بک تو بلک سجاد افشاریان مرا یاد بخش اول سفر به انتهای شب سلین میاندازد؛ آنجا که فردینالد در میانهی هیاهوی جنگی خانمانسوز با خود و زمین و زمان بگومگویی ذوبکننده دارد. با رکگویی، بیهیچ پروا و تعارف، خواننده را مسحور میکند و با خود از این جهانِ ناجور میبرد به جهانِ جوردیگری. کاری که سجاد هم میکند. خیلی هنر میخواهد وسط برهوتِ لختِ صحنهی سیاه، بیکمک گرفتن از ابزار نمایش، تنها و بیپناه، محبوس در یک مستطیل خطی سفید اینگونه بدرخشی. فقط با توانِ تن و اعجاز کلام. خودت باشی و خودت و جهانی بیمرز از معانی ژرف و اثرگذار بسازی. جادو کنی و بتوانی همراه چندصدای ذهنی ضبط شده نزدیک صد دقیقه جمع تماشاگر را مبهوت و میخکوبِ درامِ درمندانهات کنی. به تنهایی، عمقِ خلا و خلوت یک تنهاییی کشنده را در ازدهام تجسم کرده نشان دهی. پس از دقایقی هر ناظر به فراخور درک و دریافت، میشود جفتِ شخصیّت زندانیی بر صحنه. واگویهها کمکم میشود ندای درون جمع. سجاد استاد تکگویی است. از اول بود؛ حال دیگر با این تعداد اجرای موفق، در این فن شده سرآمدو شاخص. بک تو بلک را نمیشود توصیف کرد؛ باید دید، لمس کرد، زندگی کرد. کاری که سجاد افشاریان به نمایندگی از ما با عرقریزی روح میکند.
حسین پاکدل
نویسنده و کارگردان تئاتر
مهر ماه هزار و چهارصد و چهار، تهران