خوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آه
وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت
زنهار از آن شبانگه تاریک و بامداد
کز تو خبر نیامد و از ما فغان برفت
زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد
داروی دل چه فایده دارد چو جان برفت
شرح غمت تمام نگفتیم همچنان
این صد یکیست کز غمِ دل بر زبان برفت
#سعدی