتظار، مرگ، جنگ،ترس و فقر از مضامین اصلی زندگی اجتماعی و روزمره است که دست‌مایه کار نمایشنامه‌نویس قرارگرفته تا زندگی را چون موقعیت‌های کوتاه و پر رمز و رنج نشان دهد. شخصیت‌های ایرانی و چالش روزمره آن‌ها تبحر نویسنده در خلق اشخاص ریشه‌ای و باورپذیر است که به‌خوبی نمایشنامه را شکل داده تا مخاطب با برش‌های کوتاه از زندگی امروزی روبرو شود. این ماجراها چنان است که گویی آغاز و انتهایی ندارد و همان حرف‌های همیشگی و قابل‌باور است که برای مخاطب عینی و تجسم می‌شود.
یکی از ویژگی‌های نمایش توجه کارگردان به یک تمهید خاص است که شاید در نمایشنامه هم شکل نگرفته و این روش کارگردان برای درگیری و پیوند با تماشاگر باشد. شیوه مشارکت فعال تماشاگر در اجرا به‌نحوی‌که همان وقت ورود به سالن به همه تماشاگران کاغذ و قلم می‌دهند تا در یک ضیافت زندگی بانام جشنواره، درباره هر قطعه نمایش نظرات خود را درج نمایند. جالب است که این روش «فاصله‌گذاری» که بهره از شیوه نمایش ایرانی و نوعی تعامل و فاصله‌گذاری است برای مخاطب ارزشمند و قابل‌احترام بوده و همین کار عامل ارتباط قوی و اظهارنظر مخاطبان درباره نمایش می‌شود. از نگاه کارگردان این مسئله مهم می‌شود که تماشاگر مشارکت فعال در اجرا داشته باشد. به این شکل که تماشاگر آگاه به‌عنوان یک نظاره‌گر در باره همه موضوعات نمایش اظهارنظر کند. کارگردان نمی‌خواهد که اجرای او فقط زنده ساختن چندین قطعه کوتاه نمایشی باشد. شیوه فعال مشارکت و تعامل تماشاگر در اجرای نمایش «جشنواره الفبا» مخاطب را در موقعیت ناظر آگاه قرار می‌دهد.
به‌عنوان یک تماشاگر آگاه وقتی «نمایش جشنواره الفبا» را دیدم فارغ از داستان و موضوعات هر تابلو که قابل‌تعمق است بیشتر از همه بازی باورپذیر بازیگران نمایش که هرکدام در یک قطعه حضور درخشان دارند نمود دارد. شیوه ساده و به‌دوراز پیچیدگی و صحنه‌ای که به‌مرور از دکور و آکسسوار خالی می‌شود تا در پایان فقط دیواری شبیه تخته‌سیاه باقی بماند که تجربه‌های مهم زندگی بر آن نوشته‌شده نمایش را به جشنواره‌ای برای مشارکت در اجرای الفبا تبدیل کرده است. الفبا و حرف‌هایی که برجسته می‌شود نمادی از مفاهیم جاری و روزمره زندگی است که همه ما به‌عنوان حقیقت زندگی درباره آن‌ها درک و تجربه‌داریم.
قضاوت ما درباره این جشنواره و اجرایی شبیه زندگی درک واقعیت است. به قول «استلا آدلر» هنرپیشه و استاد بازیگری «با حقیقت و با ایمان باید به آنچه در صحنه انجام می‌دهیم در تماشاگر نفوذ کنیم.»
سپهر و حسین چیانی این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سی و پنج سال بعد
علی جعفری‌ فوتمی
«بونکر دوم | شکارچی و قطار» ظاهرا ادامه‌ای بر نمایشنامه «بونکر» است. در این نمایش، جلال تهرانی ما را به ۳۵ سال پس از اتفاقات بونکر می‌برد و قصه را با تمرکز بر دختر بونکر پیش می‌برد که حالا خود مادری است در جستجوی دخترش؛ دختری که ۳۵ سال پیش، بلافاصله پس از تولد، از او جدا شده است. این درام، پیرامون جستجوی مادرانه، رابطه‌های ازهم‌گسیخته، و مواجهه با گذشته شکل می‌گیرد و ما را به سفری احساسی و در عین حال فلسفی می‌برد.
اما آیا برای تماشای «بونکر دوم» باید حتما «بونکر اول» را دیده باشیم؟ پاسخ من به این سوال منفی است. تماشای «بونکر دوم» به عنوان یک اثر مستقل هم برای مخاطبان جذاب و درگیر کننده است. جلال تهرانی در حال خلق یک سه‌گانه است که ساختار آن بر پایه فرمول کلاسیک سه‌گانه‌ها شکل گرفته است. در این ساختار، هر قسمت نه‌تنها با قسمت‌های پیشین ارتباطی محکم و معنادار دارد و داستان را در ابعاد جدیدی گسترش می‌دهد، بلکه به‌عنوان اثری مستقل نیز قابلیت تماشا و درک دارد. این رویکرد هوشمندانه به مخاطب اجازه می‌دهد تا بدون نیاز به آشنایی کامل با قسمت‌های قبلی، وارد جهان اثر شود و هم‌زمان برای کسانی که از ابتدا همراه این مسیر بوده‌اند، لایه‌های عمیق‌تری از داستان و مفاهیم آشکار شود. «بونکر دوم» با این ویژگی، پلی است میان روایت‌های پیشین و آنچه قرار است در ادامه این سه‌گانه ... دیدن ادامه ›› رخ دهد.
جهان آثار جلال تهرانی، پیش از هر چیز، جهانی مبتنی بر کلمات است. او با هر کلمه فضایی تازه می‌آفریند و تکرارها، مکث‌ها، و تاکیدهای او روی واژگان، مخاطب را به درون معناهایی تازه می‌کشاند. تهرانی نه تنها به عنوان نمایشنامه‌نویس، بلکه به عنوان کارگردان نیز با دقت روی این جزئیات کار می‌کند. بازیگران او باید هر کلمه را دقیق و مهندسی‌شده بیان کنند؛ آکسان‌گذاری‌ها، تکرارها، و فراز و فرودها باید طراحی‌شده باشد. او می‌خواهد کلمات تا عمیق‌ترین لایه‌های ذهن و احساس مخاطب نفوذ کنند. در «بونکر دوم»، تکرار کلمات و جملات نه تنها شکلی شاعرانه به متن می‌دهد، بلکه مانند یک آزمون فلسفی عمل می‌کند؛ پرسش‌هایی مداوم درباره معنای زمان، عشق، و انسان در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند. تهرانی از کلمات برای نفوذ به ناخودآگاه استفاده می‌کند؛ گویی واژگان او، لایه‌های ذهن مخاطب را می‌شکافند و او را وادار می‌کنند تا درباره مفاهیم عمیق‌تر زندگی تأمل کند. این تاکید وسواسی بر کلمات گاه شکلی افراطی به خود می‌گیرد، اما همین ویژگی است که آثار او را از دیگر نمایش‌های معاصر متمایز می‌کند.
نمایش، رابطه‌ای سه‌گانه میان مادر، دختر، و پلیس را پیش می‌کشد؛ رابطه‌ای که هم پیچیده و هم غیرقابل نفوذ است. تهرانی ما را آرام‌آرام به این روابط وارد می‌کند و لایه‌های درونی شخصیت‌ها را با صبر و دقت باز می‌کند. این روند کند و زمان‌بر است و گاه به شکلی آزاردهنده اعصاب مخاطب را می‌خراشد، اما این شکنندگی، بخشی از هدف نمایش است. مخاطب مجبور است با این فرآیند زندگی کند و در پایان، شناخت و درکی عمیق‌تر از این شخصیت‌ها و روابطشان به دست بیاورد.
در فلسفه، کلمه و جمله نه‌تنها ابزار انتقال معنا بلکه واسطه‌ای برای شکل‌گیری یا رفع سوءتفاهم هستند. هر کلمه می‌تواند در لحظه‌ای باعث ایجاد سردرگمی شود و در همان حال، نقشی اساسی در روشن‌سازی و رفع ابهام ایفا کند. در نمایش «بونکر دوم»، جلال تهرانی با درک عمیق از این جایگاه فلسفی، کلمات را به ابزاری چندلایه تبدیل کرده است. او نه‌تنها معنای کلمات را، بلکه تأثیر آن‌ها در ایجاد یا رفع سوءتفاهمات انسانی، بررسی می‌کند. نمایش پر از دیالوگ‌هایی است که ساختارشان مبتنی بر پرسش و پاسخ است. پرسش‌هایی که گاه پاسخی نمی‌یابند و گاه تنها زمینه‌ای برای طرح پرسشی جدید می‌شوند. این رویکرد دیالوگی، جهان معنایی نمایش را به جهان ذهنی انسان نزدیک‌تر می‌کند؛ جایی که هر پاسخ به‌جای پایان دادن به سؤال، دروازه‌ای به‌سوی پرسش‌های بیشتر می‌گشاید.
آیا متن شاعرانه است؟ بله، اما نه از نوعی که تنها زیبایی واژگان در آن نمود پیدا کند. اگر شعر را جادوی کلمات بدانیم، قطعاً متن تهرانی شاعرانه است، اما نمایشنامه فراتر از شعر است و بیشتر به فلسفه و جستجویی در مفاهیم زندگی گرایش دارد. کلمات او پر از پرسش‌اند؛ پرسش‌هایی درباره حقیقت، زمان، عشق، مادرانگی و از همه مهم تر مفهوم فلسفی رابطه.
داستان در فضایی بسته و ایزوله روایت می‌شود: یک آسایشگاه روانی. این فضا به‌خوبی منعکس‌کننده ذهن پریشان و سرگشته شخصیت‌ها است. دختر که سال‌ها در این آسایشگاه بستری است، درگیر مرز باریک میان توهم و واقعیت است. او تلاش می‌کند با خلق روایتی از گذشته و حال، معنای زندگی خود را بازسازی کند.این جنگ میان توهم و واقعیت، نقطه قوتی برای نمایش است که به مخاطب اجازه می‌دهد تا از لایه‌های مختلف شخصیت‌ها عبور کند و به اعماق روانی آن‌ها دست یابد. مادر، دختر، و پلیس، سه شخصیتی هستند که روابط آن‌ها در بستر همین تقابل ذهنی و عینی شکل می‌گیرد.
