این نمایش پشت خنده ها و شوخی ها و همدلی نا خود آگاهی که با کاراکتر های به الاجبار دوست داشتنی داره حرف های خطرناکی می زنه. صحبت از راست گفتن و دروغ گفتن لایه رویی نمایشه که دورش پیچیده شده تا بتونه از در پشتی حرف اصلیش رو بزنه.
اما حرف اصلی نمایش چیه ؟
اینکه ما نه می تونیم قضاوت کنیم و نه باید قضاوت کنیم.
واین حرف حرفیه بسیار خطرناک و در عین حال عافیت طلبانه.
شاهد این مدعا سه مورده.
یک: متن به شکل تعمدی داره حقیقت اتفاقاتی که در دو پرده بچه ها در مدرسه و سربازان در پادگان می افته رو پنهان می کنه تا تماشاگر با ندونستن بخش اصلی حقیقت کاملا و با اطمینان در قضاوت ناتوان باشه.
دو: نمایش در بُعد قصه پایان بندی نداره . هیچ وقت سر انجام داستان هیچ کدوم از دو پرده مشخص نمی شه. استفاده نمادین از سیب چه در دکور و
... دیدن ادامه ››
چه در اکت بازیگران به نظر می رسه یک ایده هیجان انگیز برای صاحبان متن بوده که صرفا از اجراش لذت ببرند و اساسا ربطی به قصه نداره.
سه: تراکتی که به دست تماشاگران داده می شه واز اون ها می خواد قضاوت کنند مقصر کی بوده دقیقا در راستای همین تفکره که: تماشاگر عزیز تونمیتونی قضاوت کنی.
به همین دلیل هم رای« نظری ندارم» نسبت به بقیه رای ها بزرگ تر و قابل توجه تر طراحی شده تا تماشاگر نا خود آگاه به سمت بریدن اون قسمت و انداختنش در صندوق بشه.
اما تماشاگر نه به خاطر اینکه قضاوت کردن کار اشتباهیه نمیتونه قضاوت کنه بلکه به خاطر اینکه حقیقت ازش پنهان شده نمیتونه قضاوت کنه