نمایش «پنجاهپنجاه» را میتوان از دو منظر تماشا کرد؛ نخست درکِ معنای تماتیک اثر و شیوه گسترش آن در ساختار روایی و سبک ویژه ای که در طراحی آن به کار آمده و دیگر تماشای سویه های بصری نمایش که در اجرای آن تجلی یافته است.
راست اما این است که اگر سازندگان اثر؛ نویسنده و کارگردان به فرمی بدیع در روایت و اجرای نمایش رسیدهاند، و این همه، بی گمان و به روشنی از دلِ "معنا" و "تم" بازآفرینی شده است. نورپردازی پرکنتراست در ایجاد سایههای وهمناک، فروخوردگی و افتادگی بدنها در رفت و آمدهای بی پایان به شش سوی صحنه؛ راست و چپ و پیش و پس و بالا و پایین (که در راستای معنای سازیِ سرگشتگی ازلی و تحقیر تاریخی انسان به کار آمده)، گریم اغراقآمیزی که چنین مینماید آدمها از جهان مردگان بازآمدهاند ـ و بی شباهت با زامبیهای سینمای معاصر نیستندـ ، بازی در بازیهای فاصله گذارانه نمایش؛ ـ این که در متن نمایش، نمایشی دیگر در جریان است ـ، اگرچه از یک سنت قدیم نمایشی میآید اما به واسطهی آن که خود را به رخ نمیکشاند و از همین رو فرمی پنهان و البته مدرن یافته است، همه و همه در راستای نمایشی کردنِ "معنا"ی ترس و دراماتیزه کردن"تم" نفرت و اضطراب است.
اگر برخی از ابژهها در نمایش پنجاهپنجاه به عکسهایی واهمهآور از جهان معاصر بدل میشود، ـ و البته به روشنی یادآور تابلوهای اکسپرسیون مونه و پیکاسو نیز هست ـ، اگر واگویههای پنهان و جیغهای بنفش، فریادها و نجواها، پریشاندلی و پریشانمغزی و موسیقیِ رُعب که آشکارا در راستای تشدید فضای هولآور نمایش است، فضا را میآگند، غرض تنها و تنها نمایش ماخولیای هولناکِ انسانِ معاصر در مواجههای از پیش باخته با تفکر توتالیتر و تمامیتخواه این روزگاران است.
«پنجاهپنجاه» یک پرفورمنس هوشمندانه، هارمونیک و هندسیست با میزانسنهای قرینه که توجه تماشاگر خود را در هر لحظه به چندین نقطه از صحنه جلب میکند. از این رو چنین به نظر میآید که صحنه کوچک نمایش برای عرضاندام آن کافی نیست. پنجاهپنجاه برای عرضهی تمام و کمال خود نیاز به پرده عریض سینما دارد تا هاله مشتاقینیا و مرتضی اسماعیل کاشی و بازیسازان و دیگراناش در آن بدرخشند.
منبع: خبرگزاری مهر