یکی از برجسته‌ترین نقاط قوت این اجرا، بازی‌های درخشان گلچهره سجادیه و بهنوش طباطبایی است که به‌راستی ستون‌های اصلی این نمایش به‌شمار می‌روند. در نمایشی که دیالوگ‌ها به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که پر از برش‌های احساسی متضاد، مکث‌های هدفمند و تغییرات ناگهانی در لحن و انرژی هستند، بازیگر باید توانایی خارق‌العاده‌ای در حفظ تمرکز، هماهنگی با دیگر بازیگران، و کنترل ظریف احساسات داشته باشد. این نمایش به دلیل ریتم کند و دیالوگ‌محور خود، مستلزم آن است که بازیگران بتوانند حتی در سکوت یا مکث‌های طولانی، حضورشان را به‌گونه‌ای عمیق و معنادار حفظ کنند. کوچک‌ترین تپق یا بی‌دقتی در چنین اجرایی، نه‌تنها می‌تواند انسجام صحنه را مختل کند، بلکه ممکن است دومینووار کل اثر را از هم بپاشد و ارتباط احساسی مخاطب با روایت را قطع کند.گلچهره سجادیه با تکیه بر تجربه‌ غنی خود، هر جمله و نگاه را به شاهکاری احساسی تبدیل می‌کند. او با چنان دقتی هر کلمه را ادا می‌کند که گویی تک‌تک آن‌ها بخشی از یک پازل روانی پیچیده هستند.
از سوی دیگر، بهنوش طباطبایی در اجرایی بی‌نقص، میان شکنندگی عاطفی و خشم کنترل‌شده تعادل برقرار می‌کند، و توانسته است چنان عمقی به شخصیت خود بدهد که هر حرکت و سکوت او، پرده‌ای تازه از روان‌شناسی پیچیده شخصیتش را آشکار کند. این دو بازیگر با جسارت و ظرافت تمام، موفق شده‌اند پیچیدگی‌ها و بار احساسی این نمایش را به بهترین شکل ممکن به مخاطب منتقل کنند، و اجرایی را به نمایش بگذارند که تماشاگر را تا پایان درگیر و مسحور نگه می‌دارد.
طراحی صحنه در «بونکر دوم» اگرچه فاقد ابهت و عظمت بصری‌ای است که در «بونکر اول» شاهد آن بودیم، اما با بهره‌گیری هوشمندانه از عنصر نور و تاریکی، به ابزاری کلیدی در انتقال حس و حال نمایش تبدیل شده است. جلال تهرانی که همواره به جزئیات اجرایی اهمیت می‌دهد، در این اثر نیز نشان داده است که چگونه می‌توان از طراحی صحنه برای تقویت لایه‌های معنایی و حسی نمایش بهره برد.نور و تاریکی در این اجرا صرفاً عناصر بصری نیستند، بلکه به خودی خود، بخشی از روایت داستان را شکل می‌دهند. تغییرات تدریجی یا ناگهانی نور، فضای روان‌شناختی و فلسفی شخصیت‌ها را بازتاب می‌دهد و لحظاتی از اضطراب، شک، و تأمل را برجسته می‌کند. به ویژه در صحنه‌های کلیدی، این بازی با نور و سایه نه‌تنها تنش درونی شخصیت‌ها را تقویت می‌کند، بلکه به مخاطب نیز کمک می‌کند تا از زاویه‌ای عمیق‌تر به مفاهیم داستان نفوذ کند.این نوع طراحی، چالشی اساسی را که با دیالوگ‌محوری شدید اثر همراه است، به خوبی مدیریت می‌کند. در نمایشی که تمرکز اصلی آن بر قدرت و تأثیر کلمات است، ایجاد جذابیت بصری ضروری است تا مخاطب را در جریان کند و تأمل‌برانگیز روایت همراه نگه دارد.
تهرانی با دقت و مهارت، از طراحی صحنه نه‌تنها به‌عنوان پس‌زمینه‌ای برای روایت، بلکه به‌عنوان یک کاراکتر مستقل استفاده کرده است؛ کاراکتری که به واسطه نور و تاریکی، حس تعلیق و عمق بیشتری به اثر می‌بخشد.این هوشمندی در طراحی، هرچند مینیمالیستی و به‌دور از تزئینات اضافی است، نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از امکانات محدود برای خلق فضایی تأثیرگذار بهره گرفت. طراحی صحنه «بونکر دوم» با وجود سادگی ظاهری‌اش، در خدمت کل اجراست و توانسته است چالش‌های بصری یک اثر دیالوگ‌محور را به شکلی هنرمندانه و دقیق برطرف کند.
«بونکر دوم- شکارچی و قطار» اثری است که با هر جنبه‌اش، از متن گرفته تا اجرا و طراحی، ذهن مخاطب را به چالش می‌کشد. تهرانی، با تاکید بر جزئیات، جهانی از کلمات و مفاهیم خلق کرده است که مخاطب را به سفری احساسی و فکری می‌برد. این اثر، اگرچه گاه کند و سنگین به نظر می‌رسد، اما در نهایت، تجربه‌ای ماندگار و متفاوت از تئاتر را ارائه می‌دهد.
اگر بخواهم تنها یک نکته را برجسته کنم، باید به این اشاره کنم که آثار جلال تهرانی، بیش از هر چیز، تمرینی برای صبر، تعمق، و دیدن جهان از زاویه‌ای تازه است. «بونکر دوم»نیز دقیقاً چنین اثری است.
سپهر و شاهین ه این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مواجهه با امر اخلاقی
نیلوفر ثانی
سجاد تابش بعد از آخرین کار کارگردانی خود با نمایش«مختومه» که دو سالی از آن می‎گذرد، با سه نمایشنامه کوتاه از محمد مساوات بر صحنه آمده که فضای مینیمالی دارد.«اتاق کثیف، چمدان و مترجم» سه اپیزود این اجرا هستند.
هر اپیزود مستقل بوده و حول یک اتفاق پیش می‌رود. اما آنچه در هر سه بخش مشترک است، ماهیت برخورد اخلاقی و یا غیراخلاقی‎ با مسائل است، که از زوایای دیگری به آن پرداخته می‌شود. زوایایی که در عین آنکه مسئله اخلاقی مورد نظر را با جدیت مطرح می‌کند اما با چرخشی از زوایای دیگر آن را نقض می‌کند. اساس هر متن مبتنی بر نگاهی انسانی به شرایطی‌ست که افراد در آن موقعیت، ناگزیر باید انتخابی داشته باشند. این انتخاب، گره مستقیمی به یک وضعیت اخلاقی خورده که تخطی از آن می‌تواند درهمان ذهنیت پیش‌فرض و نهادینه شده در هر فرد، غیراخلاقی تفسیر شود اما متن و اجرا تلاش دارد مخاطب را در زوایه دیگر قرار دهد تا بتواند موقعیت را این بار با چشم ناظر ببیند و قضاوت و مواجهه‌ای متفاوت داشته باشد.مواجهه‌ای که چه بسا می‌تواند کاملا در جهت خلاف عرف و تفسیر معمول، قرار بگیرد.
محمد مساوات با تکیه بر رخدادهایی روزمره که در زیست افراد شاید به وفور در اشکال و ابعاد متنوع رخ می‌دهد، مبنای ایده خود را بنا نهاده و قصه خود را روایت می‌کند و سجاد تابش به عنوان کارگردان، تلاش دارد این ابعاد را به ویژه با تمرکز بر بازیگران و جزئیات حرکات و بدنمندی آنان در اجرا نیز محقق ... دیدن ادامه ›› کند. استفاده از بازیگرانی کاربلد و حرفه‌ای و طراحی صحنه کمینه، در بلک باکس شماره 2 و جمع و جور مجموعه لبخند، میزانسن‌هایی نزدیک و همگرا و در فاصله اندک با تماشاگران، موید این هدف بوده است.
اپیزودها روایتی انسانی و امروزی دارند. وقایع هر چند تاریخی ندارند اما می‌تواند در همین زمانه اکنون رخ داده باشند. و احتمالا هر کدام بارها و بارها در حال وقوعند و این پیوند همانی با مخاطبان برقرار شود.
اپیزود اول / اتاق کثیف
پرستاری در اتاق پسماندهای عفونی بیمارستانی پناه برده و از خطای پزشکی که از او سرزده و مسئولیت حرفه‌ای که می‌تواند تبعات زیادی برایش داشته باشد، نگران است همکار او بدنبال او تا آنجا آمده و درباره آن اتفاق گفتگو می‎کنند. نوزادی جابجا شده و بجای نوزاد دیگری که مرده بدنیا آمده به مادرش تحویل داده‌اند و به مادر نوزاد اول، گفته شده که فرزندش مرده است. این جابجایی که تنها بین این دو پرستار روشن است، وضعیتی را پیش آورده که فاش آن، از سویی هم مشکلات حرفه‎ای برای پرستار ایجاد می‌کند و هم برای مادر جوانی که حالا نوزاد را در آغوش دارد و دیگر قادر به فرزندآوری نیست، ضربه هولناکی رقم می‎زند. مساوات با اطلاعاتی قطره‌چکانی این وضعیت را طوری ترسیم می‌کند که امر بدیهی اخلاقی، می‌تواند دچار خدشه باشد و حتی در ضدیت خود، چه بسا خیرخواهانه تلقی شود. موضع فرد در این دست موارد چیست؟ و آیا می‎توان از حدود اخلاقیات، تخطی کرد؟
اپیزود دوم / چمدان
در فرودگاه امام دختری در آستانه مهاجرت است و از چمدانی که مسافری به او سپرده مراقبت می‌کند. در این فاصله با پارتنر عاطفی خود مشغول گفتگو می‌شود. مرد جوان از آنکه پارتنرش با وجود ممنوع‌الخروجی او باز هم تصمیم به مهاجرت گرفته، گلایه‌مند و تحت فشار روانی وعاطفی‎ست. این مسئله که بین بسیاری از زوج‌ها در حال رخ‌دادن است با اخلاق مداری در رعایت گشودن یا نگشودن چمدان امانتی که صاحبش بسیار دیر کرده و خبری از او نیست، پیوند می‌خورد و بطور موازی پیش می‌رود.
