در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | عقیل بهرامی
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.90 : 15:52:47
 

<p>برگزاری دوره بازیگری مقابل دوربین به همراه آقای میثم بیدقی در موسسه فرهنگی و هنری نهال سپیدار، معرفی هنرجویان برگزیده دوره های بازیگری به پروژه های معتبر جهت کسب اطلاعات بیشتر و رزرو دوره می توانید با شماره 09127990994 تماس بگیرید.</p>

 ۰۹ بهمن ۱۳۶۴
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش ایفل i
برای سومین بار رفتم «ایفل» رو دیدم. شاید خودم هم نمی‌دونم چرا دوباره و دوباره... ولی یه چیزی توی این نمایش هست که ولم نمی‌کنه. شاید یه گوشه‌ای از خودمه که هنوز جرأت نکردم برهنه‌ش کنم. هر بار که توی سالن می‌شینم، حس می‌کنم دارم یه سفر درونی رو شروع می‌کنم؛ سفری که از دل نمایش رد می‌شه و یه‌جورایی برمی‌گرده توی من.

توی نمایش یه سفری در جریانه، بین موندن و رفتن، بین ریشه و بی‌جایی. رها حاجی‌زینل و آوا گنجی این مسیر رو با تمام وجودشون زندگی می‌کنن، نه فقط بازی. حاجی‌زینل اون‌قدر بی‌پروا خودش رو وسط می‌ذاره که انگار داره یه تیکه از درونش رو می‌کَنه و جلوی چشم‌مون می‌ذاره. گنجی با اون سکوت و نگاه دقیقش یه جور تعادل ایجاد می‌کنه، یه آرامش حساب‌شده وسط طوفان. این دو تا با هم کاری می‌کنن که دیگه تماشاگر بیرون نمونه.

تماشای «ایفل» برای من یعنی روبه‌رو شدن با یه برهنگی وجودی. جایی که دیگه چیزی برای پنهون شدن نداری. این برون‌ریزی بی‌پروا، هم زیباست و هم ترسناک. مخصوصاً توی دنیای امروز که همه‌چی خلاصه شده توی نمایشِ ظاهرها، توی رسانه‌هایی که از ما فقط نقاب می‌خوان. شاید برای همینه که این صداقت، این بی‌پناهی، تا این حد تکانم می‌ده.

یه لحظه با خودم فکر کردم: می‌گن تا وقتی آدم‌ها به یه موفقیت بزرگ نرسن، داستانشون برای کسی مهم نیست. ولی این جمله چقدر ... دیدن ادامه ›› اشتباهه. بله، توی دنیای پر فریاد امروز، شاید فقط صدای بلند شنیده بشه، اما مگه می‌شه تجربه رو ندید؟ مگه می‌شه رنج، جسارت و راست‌گویی رو بی‌اهمیت دونست؟

شاید مواجهه با این نمایش و فکر کردن به اون حجم بزرگی که روی ذهنم سنگینی می‌کنه، برای اینه که شاید... شاید فراموشش کنم. ولی نمی‌شه.
حالا که این هفته، هفته‌ی پایانی اجراست، یه حس عجیبی دارم. دلم می‌خواد دوباره برم، یه دیدار دیگه داشته باشم؛ یه خلوت تاریک با خودم، یه نگاه دوباره به اون آینه‌ای که وسط صحنه است و هر بار منِ دیگه‌ای رو نشونم می‌ده. راستش... دلم برای این مواجهه تنگ می‌شه.
دایره‌ای از خنده، گریه و اندیشه؛ تجربه‌ای ماندگار با دایره‌ی گچی قفقازی

تماشای نمایش دایره‌ی گچی قفقازی نوشته‌ی برتولت برشت و به کارگردانی رضا بهرامی، برای من تجربه‌ای فراتر از یک شب معمولی تئاتر بود. این نمایش مرا هم به جهان پر از پرسش و جسارت برشت برد، و هم به خاطرات دوران طلایی من از تئاتر ایران در دهه ی هشتاد و اویل ۹٠؛ دورانی که سالن‌ها سرشار از شوق، گفتگو و امید بودند.

برشت و بازتاب جنگ در قصه

برشت در این نمایش با نگاهی بی‌پرده به جنگ، لایه‌های پنهان آن را برملا می‌کند. جنگ در نگاه او نه افتخار دارد، نه شرافت و نه آرمان‌های دروغین. ... دیدن ادامه ›› جنگ به‌مثابه آینه‌ای سیاه، چهره‌ی انسان را می‌سوزاند و بیش از همه، نسل آینده را قربانی می‌کند. دایره‌ی گچی قفقازی روایت تلاش مردم عادی است برای زنده ماندن، برای حفظ ذره‌ای انسانیت و برای پاسداری از کودکانی که امید آینده‌اند. این پرسش محوری که «حق واقعی فرزند از آنِ کیست؟» در دل خود پرسش‌های بزرگ‌تری درباره‌ی مالکیت، عدالت و مسئولیت اجتماعی نهفته دارد؛ پرسش‌هایی که با شرایط امروز جهان نیز پیوند می‌خورد.

