«وقتی کارگردانی در اولین تجربهاش غافلگیرت میکند»
سالن تاریک، سکوت قبل از آغاز، و بعد نور آرامی که روی تخت میافتد. از همان لحظه اول، حس کردم با یک اجرای معمولی طرف نیستم. تئاتر «این زندگی مال کیه؟» نه تنها بهخاطر موضوع انسانی و عمیقش، بلکه بهخاطر نحوهی اجرایش یکی از خاصترین تجربههای تماشای من شد. اما چیزی که برای من بیشتر از همه درخشان بود، کارگردانی دقیق، جسور و فکرشدهی درسا آقائی بود. و اینکه این اجرا اولین تجربهی رسمی کارگردانی اوست، واقعاً برایم غافلگیرکننده و تحسینبرانگیز بود.
اینکه چنین درکی از درام، چنین انسجامی در روایت و چنین هدایت دقیقی از بازیگرها را در اولین کار ببینی، اتفاق نادریست. اما وقتی بیشتر از روند شکلگیری پروژه میشنوی، متوجه میشوی که پشت این اجرا یک فکر تیمیِ بلندمدت بوده. شاهین زارع، که نقشی کلیدی نیز در بازآفرینی بخشهایی از متن نمایش داشته (بدون اینکه چیزی را لو بدهم)، از همان ابتدا در کنار درسا آقائی بوده و با او همراهی فکری و اجرایی داشته است. این همراهی، در هماهنگی و انسجامی که در
... دیدن ادامه ››
اجرا دیده میشود، کاملاً قابللمس است.
متن اصلی از برایان کلارک، پر از تعلیقهای درونی، سکوتهای معنادار و درگیریهای فلسفیست. این جنس متن، اگر بهدرستی درک نشود، میتواند خیلی سنگین یا شعاری شود. اما در این اجرا، همهچیز متعادل، کنترلشده و انسانی بود. چه در گفتوگوها، چه در طراحی میزانسنها، چه در نورپردازی و انتخاب موسیقی. همهچیز داشت به مخاطب یادآوری میکرد که این قصه درباره یک نفر نیست، درباره خود ماست.
طراحی صحنه ساده و مینیمال بود، اما با هوشمندی کامل. فضایی ایزوله، بیرحم، و دقیقاً همان جایی که شخصیت اصلی حس میکرد در آن گیر افتاده. نورها درست جایی را روشن میکردند که باید، و موسیقیها هرگز برای تحریک احساسات استفاده نشده بودند، بلکه دقیقاً در خدمت روایت بودند.
و مهمتر از همه، اینکه این اجرا در ساعت ۱۰:۳۰ شب روی صحنه میرود، و با اینحال سالن پر از تماشاگر است، خودش نشانهایست از اینکه این گروه، با کیفیت کارشان، مخاطب را با خود همراه کردهاند. نمایش به اجراهای چندباره رسیده، و این یعنی یک تیم زحمتکش و باسواد، بدون سروصدا، با کیفیت، مسیرشان را پیدا کردهاند.
به عنوان یک مخاطب، واقعاً به تیم اجرایی و بهخصوص به درسا آقائی و شاهین زارع تبریک میگویم. جسارت، دقت، و مسئولیتپذیریشان در ساختن این اجرا، ستودنیست. نمایشی که برای من فقط یک اجرای تئاتری نبود؛ بلکه یک تجربهی انسانی بود، با احترام به شعور مخاطب و عمق قصه.
و شاید مهمترین چیزی که برایم از سالن بیرون بردم این بود: امید. امید به اینکه اگر کاری با صداقت، دانش و درک ساخته شود، حتی در این شرایط، سالن پر میشود، نمایشها بازتولید میشوند، و مخاطب آن را دنبال میکند. و وقتی یک کار، آنهم با این شور و هیجان، مخاطب خودش را دارد، این یعنی موفقیت؛ موفقیتی واقعی، نه تبلیغاتی.