روابط چندین ساله عاطفی افراد که بدون شک، وابستگی و دلبستگی‌های عمیقی ایجاد می‌کند آیا در موقعیتی که یکی از آنها بهر دلیلی قادر به مهاجرت نیست و از این تصمیم، زخم‌های روانی مهلکی بر خواهد داشت، چه اندازه می‌تواند اخلاقی باشد؟ و آیا هر فرد حق دارد تعیین کننده آینده و نحوه زندگی و زیست خود فارغ از هر وابستگی و حجم صدمه‌ای که برای دیگری دارد، باشد؟
اپیزود سوم / مترجم
زن مترجمی در خانه و در اتاق کارش مشغول تدریس آنلاین زبان آلمانی‌ست. پس از اتمام آن همسرش با او درباره اتفاقی که آنروز برای کودک‌شان افتاده و فراموشی مادر برای برگرداندن کودک از مهد، مشاجره می‌کند. مرد با تکیه بر این اتفاق بخود اجازه داده، وارد حریم خصوصی همسرش در گوشی موبایل او شده و درباره روابطش، پرسش کند. به ویژه روابط کاری که زن، مترجم شرکت همسرش با افرادی در خارج از ایران است. شک مرد به همسر، او را متهم به رابطه با شریک کاری آلمانی‌شان می‌کند و زن حین تلاش برای رفع آن ذهنیت، فکر می‌کند تا چه اندازه اخلاقی‌ست که بخواهد از خود در برابر یک سوءظن و اتهام نادرست دفاع و تقلا کند؟ و چه حقی برای مرد وجود دارد که به واسطه روابط زناشویی بخود اجازه نقض حریم خصوصی او و شکاکیت بی مورد را بدهد؟ با ارتباط تصویری، با همکار آلمانی که بر پرده پخش می‌شود، واقعیت نیز برای تماشاگران روشن می‌شود.
سجاد تابش در این اجرا تلاش کرده به ماهیت متنها و منظور محمد مساوات نزدیک شود. این چندگانگی اخلاقیات و موضع در برابر آن، ضمن اشتراکش با تماشاگر، او را در مقام قضاوتگرو مفسر قرار می‌دهد که بتواند در مواجهه با این دست مسائل، خود نیز درگیر این پرسش‌ها و انتخاب‌ها شده و به تفکر واداشته شود. نورپردازی و طراحی صحنه نیز بدون هیچ گزافه و جلب توجهی متمرکز بر اصل موضوع، بازی بازیگران و جزئیات روابط آنان است. تا آنچه قرار است بر صحنه جاری باشد، بخشی از زندگی، مسائل و شرایطی باشد که شاید بسیاری از مخاطبان برخی از آنها را تجربه کرده باشند.انتخاب سالن مناسب با حداقل فاصله تا جایگاه تماشاگران، در جهت اجرایی‌شدن این بی‌مرزی روایت‌ها و خارج‌شدن از بازنمایی و نمادین بودن آنهاست به همین دلیل هیچ فرم پیچیده و یا تجربه‌گرایی در نظر گرفته نشده و تنها با بهره از افکت‌های صوتی مکان‌های مورد نظر ساده و روان، فضاسازی شده و اجرا می‌شود. بازی بازیگران که در هر اپیزود دو تن حضور دارند، اندازه و حرفه‌ای‌ست. اگرچه به نظر می‌رسد آذین نظری و الهام شفیعی کنترل‌شده‌تر کاراکترها را بازی می‌کنند.
نمایش «سه نمایشنامه از محمد مساوات» که درعنوان نوعی آگاهی به مولف متنها یعنی محمد مساوات را دارد، اجرایی قابل قبول است که ضمن ارائه برخی از نوشته‌های این نمایشنامه‌نویس مطرح و اشتراک آن با علاقمندانش، می‌تواند تجربه‎ای زیستی و اکنونی متعارف و متناسبی برای مخاطب فراهم آورد.
محمد فروزنده و الهه مبینی این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش یخ زده i
درام‌سازی بر لبه تیغ
علی جعفری فوتمی
نمایشنامه «یخ‌زده» نوشته‌ بریانی لاوری، یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات نمایشی دهه‌های اخیر است که با موفقیت چشمگیری در تئاتر مدرن همراه بوده است. این نمایشنامه که اولین بار در سال 1998 اجرا شد، به موضوعاتی می‌پردازد که همواره دغدغه‌ جوامع بشری بوده‌اند: جنایت، تروما، بخشش و تأثیرات عمیق آن‌ها بر روان انسان. لاوری در این اثر، با بهره‌گیری از ساختاری غیرخطی و روایتی چندلایه، موفق شده است داستانی خلق کند که مخاطب را به چالش می‌کشد و او را وادار به کاوش در اعماق ذهن و اخلاقیات می‌کند. بریانی لاوری، نویسنده‌ بریتانیایی، با آثارش در دنیای ادبیات و تئاتر به شهرت رسید.
او به خاطر سبک نوشتاری خاص خود که ترکیبی از روان‌شناسی، فلسفه و واقع‌گرایی است، مورد تحسین قرارگرفته است. لاوری در آثارش معمولاً به موضوعاتی می‌پردازد که کمتر موردتوجه عموم قرار می‌گیرند یا از نظر اخلاقی چالش‌برانگیز هستند. نمایشنامه‌ «یخ‌زده» نمونه‌ای برجسته از توانایی او در کاوش در پیچیدگی‌های روان انسان است.
این اثر که در میان منتقدان و تماشاگران با واکنش‌های متفاوتی روبه‌رو شد، توانست نامزد جایزه تونی بهترین نمایشنامه در سال 2004 شود و جوایز متعددی را در جشنواره‌های تئاتری از آن خود کند. «یخ‌زده» از همان ابتدای انتشار، به دلیل محتوای قوی و ساختار دراماتیک منحصربه‌فرد، در جشنواره‌های مختلف ... دیدن ادامه ›› موردتوجه قرار گرفت.
این اثر، نه‌تنها ازنظر داستان‌پردازی، بلکه به دلیل نگاه عمیق به مفاهیمی چون تروما، عدالت و بخشش، به یک مرجع درام‌نویسی مدرن تبدیل‌شده است. منتقدان، این نمایشنامه را به دلیل توانایی در بازنمایی واقعیت‌های پیچیده روان انسان تحسین کرده‌اند. تایمز لندن آن را اثری «جسور و عمیقاً انسانی» نامید و نیویورک‌تایمز آن را «نمایشنامه‌ای که مخاطب را به لرزه می‌اندازد» توصیف کرد.
گرچه باوجود ستایش گسترده، «یخ‌زده» همواره به دلیل پرداختن به موضوعات حساس، موردنقد نیز بوده است. برخی منتقدان، نمایشنامه را به خاطر نگاه همدلانه به شخصیت رالف که قاتل زنجیره‌ای است، به رمانتیزه‌کردن جنایتکاران متهم کرده‌اند. بااین‌حال، طرفداران اثر معتقدند که این نگاه نه برای توجیه، بلکه برای فهم بهتر ماهیت بزهکاری است.
رضا بهکام با دراماتورژی خود از نمایشنامه لاوری، اثری خلق کرده که تاحد زیادی به متن اصلی وفادار است، اما با افزودن جزئیاتی، مخاطب را عمیق‌تر به دل داستان می‌برد. یکی از ویژگی‌های شاخص این اجرا، آغاز نمایش از خارج از سالن است. پیش از شروع رسمی، بازیگر نقش رالف با پوشیدن لباس بابانوئل در خیابان قدم می‌زند، با مردم شوخی می‌کند و عکس می‌گیرد.
این اقدام، به‌ظاهر ساده، لایه‌ای عمیق و هشداردهنده به اجرا اضافه می‌کند: آدم‌های خطرناک و بزهکاران سریالی می‌توانند در قالب‌های عادی و حتی دوست‌داشتنی در کنار ما باشند، بی‌آنکه ما از ذات واقعی آن‌ها آگاه باشیم. این شروع غیرمنتظره و خلاقانه، هم مخاطب را غافلگیر می‌کند و هم زمینه‌ای برای ورود به دنیای پرپیچ‌وخم داستان فراهم می‌سازد.
داستان نمایشنامه «یخ‌زده» حول سه شخصیت اصلی شکل می‌گیرد:
1. نانسی: مادری که دخترش قربانی یک قاتل زنجیره‌ای شده و با موجی از غم، خشم و ناامیدی مواجه است.
2. رالف: قاتلی با گذشته‌ای پر از زخم که لایه‌های پیچیده روان‌شناسی او، مرزهای میان قربانی و جانی را محو می‌کند.
3. اگنس یا اگنتا: روان‌شناسی که میان تحلیل علمی و چالش‌های اخلاقی در جستجوی حقیقت است.
این داستان، به‌ویژه با تمرکز بر روابط انسان و مفهوم بخشش، مخاطب را به عمق تاریکی‌های روان انسان می‌برد و او را درگیر چالش‌های عاطفی و اخلاقی می‌کند.
در نمایشنامه اصلی، همان‌طور که اشاره شد، شخصیت‌های پدر و خواهر بزرگ‌تر و حتی رونا (دخترک گمشده) در داستان وجود ندارند و بیشتر از زبان شخصیت نانسی (مادر کودک گمشده) در مورد آن‌ها صحبت می‌شود. بااین‌حال، در اقتباس و دراماتورژی رضا بهکام، این شخصیت‌ها به نمایش اضافه‌شده‌اند. این تصمیم می‌تواند به پیشبرد داستان کمک کند، زیرا شخصیت‌های جدید اضافه‌شده ممکن است ابعاد مختلفی از داستان را روشن کنند و به عمق روابط انسانی و پیچیدگی‌های عاطفی آن‌ها بپردازند؛ اما نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که این شخصیت‌ها در پرداخت به‌خوبی و عمق قابل قبولی قرار نگرفته‌اند. درواقع، باوجود حضور آن‌ها، این شخصیت‌ها همچنان در ابهام باقی می‌مانند و به‌طور کامل به فضای درام متصل نمی‌شوند؛ مثلا ما هرگز نمی‌توانیم به شخصیت پدر نزدیک شویم. شخصیت او به‌طور کاملاً برجسته در اجرا معرفی نمی‌شود و حتی در لایه‌های عاطفی و انسانی‌اش چندان موردتوجه قرار نمی‌گیرد.
