نمایش مرد روی کاناپه با مضمونی ضد ایدئولوژی ضد رئالیسم و ضد سوسیال ضد روانشناسی وضد بورژوازی است این نمایش درباره انسان عصر مدرن سخن میگوید که با تردیدهایش دست بهگریبان است آنچه در این نمایش به تصویر کشیده میشود شکست ارزشهای عقلایی و اومانیستیاست شخصیتهای این نمایش به خصوص مرد روی کاناپه و زن نمیدانند کیستند و در این دنیا به چهکاری میآیند وقتی زن از ماموری که به دیدار مرد می آید میپرسد دقیقاً رئیس چه چیزی است و پاسخمیشنود لازم نیست چیز بیشتری بداند و هرچه نداند بهتر است شاید باید بپذیریم خودشان هم چیزبیشتری نمیدانند و دچار سردرگمی در شناخت خویش هستند اگرچه زن تلاش میکند تا شغلش رابرای ما به عنوان کارشناس آثار هنری تعریف کند اما در همین تعریف هم الکن است مرد روی کاناپهبیشتر از آنکه یک قهرمان باشد یک ضد قهرمان بی چیز است شما در این نمایش با بی ارتباطی بینانسانها روبرو هستید اگرچه زن با تمام کارکردهای کهن الگویی اش. به عنوان یک زن برای ایجادارتباط و بقا تلاش میکند اما مرد از این قاعده مستثناست او حرف میزند تا احساس زنده بودن کنداگرچه بسیاری از مکالماتش صرفاً قراردادی است و این تلاشهای او برای این است تا صرفاً خود را ازقید معناها برهاند نمایش مرد روی کاناپه بیشتر به گزارش مستند از زندگی یک مرد آسپگر میپردازداو به کاناپه محبوبش علاقه خاصی دارد و با رفتارهای تکراری دنیایی جدید را ترسیم میکند تماشایتلویزیون با صدای بسته از همین حیث است اما در برقراری ارتباطات اجتماعی و درک احساساتدیگران دچار ناتوانی است از همین روی است که به خانهای پناه میبرد که اطرافش همسایهای ندارداو در جهان محدود خویش است با صدای بسته فیلم های تکراری میبیند و هر بار در خیالشدیالوگهای جدید و داستانی نو میسازد این موضوع اما محدود به فیلمها نمیشود او اخبار را نیز درسکوت پی میگیرد و باور دارد زیرنویسها برایش کافی است شاید بتوان به این قضیه از دو منظر آنرا مورد واکاوی قرار داد اول آنکه او نمیخواهد تحت تاثیر جریانات و جهتگیریهای جراید به اخباردسترسی یابد و تلاش میکند خبر را از حیث خبر بودن پیدا نماید از سوی دیگراو در درک ایناحساسات اخبار عاجز است و نمیخواهد این ناتوانی را با خود یادآوری کند یکی دیگر از مسائلی کهبیماران آسپرگر به آن مبتلا هستند آن است که آنها حالات چهره کمی دارند و این دقیقاً در بازی مردروی کاناپه دیده میشود او در اغلب موارد حالات یکسانی را از خود بروز میدهد و در نگاهش زمانیکه برای اولین بار از دختر سخن میگوید تغییری دیده نمیشود رفتار های مرد روی کاناپه در درک هنرو تابلوی نقاشی پشت سرش به عنوان یک
... دیدن ادامه ››
اثر هنری فاخر و مواجهه احساسی او با آن تابلو تا جاییبیتفاوت است که پنداری میخواهد ما را به این موضوع برساند که شاید خود خالق این اثر هنریاست و میتواند هرگاه که دلش خواست یک اثر اصل دقیقاً مطابق این تابلو را دوباره نقاشی کند بهنظرم اوج تلاش این نمایش در بازی رولت روسی است که به عنوان قمار بین مرگ و زندگی، عشق ونفرت ،دوگانه ای را در پی وحدت ترسیم میکند پنداری در تلاش است. آدمی را به عمیقترین لایههایذهن رهنمون کند تا در انتخاب بین عشق و مرگ دست زند اما آنچه زن در نمایش برمیگزیند یکگزینش تراژیک است او بارها تلاش میکند تا نفر سوم را مورد هدف قرار دهد اما بعد از چند شلیک،درست زمانی که مطمئن میشود شلیک آخر است به سمت مرد روی کاناپه نشانه میرود چرا کهمیداند اینگونه هر دو خواهند مرد او با ایمان به پایان زندگیش مرگ را برمیگزیند او در چالش بینبودن و نبودن. درست آنجا که دوست داشتن او به سخره گرفته میشود میپذیرد هیچ پایان زیبایی برایاین عشق مفروض نیست او مایوس به سمت مرد شلیک میکند؛ اما اسلحه خالی از گلوله است آزمونیکه دو مرد برای سنجش عشق زن راه انداختند او را به تقابل بین هستی و نیستی وا میدارد چیزیفراتر از توان او، در لحظه برایش رقم میخورد او نه بین عشق و نفرت که در بودن و نیستی، نیستی رابرمیگزیند مطلب قابل تأمل دیگر در این نمایش طراحی لباس آن است که با یک علامت بارکد مفهومکالا انگاری انسان را در ذهن متبادر میسازد.
ماشینیزم در عصر مدرن شاید انسان را هم از احساس تهی کرده باشد انسانی که باور دارد یک کپیدیگر از خودش در جای دیگر زندگی میکند. و خود را مانند تلویزیون کاناپه یک شئی می بیند اما حتینمیداند برای چه چیزی به خدمت گرفته میشود.
تصویر دختر در صحنه آخر نمایش با لباس مشکی زنانه خبر از یاس او میدهد او مرگ زنانگی خویشرا میپذیرد و به شیئ شدگی خویش باور دارد او میداند این رابطه تحت سلطه استیلای بروکراتیک استو عشق تا سر حد کارکردی اجتماعی تقلیل یافته است و از معنا تهی میشوند بنابراین این بار نسخهکپی شده مرد روی کاناپه در آنجا حضور دارد مردی که اذعان دارد ار همه چیز آگاهی دارد در اینمفهوم شیئ وارگی پیش از همه واقعیت آگاهی از خود بیگانه ی فردی است که به چیز محض تبدیلمیشود این نوع نگاه و بیگانگی اجتماعی متاثر از مکتب فرانکفورت است. اگر بپذیریم که زیر بنایاقتصادی در روبنای فرهنگی بازتاب دارد رفتار مرد روی کاناپه نسبت به پولهایش و بی خیالی نسبت بهآنها و بخشیدن همه آنها به دختر شاید تلاشی است تا هر دو را از زندانی که در آن محبوس هستندرهایی بخشد او با بخشیدن پولها و تابلوی نقاشی میکوشد تا از طریق مزایای اقتصادی مفهومیجدید را باز تفسیر کند و دوست داشتن را به دست آورد
و به روابط صحیح انسانی و نه اقتصاد اصالت دهد
مرد روی کاناپه انسان عصر مدرن است که در تنهایی خویش گیر افتاده با آن دست و پنجه نرم میکندبه رنجهایش خو میکند و در نهایت به کودکی اش باز میگردد عروسک خرسش را در آغوش میگیرد وهمه آنچه که برای انسان در جهان نو از رسانه، تلویزیون،،ثروت هنر مهم و رشک برانگیز است را وامیگذارد و تلاش میکند روح خود را یکبار دیگر از نو بسازد تا بتواند دوست داشتن را به دست آورد. وبه خویشتن خویش بازگردد.