من سیاوش مشتاقی بازیگر نمایش قلندرو و این توصیف کوچکی از نقش من در نمایش است
از دست میدادم و نگاه میکردم
چطور جان ها، آرام روی زمین پخش میشدند؟
چطور عشق از رگها به رنگ سرخ روی زمین شکل میگرفت؟
از دست میرفتم و نگاه میکردی.
دستانم را به سمتت میکشیدم ولی نمیرسیدیم.
هیچگاه نمیرسیم.
گویا ترکیب عشق، شهامت و ترس؛ نابودی است.
میشود یکبار دیگر روزنه نور شوی؟
میشود یکبار دیگر امید شوی و بدرخشی؟
ستاره ای که سالهاست مرده ولی نورش کماکان در مدار نگاه من میچرخد.
بی تابانه نگاه میکنم و ذره ذره از من کم میشود.
پخش میشود.
کاش به روی دستان تو بنشیند...