شخصیت رالف هم یکی از ارکان اصلی نمایش است که در نمایشنامه اصلی به‌طور موشکافانه‌ای به آن پرداخته‌شده و مخاطب می‌تواند با استفاده از دیالوگ‌ها و گفت‌وگوهای او (به‌خصوص قبل از دستگیری) به درک عمیقی از روانشناسی او برسد. شخصیت رالف، فردی که در یک‌روند روانی پیچیده گرفتار است و درنهایت از تاریکی درونی‌اش سر برمی‌آورد، نیازمند تعامل عمیق‌تر و تعاملات بیشتری با سایر شخصیت‌ها و همچنین لحظات بیشتری از گفتگو است که نشان‌دهنده فشارهای درونی او باشد. متأسفانه، در دراماتورژی بهکام، بخشی از شناخت کلیدی که به معرفی شخصیت رالف و ایجاد همذات‌پنداری با او کمک می‌کرد، حذف‌شده است. این مسئله موجب شده است که شخصیت رالف کمتر قابل‌ درک باشد و درنهایت مخاطب درک کاملی از او نداشته باشد. این غیبت اطلاعات و ارتباطات روان‌شناختی از این شخصیت، به‌ویژه برای درک ماهیت جنایت‌ها و انگیزه‌های او، یکی از نقاط ضعف عمده در اجرا محسوب می‌شود. رالف، به‌عنوان قاتلی زنجیره‌ای، شخصیتی پیچیده و چندلایه است. او نه صرفاً یک جانی، بلکه محصول شرایط اجتماعی و زخم‌های عمیق دوران کودکی است. نظریه‌های بزه‌شناسی مانند نظریه فشار اجتماعی به رابرت مرتن، نشان می‌دهند که ناهنجاری‌های اجتماعی و فقدان فرصت‌های برابر می‌توانند فرد را به سمت جرم سوق دهند. همچنین، رالف به‌عنوان فردی با اختلال شخصیت ضداجتماعی، چالشی اخلاقی برای مخاطب ایجاد می‌کند: آیا می‌توان او را فقط یک جانی دید یا او نیز قربانی شرایط است؟ مرتضی کوهی،بازیگر این نقش، با اجرایی استثنایی، توانسته است این تضاد را به‌خوبی تجسم ببخشد و تماشاگر را درگیر کند.
اگنتا، روان‌شناسی که به تحلیل رالف می‌پردازد، نماینده‌ برخورد علم با مسائل اخلاقی است. او تلاش می‌کند انگیزه‌های جنایت را درک کند و به‌دنبال پاسخ به این پرسش است که آیا انسان‌ها ذاتاً بزهکار هستند یا محیط آن‌ها را چنین می‌سازد؟ این شخصیت با اجرایی دقیق و حرفه‌ای، چالشی فکری برای مخاطب ایجاد می‌کند. شخصیت اگنتا در نمایشنامه اصلی یکی از ارکان مهم است که در آغاز نمایش، ترک نیویورک توسط او در یک صحنه حیاتی قرار دارد. این حرکت، به‌عنوان اولین گام در سفر روانی شخصیت‌ها، اهمیت ویژه‌ای دارد. در نمایشنامه اصلی، اگنتا به‌عنوان یک شخصیت با پیچیدگی‌های درونی، نقش مهمی در تحلیل شخصیت‌های دیگر دارد و از این طریق موجب شکل‌گیری فرایند روان‌شناسی و تحول در سایر شخصیت‌ها می‌شود؛ اما در این اقتباس، این پیچیدگی‌ها و تعاملات روان‌شناختی به حداقل رسیده‌اند و شخصیت اگنتا بیشتر به یک کاراکتر تک‌بعدی و نسبتا سطحی تبدیل‌شده است.
به باور روان‌شناسانی مانند الیزابت کوبلر-راس، مراحل سوگ شامل انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی و پذیرش است. شخصیت نانسی به‌خوبی این مراحل را به نمایش می‌گذارد و بازیگر این نقش توانسته است هر مرحله را با تمام جزئیات عاطفی و جسمی به تصویر بکشد. مخاطب، همراه با نانسی، زجر می‌کشد، می‌سوزد و درنهایت به آرامشی تلخ اما ضروری می‌رسد.
بازیگران نمایش، به‌ویژه بازیگران نقش‌های نانسی و رالف، با فشار روانی و عاطفی شدیدی در طول تمرینات و هر اجرای شبانه روبه‌رو هستند. این فشار، نتیجه‌ تلاش برای نمایش واقعیت‌های تاریک روان انسان است. بازیگر نقش نانسی، با فرو رفتن در عمق غم و خشم و بازیگر نقش رالف، با کاوش در زوایای تاریک روان خود، مجبورند عرق‌ریزان روحی را تجربه کنند که تنها از بازیگرانی با تعهد و توانایی بالا برمی‌آید. به گفته استانیسلاوسکی، بازیگری که می‌خواهد واقعیت را روی صحنه بیاورد، باید زندگی نقش خود را زیسته باشد. این اصل در اجرای بازیگران این نمایش به‌وضوح دیده می‌شود.
یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های اجرای رضا بهکام، توانایی نمایش در همراه کردن مخاطب با شخصیت‌هاست. مخاطب در هرلحظه از نمایش، احساس می‌کند که نه صرفاً تماشاگر، بلکه بخشی از داستان است. او همپای نانسی خشمگین می‌شود، با رالف احساس تضاد می‌کند و با اگنس به تأمل اخلاقی می‌پردازد. این درگیری حسی، به‌ویژه با طراحی صحنه‌ مینیمال و نورپردازی‌های دقیق، به اوج خود می‌رسد.
یکی از مفاهیم کلیدی نمایش، بخشش است. این موضوع، در تحول شخصیت نانسی و تلاش او برای یافتن آرامش در میان ویرانی‌ها، به شکلی عمیق و تأثیرگذار به تصویر کشیده می‌شود. بخشش، نه به‌عنوان یک تصمیم لحظه‌ای، بلکه به‌عنوان فرآیندی طولانی و دردناک، نشان داده می‌شود که می‌تواند به بازسازی روان شخصیت‌ها منجر شود.
نمایش «یخ‌زده» به کارگردانی رضا بهکام، نه‌فقط یک اثر هنری، بلکه یک تجربه‌ روان‌شناسانه و اخلاقی است که تماشاگر را به سفری عاطفی و فکری می‌برد. این نمایش، با بازی‌های قدرتمند، طراحی صحنه‌ی تأثیرگذار و روایتی دقیق، توانسته است مفاهیمی چون جنایت، تروما و انسانیت را به شکلی عمیق و واقعی بازگو کند. تماشای این اثر، سفری است که مخاطب را تا مدت‌ها درگیر می‌کند و او را وادار به تفکر درباره‌ تاریکی‌های روان انسان و پیچیدگی‌های اخلاقی می‌سازد.
بر مدار تعامل با مخاطب
محمدحسن خدایی
روزهای پاییزی تئاتر فرا رسیده و بسیاری از اجراها، استقبال اندکی را شاهد هستند. به هر حال تماشای تئاتر به فضایی آرام و چشم‌انداز اجتماعی امیدبخش احتیاج دارد و به نظر می‌آید التهابات سیاسی که در خاورمیانه بعد از هفت اکتبر رخ داد، تا اطلاع ثانونی حال و هوای مردمان منطقه را دگرگون کرده و مسائل ژئوپولتیکی، بر تمامی شئونات زندگی سایه افکنده و نظم تازه‌ای را به همگان تحمیل کرده است. حتی انتخاب مجدد ترامپ در کسوت ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا و زمزمه اجرای دوباره فشار حداکثری، بر نگاه شهروندان به آینده اقتصادی و سیاسی کشور و انتظاری که از گشایش‌ها یا فروبستگی‌ها می‌کشند سایه افکنده و نسبت آنان را با وضعیت کلی جامعه، واجد مازادی مبتنی بر عدم اطمینان کرده است. بنابراین کم‌رونقی سالن‌های تئاتر و در مقابل استقبال از اجراهای کمدی و سلبریتی‌محور، امری است قابل پیش‌بینی چراکه برای جامعه خسته و مستاصل این روزهای ما، «تئاتر تفکر» محلی از اعراب ندارد و این عنصر سرگرمی‌سازی است که می‌تواند جالب توجه باشد. تجربه ثابت کرده در زمانه عسرت و حسرت که افسردگی عمومی دامن جامعه را فرا می‌گیرد، رفتن به سالن نمایش و تماشای تئاترهای کمدی، نوعی مکانیسم دفاعی است برای مواجهه با مشکلات زندگی و فراموشی فشارهای پیدا و پنهان جامعه. تئاتر در نقش یکی از راه‌های‌گریز، این امکان را فراهم می‌کند که نوع دیگری از زندگی را تخیل کنیم و از منطق تقلیل‌گرای اینجا و اکنون فراتر رویم.
حال با توضیحاتی که بیان شد می‌توان به اجرایی پرداخت که این شب‌ها در تئاتر کلانشهر تهران بر صحنه‌ بوده و تلاش دارد با شیوه اجرایی بخصوص خویش، ... دیدن ادامه ›› شکلی از رابطه با تماشاگران را سامان دهد که بر تعامل استوار بوده و می‌توان گفت مشارکت‌جویانه است. اجرایی همچون «کمی شبیه تئاتر» به نویسندگی و کارگردانی میثم زندی از آن دسته نمایش‌هاست که مدام امر تئاتریکالیته را به تعلیق درآورده و بر «تمرین-اجرا» بودن‌اش تاکید دارد. اجرایی پسامدرن که سازوکارش را در ساختن تئاتر، پیش چشم مخاطبان آشکار می‌کند و از این منظر، تنه به متاتئاترهایی می‌زند که کمابیش بر همین منطق آشکارکنندگی بنیان نهاده شده‌اند. قصه نمایش ساده است: یک زوج بازیگر، یعنی فاطمه زندی و داریوش رشادت، در چند اپیزود متوالی، می‌خواهند مرز مابین صحنه و پشتِ صحنه برداشته شود و تماشاگران شاهد اجرایی باشند که لحظه تحقق‌اش هنوز فرا نرسیده یا مدتی است که از دست رفته. بنابراین با فرمی تکه‌پاره روبرو هستیم که مثل اغلب آثار پسامدرن، مرکززدایی شده است و به هیچ وجه نمی‌تواند کلیتی یک‌پارچه و تمام عیار بسازد. پس جای تعجب نخواهد بود که اجرا نه بر «تئاتربودگی» که بیشتر بر کمی شبیه تئاتر بودن خود تاکید کرده و در این مسیر، تماشاگران را نیز با دعوت به مشارکت و تعامل همراه خود کند. بدین منظور ساختاری اپیزودیک بکار گرفته می‌شود که گویی در هر اپیزود، تمنای اجرای یک نمایشنامه کامل به نمایش گذاشته شود که هنوز امکانش مهیا نیست و فقط می‌توان به تکه‌ای از آن قناعت کرد و به همان اندازه اندک از آن کیفور شد.
