صدای آهسته برف از آن دست کارهایی است که میشود نام تئاتر ناب بر آن گذاشت
اول به عناصر صحنه خواهم پرداخت و پس از آن به مضمون
اول چیزی که وقتی وارد میشوی نظرت را جلب می کند طراحی صحنه جذاب کار است
کف صحنه با فومی پوشیده شده که تداعی کننده برف است
خانه ای در ته صحنه قرار دارد که دیوار ندارد و تماشاچی کاملا به همه جای آن دید دارد
خانه به یک طرف شیب تندی دارد که میتواند نشان از شیب کوهستان باشد و البته سمبل زندگی ناپایدار و ریزان خانواده هم هست، شیب خانه میتواند نمایانگر جامعه سست و متزلزل نیز باشد
بازی ها در حد عالی هستند و کار دیالوگ چندانی ندارد، در واقع سکوت های نابی که جریان دارد اتمسفر
... دیدن ادامه ››
کار را میسازد
تمام حرکات کاراکترها اسلوموشن شده و انگار زمان در این کار کش می آید
خانواده ای را میبینیم متشکل از پدربزرگ، مادر، پسر و عروس
خانواده ای که کاری جز خوردن و خوابیدن انگار ندارد، دقیقا وضعیتی که جامعه در حال حاضر دارد، جامعه ای منفعل و بی احساس
عروس حامله است و ماه آخر حاملگی را پشت سر میگذارد
در اول میبینیم که پسر خانواده سازی در دست دارد و ادای نواختن را در می آورد ولی انگشتانش سیم های ساز را لمس نمیکند، انگار از چیزی واهمه دارد و نباید صدای ساز را در بیاورد و بعد متوجه می شویم که صدای ساز که سمبلی است از شادی سرور باعث مرگ آنها می شود
رفته رفته متوجه میشویم که خانواده از ریزش بهمن هراس دارند و از ترس اجازه نمیدهند هیچ صدایی از هیچکس در بیاید
آنها همه چیز را موکول به آمدن بهار می کنند، بهاری که گویا سالهاست منتظر آمدنش هستند و خبری از آن نیست!
به زن حامله حتی میگویند باید تا آمدن بهار صبر کند و بعد وضع حمل کند و زن زمانهایی که درداو را میگیرد بخود میپیچد و صدایش در نمی آید
در ادامه گرگی را میبینیم که زمانی که خانواده در خواب هستند به درون خانه و حریم آنها وارد میشود و سراغ زن حامله می آید، گویا از تنها چیزی که هراس دارد متولد شدن کودک است که سمبل نسل آینده است، گرگی گه میتواند سمبل سلطه خشونت و دیکتاتوری باشد
خشونت در کار موج میزند خشونتی که در ذات کوهستان وجود دارد و اینجا خشونت ذاتی گرگ هم با آن آمیخته شده است
گرگ دستی بر زن حامله می کشد که درد زه زن شروع میشود.
گرگ زمان خروج از خانه در را آنچنان میکوبد که نه تنها افراد خانواده بلکه تماشاچی هم از جا میپرد و خانواده به تکاپو می افتند که بچه بدنیا نیاید
مادر خانواده زن را معاینه و اعلام می کند که زمان آمدن بچه است پدربزرگ و مادر تصمیم می گیرند که زن را به داخل قبر بیاندازند انگار خودشان با دست خودشان قصد دارند نسل آینده، کسی که قرار است "بهار" را با خود بیاورد از بین ببرند و «بهار» را با دستان خود و با خشونت تمام بکشند، بهاری که خود بخود نمی آید و باید با دعوت و خواست افراد به زندگی و جامعه وارد شود
پسر خانواده چاقو میکشد روی مادر خود و تهدید می کند، پدربزرگ چاقو را به راحتی از دست او میگیرد تا اینکه او ساز را وسیله تهدید قرار میدهد، سازی که سمبل شادی و سرور در خانواده و جامعه است و اینجاست که مادر و پدربزرگ مجبور میشوند زن را به خواسته پسر به داخل مکانی که به آن قبر می گویند برده و مادر بچه را به دنیا بیاورد مکانی که زیر زمین قرار دارد و به سیاه چال شبیه است
کودک با ضجه های عروس به دنیا می آید، یک دختر که سمبلی است از خیر و برکت، زیبایی، لطافت و زایش
مادر از دخمه خارج میشود و ظرف خون و آب را که می تواند نشانه ای از شکنجه و درد مادر کودک و نسل میانه باشد را آورده و با خونسردی تمام در حمام خالی می کند
کمی بعد عروس بزحمت از دخمه خارج شده و کودک را در دخمه وا میگذارد
لحظاتی بعد که خانواده سر میز غذا هستند کودک شروع به گریه می کند ولی هیچکدام توجه ای به گریه های کودک نمیکنند، گریه هایی که سمبل زاری های نسل آینده است برای در آمدن از سیاه چال وضعیتشان و جامعه توجه و نیم نگاهی هم به آنها نمی کند
گرگ بسراغ کودک می آید و گریه او با خره هایی قطع می شود و پدر بزرگ میگوید بهار دفنش می کنیم
انگار خود را به نفهمی زده اند که کودک خود بهار بود که او را دو دستی تقدیم گرگ درنده اش کردند
گرگ کودک مرده را زیر بارش برف رها کرده و گویا با خیال آسوده می رود خیالی که از مردن بهار آسوده شده است
و جامعه ای که همچنان منفعل به راه خود ادامه می دهد