در این شیوه اجرایی، بدن بازیگر، بیش از آنکه یک نقش را بازنمایی کند، حضور بی‌واسطه خویش را تجربه می‌کند. یعنی مدام داریوش رشادت و مریم زندی را مشاهده می‌کنیم که با نام اصلی خویش، آن یکی دیگر را خطاب کرده و در صورت نیاز، به بازنمایی یک نقش در یک نمایشنامه مشغول می‌شوند. در این شیوه اجرا، تنش مابین خود و نقش، در طول پروسه تمرین، به نمایش گذاشته شده و این حقیقت عیان می‌شود که بازنمایی یک «نقش»، اغلب دچار بحران است و یک بازیگر، کار سختی دارد که از خود جدا شده و یک نقش را بازنمایی کند. در انتهای نمایش، وقتی هر دو بازیگر بر صحنه حاضر شده و ژست‌هایی بر اساس گفتار کارگردان به اجرا درمی‌آورند می‌توان این نکته را به ادراک نشست که اجرا، یک جهان هیبریدی را پیشنهاد می‌دهد که از ارجاع به متون مختلف نشات گرفته و نمی‌تواند به عنوان یک ساختار خودآیین، استقلال خویش را از رمان‌ها، نمایشنامه‌ها و دیگر آثار هنری اعلام کرده و اجرایی کند. چراکه نمایش «کمی شبیه تئاتر» دعوتی است به تماشای جهانی که از تئاتربودگی تمام‌عیار دست شسته و با تساهل و تسامح، پرفورمنسی است که میل آن دارد مرز صحنه با پشت صحنه تا حد ممکن کمرنگ شود و بجای تماشاگر منفعلی که بر صندلی سالن قشقایی نشسته و از یک فاصله امن به تماشای «تمرین-اجرا» داریوش رشادت و مریم زندی مشغول است، جسارت کند و در روند ساختن اجرا فعالانه شرکت کند. اینکه آیا در طول اجرا، این تعامل شکل می‌یابد یا نه، البته بستگی دارد به کیفیت حضور تماشاگران در هر اجرا، اما به نظر می‌آید «کمی شبیه تئاتر» هم توفیق چندانی در ساختن یک تئاتر تعاملی کسب نکند چراکه در بیشتر اپیزودها، تماشاگران در همان جایگاه امن خویش در سالن قشقایی نشسته و وقتی با نور عمومی که بر صحنه می‌تابد مواجه می‌شوند، در پی جستجو و یافتن تصویر خود در آیینه‌ای هستند که قرار است این مکان را همچون یک پلاتوی تمرین جلوه دهد.
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش ناصدا i
تمرکز بر غیاب و سکوت
علی جعفری‌ فوتمی
بیش و پیش از هر چیز، شما با یک نمایش تروتمیز روبه‌رو هستید، مرتب و منظم و حساب شده در طراحی صحنه، در طراحی نور، در موسیقی و افکت و صدا ، در بازی بازیگران و البته که در سالن، جایی که شما قرار است بنشینید و 75 دقیقه «ناصدا» را ببینید. وقتی هنوز قرار نیست در سالن هر شب حداقل سه نمایش روی صحنه برود طبیعی است که گروه این مجال را خواهد داشت تا درباره طراحی نمایش به دقت بیاندیشد و حاصل اندیشه را در حد مقدور شکل اجرایی بدهد.
نمایشنامه «ناصدا»ی عباس جمالی یک سفر مفهومی است که از الگوهای سنتی روایت فراتر می‌رود و با تمرکز بر غیاب و سکوت، معانی عمیق‌تری را جستجو می‌کند. نمایشنامه با تلفیق رویکردهای فلسفی و نشانه‌شناختی، بستری را فراهم می‌کند که مخاطب نه تنها شنونده، بلکه یک تفسیرگر فعال باشد. یکی از مؤلفه‌های کلیدی متن، مفهوم فقدان است؛ چه در سطح فیزیکی (نبود صدا) و چه در سطح معنایی (جستجوی معنا در سکوت). این ایده به‌خوبی با نظریه‌های فلسفی ژاک دریدا درباره غیاب و حضور همخوانی دارد. دریدا معتقد است که معنا همواره در تعلیق است و هرگز به‌ صورت کامل حاضر نمی‌شود. در «ناصدا»، غیاب صدای کلامی به‌عنوان عنصر محوری، فضایی را می‌آفریند که مخاطب باید با تکیه بر نشانه‌های دیگر مانند حرکت، نور، و سکوت، به دنبال معنای پنهان باشد.
از منظر نشانه‌شناسی، سکوت خود به‌ عنوان یک نشانه عمل می‌کند. برخلاف برداشت معمول که سکوت را غیاب معنا می‌داند، در این نمایش، سکوت به‌عنوان ... دیدن ادامه ›› حامل معنا نقش ایفا می‌کند. به تعبیر رولان بارت، هر نشانه‌ای، حتی غیاب صدا، می‌تواند به لایه‌های مختلف معنا اشاره کند. در «ناصدا»، لحظات سکوت طولانی نه‌تنها حس تعلیق و انتظار را تقویت می‌کنند، بلکه به مخاطب فرصتی می‌دهند تا از حالت منفعلانه شنیداری خارج شده و به فرایند معنا‌سازی بپیوندد. این فرآیند تعاملی باعث می‌شود هر مخاطب به تفسیر شخصی خود از نمایش برسد.
نمایشنامه «ناصدا» روایت معمول خطی را رها کرده و به ساختاری گسسته روی می‌آورد. این گسست روایی که در جای‌جای نمایش دیده می‌شود، تداعی‌کننده مفهوم گسستگی در آثار مدرن و پست‌مدرن است. گسستگی باعث می‌شود که هر صحنه به‌طور مستقل از دیگری معنا پیدا کند، اما در عین حال، در کلیتی واحد و منسجم جای گیرد. ژیل دلوز در نظریات خود درباره تفاوت و تکرار تصریح می‌کند که تکرار می‌تواند به خلق معانی جدید منجر شود. در «ناصدا»، تکرار موتیف‌های خاص مانند حرکات خاص بدن یا تغییرات در نور، مخاطب را به تفکر عمیق‌تر درباره پیام‌های نمادین متن دعوت می‌کند.
مهدی برومند در نمایش «ناصدا» با اتخاذ رویکردهای مینیمالیستی، فضایی متفاوت و تأمل‌برانگیز خلق می‌کند که در آن هر عنصر صحنه‌ای به دقت انتخاب شده و حامل معنای خاصی است. این شیوه، به شکل آشکاری از نظریه فضای خالی پیتر بروک الهام گرفته است. بروک در کتاب خود بیان می‌کند که تئاتر برای تاثیرگذاری نیازی به ابزارهای پیچیده و شلوغ ندارد؛ بلکه «فضای خالی» و حضور بازیگر می‌تواند به تنهایی معنایی ژرف ایجاد کند. در «ناصدا»، فضاهای خالی نه به‌عنوان کمبود، بلکه به‌عنوان سکویی برای برجسته‌سازی هر حرکت، نگاه، و تغییر نوری به کار می‌روند.
برومند از طراحی صحنه مینیمال برای تقویت تمرکز مخاطب بر جزئیات استفاده می‌کند. این طراحی در عین سادگی، لایه‌های متعددی از معنا را به همراه دارد. هر عنصر صحنه‌ای، هر چند کوچک، نقش نمادین خاصی ایفا می‌کند و به جای آنکه توجه مخاطب را به سوی خود جلب کند، وی را به عمق مفهوم و پیام نمایش هدایت می‌کند.
طراحی صحنه و نورپردازی در نمایش «ناصدا» نقشی کلیدی در ایجاد فضایی تأثیرگذار و القای مفاهیم پیچیده بازی می‌کنند. مهدی برومند و تیم طراحی او با استفاده از سبک مینیمالیستی، به جای پر کردن صحنه با اشیاء و عناصر متعدد، از کمترین ابزار ممکن برای خلق فضایی معنادار بهره گرفته‌اند. این رویکرد به مخاطب اجازه می‌دهد تا به جای تمرکز بر جزئیات صحنه، بر حرکات و احساسات بازیگران و پیام‌های درونی اثر تمرکز کند. طراحی صحنه این نمایش، در چارچوب مینیمالیسم، به گونه‌ای است که تنها عناصری ضروری برای روایت داستان باقی می‌مانند. صندلی‌های محدود، سکویی ساده، و گاهی تنها یک شیء مشخص، بستری برای کنش بازیگران فراهم می‌کنند.
این فضاهای خالی، تأکیدی بر نظریه تئاتر خالی پیتر بروک دارند، جایی که کارگردان به‌جای انباشت عناصر بصری، به دنبال خلق فضایی است که تخیل مخاطب را تحریک کند. از سوی دیگر، این سادگی با اصول تئاتر فقیر یرژی گروتوفسکی نیز همخوانی دارد. گروتوفسکی بر این باور بود که حذف تمامی عناصر غیرضروری، به بازیگر و محتوای اصلی اجازه می‌دهد تا در مرکز توجه قرار گیرند. در «ناصدا»، همین حذف عناصر اضافه به برجسته‌سازی معانی درونی و عمق احساسی کمک شایانی کرده است.
در «ناصدا»، بازیگری یکی از ستون‌های اصلی انتقال مفاهیم عمیق و چندلایه نمایش است. مرتضی تقی‌زاده و نازنین کیوانی با تکیه بر مهارت‌های بالای خود، توانسته‌اند مفاهیم پیچیده را نه از طریق دیالوگ، بلکه با استفاده از زبان بدن و حرکات چهره به مخاطب منتقل کنند. این رویکرد، به ویژه در تئاتری که به دنبال شکستن مرزهای زبانی و نمادین است، اهمیت ویژه‌ای دارد.
از منظر متد استانیسلاوسکی این دو بازیگر به خوبی توانسته‌اند کنش فیزیکی را در خدمت ایجاد احساسات واقعی و باورپذیر به کار گیرند. استانیسلاوسکی بر این باور بود که بازیگر باید از طریق کنش‌های فیزیکی، احساسات درونی شخصیت را به شکلی طبیعی به نمایش بگذارد. در این نمایش، هر حرکت بدن یا تغییر چهره، بازتابی از حالات درونی شخصیت‌هاست. تقی‌زاده با دقتی مثال‌زدنی، هر تغییر کوچک در حالت چهره یا بدن را به لحظات کلیدی تبدیل می‌کند، در حالی که کیوانی با استفاده از ظرافت‌های حرکتی، جنبه‌های احساسی پیچیده‌تری را منتقل می‌کند.در کنار این رویکرد، استفاده از تکنیک‌های بیومکانیکی مایرهولد نیز در برخی صحنه‌ها مشهود است. مایرهولد بر این باور بود که بدن بازیگر باید به یک ابزار دقیق و قابل‌کنترل تبدیل شود تا هر حرکت، انرژی و معنای خاصی را به مخاطب منتقل کند. در «ناصدا»، این تکنیک‌ها به شکل حرکات ریتمیک و حساب‌شده دیده می‌شود؛ جایی که هماهنگی بین بازیگران به شکلی چشمگیر و تاثیرگذار رخ می‌دهد.
«ناصدا» به دلیل تاکید بر بیان غیرکلامی، فیزیکال تئاتر نیز نزدیک می‌شود. در این شیوه، حرکات بدن نه تنها به عنوان مکمل، بلکه به‌عنوان عنصر اصلی روایت‌گری به کار می‌رود. حرکات دقیق و هدفمند بازیگران، فضایی پرتنش و احساسی را ایجاد می‌کند که کلمات قادر به بیان آن نیستند. به همین دلیل هر دو بازیگر توانسته‌اند مرزهای بین فرم و محتوا را به‌خوبی محو کنند. حرکات آن‌ها نه تنها نشان‌دهنده دنیای درونی شخصیت‌ها، بلکه بخشی از جهان نمادین و انتزاعی نمایش است. تعامل میان تقی‌زاده و کیوانی نمونه‌ای از شیمی صحنه‌ای موفق است. این هماهنگی، به ویژه در صحنه‌هایی که از رویکردهای بیومکانیکی بهره می‌برند، به ایجاد فضایی پویا و تأثیرگذار کمک می‌کند.با این حال، گاهی اوقات پیچیدگی حرکات یا شدت تمرکز بر فرم فیزیکی ممکن است باعث شود برخی از مخاطبان احساس فاصله یا سردرگمی کنند. در برخی صحنه‌ها، تاکید بیش از حد بر جنبه‌های انتزاعی می‌تواند توجه را از مضمون اصلی منحرف کند. یافتن تعادل بین فرم و محتوا در این نوع از بازیگری، چالشی است که همچنان باید به آن پرداخته شود.
با همه این امتیازات باید به چند نقطه ابهام هم توجه کرد:
یکی از چالش‌های اصلی نمایشنامه در داستان خطی خود، نبود توجیه کافی برای بی‌عملی شخصیت زن در قبال بیماری شوهر است. این بی‌عملی اگرچه ممکن است به‌عنوان نوعی سکوت اعتراضی یا نمادین تفسیر شود، اما در بستر داستانی اثر هیچ دلیل مشخص و قانع‌کننده‌ای ارائه نمی‌شود. زن صرفا می‌خواهد بماند. جدا شدن را نمی‌پذیرد اما برای کمک به مرد هم کار خاصی انجام نمی‌دهد. چنین خلاهایی در منطق روایی، مخاطب را درگیر پرسش‌هایی می‌کند که پاسخی در متن نمی‌یابند و همین امر می‌تواند از تأثیرگذاری نمایش بکاهد. در نمایشنامه‌هایی که به مسائل روانشناختی می‌پردازند، مخاطب انتظار دارد که انگیزه‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها در راستای باورپذیری بیشتری ارائه شوند. اما در «ناصدا»، این کمبود، به‌خصوص در مورد زن، باعث ایجاد فاصله میان مخاطب و روایت می‌شود. از دیگر سو مسئله زبان و کنش ارتباطی، که یکی از مفاهیم کلیدی روانشناسانه نمایشنامه عباس جمالی است، به‌طور کامل توسعه نیافته است. «ناصدا» به جای عمق بخشیدن به این مفهوم، تنها به اشاره‌هایی گذرا بسنده می‌کند. اگرچه سکوت، حرکات و استفاده از زبان بدن به‌خوبی اجرا شده‌اند، اما این عناصر به تنهایی قادر نیستند جایگزین تحلیل دقیق‌تری از چالش‌های زبانی و ارتباطی شوند که در سطح روانشناختی نمایشنامه مطرح شده است.
حسین بهمنش و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش بهمن i
شیر اصیل ایرانی
محمدحسن خدایی
بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد. اما نکته اینجاست که گاهی این سازوکار بوروکراتیک انتظام‌بخشی به امور، بدل به قسمتی از مشکل شده و بر موانع می‌افزاید.
نمایش «بهمن» که این روزها در سالن ملک بر صحنه است، به یک باغ‌ وحش بحران‌زده می‌پردازد و بوروکراسی فَشَل این مجموعه در قبال کارمندان شاغل و حیواناتی که آنجا نگهداری‌ می‌شوند را آشکار می‌کند. متن نمایشنامه را مهدی زندیه نوشته و کارگردانی اجرا برعهده علی زندیه است. مهدی زندیه کم‌وبیش از فضاهایی که در نمایشنامه‌های قبلی‌اش خلق کرده فاصله گرفته و تلاش دارد یک فضای مفرح و کمیک بسازد که واجد سویه‌های اجتماعی نقد به وضعیت بوروکراسی در ایران امروز باشد.
اینکه یک باغ وحش برای حل‌وفصل بحران‌های مالی خویش، به کارهایی چون تعدیل نیرو، تغییر مدیریت و جذب حیوان تازه‌ای چون «بهمن» یا همان شیر ایرانی خارج از وطن، مبادرت ورزد، امر شگفت‌آوری نیست؛ مسئله اما حال و هوای جفنگی است که بر این تلاش‌های اغلب بی‌ثمر حاکم شده. هر کس ساز خودش را می‌زند و منافع شخصی‌اش را ذیل پیشنهادهای راهگشای جمعی ... دیدن ادامه ›› مطرح می‌کند.
شوربختانه وضعیت باغ وحش چنان بغرنج شده که به نظر نمی‌آید هیچ‌یک از این راهکارها بتواند مشکلات را حل کرده و برای بحران‌های تلنبارشده پیشنهادی درخور داشته باشد. گو اینکه از منظر فلسفه اخلاق و حقوق حیوانات، برپایی مکانی چون باغ وحش و نگهداری تعداد زیادی حیوان زبان‌بسته در قفس‌های غیراستاندارد، عملی است مذموم و به‌واقع غیرانسانی. به‌راستی چرا انسان، خود را برتر از تمام موجودات زنده عالم هستی دانسته و این حق را برای خویش محفوظ می‌داند که میل تماشای انواع و اقسام موجودات زنده در گوشه و کنار جهان را در محیطی چون باغ وحش نزدیک شهرها جست‌وجو کند و به‌طور وحشیانه، موجودات زنده طبیعت را به اسارت خویش در فضایی محدود چون باغ وحش درآورد.
نمایش «بهمن» کمدی کلام‌محوری است که از دل وضعیتی جفنگ بیرون آمده است. بازتابی از روح منفعت‌طلب زمانه ما با تمام زشتی‌هایش. قصه نمایش ساده است و گرفتار پیچیدگی‌های نالازم روایی نمی‌شود. یک شیر ایرانی که «بهمن» نام دارد و معلوم نیست این روزها در خارج از ایران چه می‌کند و چگونه سر از آنجا درآورده، قرار است همچون نماد وحدت‌بخش هویت‌ ملی ایرانیان باشد و با ورودش به ایران و استقرار در باغ وحش، بار دیگر نام ایران را در جهان بلند آوازه کند و درمانی شود برای مشکلات فراوان ملی. کارمندانی که در این باغ وحش مشغول هستند ترکیب متناقض‌نمایی از مهارت و بلاهت بوده و حضوری نه‌چندان موثر دارند. اغلب آنان توصیه‌نامه‌ای در جیب داشته و ترسی از اخراج ندارند.
بنابراین می‌توانند قوانین را دور زده و برای نفع شخصی، قوانین تازه‌ای وضع کنند. کنار هم قرار دادن این جمع اضداد، البته تکنیک تثبیت‌شده‌ای است برای خلق فضاهای نمایشی که قرار است پر از تنش و تضاد باشد. اینجا هم شاهد حضور افرادی از قشربندی‌های مختلف اجتماعی هستیم. از دل این زندگی بوروکراتیک جمعی، بی‌شک رفاقت‌ها و رقابت‌ها بیرون خواهد آمد و آن چیزی که بر کلیت مجموعه تفوق خواهد یافت، ناکارآمدی و عقب انداختن بحران‌هایی است که می‌باید به زودی رفع و رجوع شود. به هر حال می‌دانیم که برای کسب منابع کمیاب «قدرت، منزلت و ثروت» در هر اجتماع کوچک و بزرگ انسانی، اغلب رقابت و جنگ برقرار بوده و آدم‌ها برای کسب موقعیت بهتر، می‌توانند اخلاقیات را زیر پا گذاشته و دیگران را دشمن خود فرض گرفته و برای نابودی‌اش توطئه کنند.
یکی از نقاط قوت اجرا مربوط است به طراحی صحنه واقع‌گرایانه‌ این نمایش. با آنکه همه‌چیز طبیعی می‌نماید اما شاهد هستیم که دیوارها به طور کامل رنگ‌آمیزی نشده و قسمت‌هایی از آن، بتونه‌کاری است. اشیاء و وسایلی که در گوشه‌ای از دفتر کار مدیریت تلنبار شده، بی‌سامانی موقعیت را می‌رساند و پنجره‌ای که به بیرون باز می‌شود پرسپکتیو این فضای اداری را اجراپذیر می‌کند.
بنابراین صحنه تا حدودی چشم‌نواز است و وضعیت جفنگ کارمندان در اتصال با جدیت سلسله‌مراتب اداری این مجموعه، معنادار می‌شود. به‌واقع مدت‌هاست که طراحی صحنه در تئاتر ایران به محاق رفته و هزینه‌های تولید، دست و پای گروه‌های اجرایی را محدودیت بخشیده است. نمایش «بهمن» از این باب نمره قابل قبولی می‌گیرد.
از منظر بازی‌ها، حضور مهدی زندیه، گلنوش قهرمانی، نکیسا نوری، احسان شهبازی، عدنان فراهانی، فرزام رنجبر، مجتبی جعفری و ملیحه آقایی به نسبت در خدمت سیاست‌های اجرا در قبال ساختن یک کمدی اجتماعی است. ترکیبی از بازی‌های رئالیستی با رنگ و بوی کمدی، همان چیزی بوده که کارگردان در نظر داشته. البته این اجرا می‌توانست وضعیت جفنگی که ساخته را شدت بخشیده و بازی‌ها را واجد نوعی از دلقک‌مابی بکند.
همچنین به نظر می‌‌آید از پتانسیل حضور حیوانات باغ وحش در روند روایت استفاده چندانی نشده باشد و حضور آدم‌هاست که اولویت اجراست. از قضا یکی از امکان‌های برساختن موقعیت‌های کمیک، فراتر رفتن از مناسبات انسانی و رویت‌پذیر کردن مواجهه انسان و حیوان در محیطی چون باغ وحش می‌تواند باشد. از این لحاظ ترجیح گروه اجرایی باقی ماندن در منطق بوروکراتیک حوادث و بسط و گسترش یافتن حول همین موقعیت مفروض است. اما نمایش «بهمن» این ظرفیت را دارد که حتی به فانتزی گشوده باشد و فی‌المثل ادعای یکی از کارمندان در رابطه با آشنایی با آدم فضایی‌ها را به امری نمایشی بدل کند.
درنهایت می‌توان گفت نمایش «بهمن» جمع‌وجور است و بی‌آنکه گرفتار تکلف و ابتذال باشد، در جلب نظر تماشاگران موفق عمل می‌کند. از آن دست اجراهایی که تکلیفش با مخاطب روشن بوده و سعی ندارد عمیق و پیچیده جلوه کند.
یک فضای آشنای اجتماعی که بازتابی است از وضعیت عمومی جامعه. انتظار سعادتی که گویا به تأخیر افتاده و شاید در افق پیشِ‌رو، لحظه تحقق یافتن‌اش هیچ‌گاه فرا نرسد. جالب آنکه به‌جای «بهمن» می‌توان به قول معاون فرصت‌طلب باغ وحش، چشم به راه موجودی نه‌چندان واقعی همچون «کیهان» بود. گرچه کسی هم نمی‌داند اصلاً این «کیهان» چه حیوانی است و از کجا قرار است که سروکله‌اش پیدا شود.
رحیم نوروزی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش جن زدگان i
ردای اکسپرسیونیستی بر تن ایبسن
محمدحسن خدایی
سعید کریمی در مقام کارگردان بار دیگر سراغ هنریک ایبسن رفته و این روزها اجرایی از نمایشنامه «جن‌زدگان» را در سالن اصلی مولوی به صحنه برده که حال‌وهوایی اکسپرسیونیستی دارد و به‌واقع در تخالف با رئالیسم قرن نوزدهمی ایبسن معنا می‌یابد. به هر حال نمایشنامه‌های ایبسن، رویکردی انتقادی به بورژوازی منحط به اروپای قرن نوزدهم دارند و به‌خوبی توانسته‌اند چهره کژتاب جامعه طبقاتی نروژ را آشکار کنند.
در نمایشنامه «جن‌زدگان» این نگاه انتقادی از طریق مناسبات خانوادگی بازنمایی شده و با اتصالی کوتاه، خانواده همچونه نشانه‌ای از کلیت جامعه‌ای در نظر گرفته شده است مملو از تضادهای مذهبی، اقتصادی و سیاسی. قصه نمایش در رابطه با جوانی است به‌نام «اُسوالد» که بعد از سال‌ها دوری از خانه، این روزها با بدنی رنجور به آغوش خانواده بازگشته و به این تصمیم رسیده است که به زندگی فاقد معنایش با مرفین خاتمه دهد، چراکه یک بیماری مهلک او را به سوی مرگ سوق می‌دهد.
اُسوالد مدعی است بیماری‌اش میراث پدری است که مدتی پیش از دنیا رفته و امکان بهبودی را برای او ناممکن کرده است. نه عشقی که به رگینه دارد اُسوالد را نجات خواهد بخشید و نه هوای غم‌زده، بارانی و مه‌آلود ملک روستایی خانم آلوینگ این اجازه را خواهد داد که دقایق ملال‌‌انگیز زندگی او به شادی و امیدواری بدل شود.
حتی تلاش مادرش یعنی «هلنه آلوینگ» برای ساختن یک پرورشگاه با پولی که از پدر خیانتکار اُسوالد به‌جا مانده، درنهایت به فاجعه ختم شده و ساختمان ... دیدن ادامه ›› این موسسه در آتشی عمدی می‌سوزد تا شاید به خدمت کلیسا درآید. ایبسن چنان وضعیت مردمان این روستای کوچک نزدیک دریا را ترسیم کرده که گویی راه گریزی از تقدیر محتوم‌شان ندارند و ‌باید تسلیم سرنوشت مقدرشان شوند.
سعید کریمی با طراحی، دراماتورژی و کارگردانی «جن‌زدگان»، مسیری را پی گرفته که در نمایش «جان گابریل بورکمان» آغاز کرده بود. عزیمت به سوی اجرایی اغراق‌آمیز و اکسپرسیونیستی از یک متن رئالیستی، چنان‌که شخصیت‌های ایستای ایبسنی به بدن‌هایی تهاجمی تبدیل شده و فضای کلی نمایش رنگ و بویی هراس‌انگیز یابد.
این‌بار هم سعید کریمی در مقام کارگردان، با تخطی از جهان ایبسن، رویکرد اکسپرسیونیستی برگزیده و با استفاده از نورپردازی‌های موضعی و تکنیک مبتنی بر سایه‌، همچنین خلق یک فضای خالی از اشیاء، تلاش کرده از بازنمایی زندگی روزمره فاصله بگیرد. رویت‌پذیر کردن نیروهای شر و جسمیت‌یابی به شیاطین، درواقع ربط چندانی با زیباشناسی ایبسنی ندارد.
تو گویی در حال تماشای «گوریل پشمالو» یوجین اونیل هستیم، نه روستاییان نروژی. بنابراین نتیجه کار مخاطره‌آمیز است با فضایی دوپاره. یک فضا ذهنیت‌گرایی اکسپرسیونیستی نیروهای شر است و یک فضا بازتابی از زندگی روزمره شخصیت‌های ایبسنی. تلفیق این دو فضا، برساختن یک جهان التقاطی است که میانجی‌ اتصالش چندان آشکار نیست و به نظر می‌آید جسورانه و دل‌بخواهی است.
این ساخت‌شکنی البته نتایج و برکاتی هم دارد و فی‌المثل پیشنهادی است که قبل از این چندان تجربه نشده و از یک منظر ذهنی و اغراق‌شده، جهان ایبسنی را اجراپذیر نکرده است. حال که نمی‌توان جن‌زدگان را به‌طور کامل اجرا کرد، می‌شود با نوعی از دراماتورژی، جهانی خودانگیخته ساخت که مبتنی است بر تلفیق و کنار هم قرار دادن عناصر متضاد. گو اینکه به هنگام مرگ اُسوالد در آغوش مادر، در انتهای نمایش فیگور شیطان پا به صحنه گذاشته و با هیبتی غریب، صحنه را به تسخیر خویش درمی‌آورد، ناگهان مفهوم استعاری «جن‌زدگی» عینیت مادی یافته و در جسمیت دیکتاتورمآبانه ابلیس به نمایش گذاشته می‌شود.
در پایان می‌توان گفت، سعید کریمی بالعکس شنا می‌کند و به وادی ناآشنایی قدم گذاشته که بی‌شک مهلکه‌آفرین است. علاقه‌ای که این کارگردان جوان به فرم اکسپرسیونیستی دارد و آن را در رئالیسم کمینه‌گرایانه ایبسن جست‌وجو می‌کند، امری متناقض‌نماست که ماحصلش را در جن‌زدگان مشاهده می‌کنیم. اینکه در آینده مسیر تغییر کند و نمایشنامه‌ای اکسپرسیونیستی به دست سعید کریمی به مرحله اجرا درآید، می‌تواند عیار خوبی در این زمینه باشد.
اما با تمام این حرف و حدیث‌ها، «جن‌زدگان» سعید کریمی، صحنه‌های تماشایی کم ندارد و فارغ از دوری و نزدیکی با ایبسن، تجربه‌ای است شجاعانه که می‌تواند محصول داشتن ایده یا خامی مفرط باشد. ایبسن یکی از ستون‌های درام مدرن است و اجرای سعید کریمی، عزیمت به سوی جهان پسامدرن.

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش زنان آوینیون i
آن مکبث جنوبی که طغیان می‌کند
محمدحسن خدایی
این روزها حسن معینی در مقام نویسنده و کارگردان، بار دیگر به نمایش «آوینیون» که آن را مدتی پیش بر صحنه برده بود پرداخته و تلاش کرده در بازتولید این اجرای تجربی، خوانشی زنانه از یک گروه تئاتری و حواشی‌اش ارائه کند. بنابراین با آنکه متن نمایشنامه تغییر چندانی نسبت به قبل نکرده اما اغلب نقش‌ها را زنان بازی می‌کنند و حتی نام نمایش هم به «زنان آوینیون» تغییر یافته است. به هر حال زنانه‌تر شدن فضای نمایش، استلزاماتی را به همراه دارد که فی‌المثل در بدن‌مندی اجراگران مشهود است، آن‌هم در نسبت با سیاست‌های جنسیتی حاکم بر فضای کلی تئاتر رسمی کشور. لاجرم از دل این تغییر استراتژی، هویت اجتماعی متفاوتی برای بازیگران ساخته می‌شود که زنان نمایش نقش اصلی‌اش را برعهده دارند و به واقع اثرگذارند. حسن معینی در جایگاه یک کارگردان تجربی تئاتر، در نمایش «آوینیون» روایتی ارائه می‌کند از تلاش یک کارگردان جوان برای خوانشی تازه از تراژدی مکبث به میانجی آیین زار. اگر عنصر «خیانت» را یکی از بن‌مایه‌های اصلی شاهکار بی‌بدیل شکسپیر فرض بگیریم، این رذالت بشری اینجا رنگ و بوی محلی به خود گرفته و از یک منظر حاشیه‌ای چون روستایی کوچک در ساحل جنوب ایران روایت می‌شود.
در نمایش «زنان آوینیون» خبری نیست از کارگردانی که مرد است و فرادستانه فرمان می‌راند و در باب زیباشناسی مورد نظرش، با ارجاع به متفکرانی چون دلوز، بروک و باربا، خطابه‌های آتشین قرائت می‌کند. این بار این کارگردان یک زن است که به تمامی نمی‌تواند جایگاه فرادستانه‌اش را فتح کند و همچون یک کارگردان مرکزنشین تئاتر که جنسیت مردانه دارد، اصالت و اهمیت مکبث شکسپیر را انکار کند. فرنوش نیک‌اندیش به مثابه یک زن بازیگر، این نقش را بازی می‌کند. زنی کارگردان ... دیدن ادامه ›› که ژست فرادستی می‌گیرد و از طریق حضور موثر صحنه‌ای دستورات کارگردانی صادر می‌کند. با آنکه کمابیش فرادستانه ظاهر می‌شود اما نکته اینجاست که به عنوان یک زن در اجتماع مردانه، همچنان متحمل ستم تاریخی است که نظام مردسالار به زنان اعمال می‌کند. جالب آنکه تونالیته صدا، نوع ایستادن و استقرار در صحنه و شیوه کارگردانی این زن، واجد صلابت و اقتدار است. او را قبل از این در نمایش «فعل» محمد رضایی‌راد به تماشا نشسته بودیم که چگونه به عنوان یک مدیر مقتدر مدرسه دخترانه، نظم را برقرار می‌کرد و از اخراج و تنبیه زیردستان ابایی نداشت. ولی در «زنان آوینیون» گویی این حضور مقتدر زنانه، خراش‌هایی برداشته و از نفس افتاده است. چراکه حضور او به خوبی نشان می‌دهد حتی بازیگرانی که استعداد بازی نقش‌هایی مقتدرانه را دارند به مثابه یک زن، برای داشتن عاملیت دچار محدودیت‌هایی پیدا و پنهان هستند. وضعیت‌ این زنان بازتابی است از یک موقعیت متناقض‌نمای تاریخی. ترکیبی از صلابت و سرکوب، فرادستی و فرودستی همزمان.
به لحاظ اجرایی، حسن معینی میل دارد یک اجتماع تئاتری بسازد که مابین اجراگر و تماشاگر، امکان تعامل وجود داشته باشد. سنت نمایش‌های ایرانی و اجراهایی که از دل سنت‌های محلی بیرون آمده‌اند اغلب مبتنی بر این تعامل‌پذیری بوده‌اند. فی‌المثل تماشاگرانی که در یک مجلس شبیه‌خوانی حضور یافته و دل و جان به مناسک مذهبی می‌سپارند، در ساخته‌شدن آیین جمعی مردمان یک محله، نقشی اساسی دارند. همچنان‌که موقعیت جغرافیایی جنوب ایران، با تمام راز و رمزهایش، با تمامی جن‌ها و جن‌زدگی‌هایش، مستعد برپایی آیین‌هایی جمعی همچون زار است و تعامل مابین مردم عادی محل و جماعتی که مراسم زار را برپا کرده و برای بیرون راندن جن از بدن بیمار تلاش می‌کنند. پس جای تعجب نخواهد بود که حسن معینی اجرایی تدارک ببیند که تلفیقی است مابین درام مدرن با سنت‌های نمایش ایرانی. از دل این رویکرد پسامدرنیستی به جهان شکسپیر، قرار است تراژدی مکبث به میانجی مناسک محلی جنوب ایران، از نو روایت شود. صد البته این اجرای پسامدرن در لحظاتی به التقاطگرایی میل می‌کند و به قولی همزمانی عناصر ناهمزمان می‌شود. به هر حال این خوانش خاورمیانه‌ای از مکبث، دچار نوعی وجدان معذب است و زیر نگاه خیره «دیگری بزرگ» یا همان جشنواره آوینیون فرانسه. تنشی که مابین زوج بازیگر با کارگردان در طول اجرا مشاهده می‌شود، نتیجه سال‌ها رویکرد استعماری است که فرانسویان نسبت به مردمان خاورمیانه اعمال کرده‌اند. پس نمایش «آوینیون» و «زنان آوینیون» تولید می‌شود تا آن جوان جویای نام خاورمیانه‌ای که خود را کارگردانی با دانش می‌داند به جماعت «جشنواره‌برپاکن» آوینیون طعنه بزند که «من ایرانی با تمام بدبختی‌هایم موجودی خودآیین هستم و این توانایی را در خود می‌بینم که مکبث خودم را بر صحنه ‌آورده و علیه مناسبات هژمونیک‌شده صنعت شکسپیرسازی شما قیام کنم!» نکته اینجاست که آن برگزارکننده جشنواره در پاریس و لندن‌، توجه چندانی به این لاف‌زدن‌های بی‌معنا نکرده و اکثر اوقات از یک منظر غربی، به جهان شرقی ما با بی‌تفاوتی و تحقیر نگاه می‌کند. البته ما جماعت هنری اگر اگزوتیسم فرهنگی سرزمین پهناورمان را با فرمی مناسب ارائه کنیم، شاید به عنوان ابژه‌ای جالب توجه که می‌توان آن را در جهان سرمایه‌داری به کالایی مبادله‌پذیر تبدیل کرد به رسمیت شناخته شویم و به نمایش درآییم.
قیاس «آوینیون» با «زنان آوینیون» نکاتی را قابل ذکر می‌کند. در اجرای اول، با نوعی بداعت و تازگی مواجه هستیم که کشف و شهودش برای تماشاگران جدی تئاتر وسوسه‌کننده و چالش‌برانگیز است. نمایش دوم از این امکان مکاشفه تا حدودی محروم شده و بر زنانه‌تر شدن اجرا تاکید دارد. در نمایش «زنان آوینیون» می‌توان تمامی آن مکانیسم پر تنش را که یک کارگردان مرد در نمایش «آوینیون» برای کنترل گروه اجرایی‌اش بکار می‌بست را این بار از طریق حضور یک بازیگر زن به تماشا نشست و تفاوت‌ها و شباهت‌ها را قیاس کرد. از یاد نبریم که شکل حضور بدن در یک اجتماع، تحت تاثیر توزیع امر محسوسی است که نظم سیاسی آن را ممکن می‌کند و رانسیر این نظریه را به خوبی در آثارش صورتبندی کرده است. به دیگر سخن، یک پدیده فرهنگی، اجتماعی و سیاسی چون بدن، در یک جامعه مثل ایران این روزها، چگونه می‌توان رویت‌پذیر شود و امکان حضور در جامعه را داشته باشد. این بدن‌ که شامل زنان و مردان بازیگر می‌شود، محدودیت‌هایی را تجربه می‌کند که در هر جامعه‌ای به اشکال مختلف وجود دارد. بنابراین تفاوت حضور بدن زنانه و بدن مردانه در پروژه پژوهشی حسن معینی، در اینجا و اکنون ما قابل اعتناست. در نمایش «آوینیون» بدن مردان در اجراپذیر کردن آیین زار، آزادی عمل بیشتری داشته و در نمایش «زنان آوینیون»، بدن بازیگران زن به واسطه عرف و شرع، کیفیت حضور متفاوتی را تجربه می‌کنند. از این باب، بازتولید این اثر نمایشی، واجد دلالت‌هایی است معنادار در نسبت تئاتر ما با بدنمندی بازیگران زن و مرد. از منظر بازی‌ها شاهد دو گروه از بازیگران هستیم، امیر جوشقانی و پناه بقایی که در اجرای «آوینیون» حضور موثری داشتند این بار هم تلاش دارند در خدمت گروه اجرایی باشند. همچنین فرنوش نیک‌اندیش و یاسمن صفایی برای اولین بار به «زنان آوینیون» پیوسته و رنگ و بوی زنانه نمایش را کیفیتی تازه بخشیده‌اند. بازی‌ها در کل خوب است و در خدمت اجرا.
در نهایت می‌توان گفت حسن معینی در دو اجرایی که بر صحنه آورده این نکته را متذکر شده که یک اجرا وقتی واجد حقیقت است که اجراگران برای رسیدن به نقش، صداقت پیشه کرده و پشتکار داشته و به خیانت متوسل نشوند. حربه‌هایی چون اغواگری برای نزدیکی به کارگردان و سفر به جشنواره آوینیون، امری است نکوهیده و مستوجب عقوبت. باید دل به دریا زد و بی‌آلایش در این موج بیم شنا کرد. موفقیت یا شکست، نه یک ارزش ذاتی، که نتیجه انبوهی از امکان‌ها و موانع بشری و تاریخی است. جشنواره آوینیون نه یک غایت که فرصتی است برای ساختن یک اجتماع پیشروی انسانی، متشکل از جان‌های شوریده‌ای که به میانجی بدن‌هایی رهایی‌یافته رستگار شده‌اند.
‌پناه بقایی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

www.ejraaro.ir
ejraaro@gmail.com
ejraaro