شیوه‌ی اجرایی رضا بهرامی

رضا بهرامی با کارگردانی حساب‌شده‌ی خود توانسته است متن برشت را به تجربه‌ای زنده، امروزی و پرکشش بدل کند. نمایش حدود نود دقیقه طول می‌کشد، اما چنان پرریتم و پرحادثه است که تماشاگر گذر زمان را احساس نمی‌کند. حتی اگر اجرا طولانی‌تر هم می‌شد، همچنان جذابیت خود را از دست نمی‌داد. این تنوع صحنه‌ها و ضرباهنگ‌هاست که لحظاتی تماشاگر را به خنده می‌اندازد و لحظاتی دیگر بغض را در گلوی او می‌نشاند.

بارها در سالن از ته دل می‌خندی، اما همزمان طنز گروتسک و تلخی پنهان در پسِ آن لبخند، تو را وادار به اندیشیدن می‌کند. می‌خندی و در همان لحظه درگیر غم و تأمل می‌شوی. این کیفیت، همان چیزی است که برشت در نظریه‌ی تئاتر حماسی به دنبال آن بود: لذتی توأمان از سرگرمی و اندیشیدن.

هماهنگی مثال‌زدنی گروه

یکی از دشوارترین بخش‌های چنین نمایشی، مدیریت تعداد زیاد بازیگران روی صحنه است. در این اجرا، همه‌چیز به‌طرزی شگفت‌انگیز هماهنگ و دقیق بود. هر بازیگر جایگاه خود را می‌دانست و هیچ‌کس از ریتم کلی خارج نمی‌شد. این سطح از نظم و هماهنگی، حاصل تمرین‌های طولانی و پرانرژی است. شنیده‌ام که گروه بیش از شش ماه بی‌وقفه تمرین کرده و این پشتکار در تمام لحظات اجرا محسوس بود.

جدا از دقت و هماهنگی، چیزی که بیش از همه در بازی‌ها به چشم می‌آمد، شور و شیدایی خاص بازیگران بود. انگار همه‌ی آنها درگیر عشقی مشترک به متن و کارگردانی بودند؛ این شیدایی در چشمانشان برق می‌زد و لحظه‌هایی را خلق می‌کرد که فراموش‌نشدنی بودند.

دیوانگیِ دلنشین روی صحنه

می‌گویند آدم‌ها عاشق دیوانگی‌های یکدیگر می‌شوند؛ دایره‌ی گچی قفقازی هم از همین جنس دیوانگی داشت. چه در میزانسن‌های غیرمنتظره و خلاقانه، چه در جنس بازی‌های پرانرژی و چه در نگاه کارگردانی رضا بهرامی، رگه‌ای از دیوانگیِ خاص جاری بود که نمایش را زنده و متفاوت می‌کرد. این دیوانگی کنترل‌شده همان چیزی بود که صحنه را پرشور و مخاطب را شگفت‌زده می‌ساخت.

یادآوری دوران طلایی تئاتر ایران

تماشای چنین نمایشی مرا به یاد روزهایی انداخت که تئاتر ایران با قدرت و صلابت در حال رشد بود. در آن دوران، مخاطب به سالن می‌آمد تا سفری واقعی را تجربه کند؛ سفری که او را می‌خنداند، می‌گریاند و وادار به اندیشیدن می‌کرد. اجرای دایره‌ی گچی قفقازی ثابت کرد که هنوز هم می‌توان با عشق، پشتکار و دقت هنری، نمایشی آفرید که هم اصالت داشته باشد و هم با مخاطب امروز ارتباط برقرار کند.

تصاویر، میزانسن و تعامل با تماشاگر

این نمایش تنها متکی به دیالوگ‌ها نبود؛ میزانسن‌های دقیق، تصاویر چشم‌نواز، نورپردازی‌های هوشمندانه و موسیقی به‌جا، جهان برشت را برای ما عینی و ملموس می‌کردند. تماشاگر صرفاً ناظر منفعل نبود؛ بلکه به شکل هوشمندانه‌ای وارد بازی می‌شد. گاهی حس می‌کردی تو هم بخشی از قصه‌ای و سرنوشت کودک و سرزمین به انتخاب‌ها و نگاه تو گره خورده است. این تعامل، تجربه‌ای منحصربه‌فرد می‌ساخت.

رضایت و خرسندی پس از اجرا

آنچه در پایان باقی می‌ماند، همان رضایتی است که در چهره‌ی تماشاگران هنگام خروج از سالن می‌دیدم. هماهنگی عوامل، حضور درست و به‌موقع بازیگران، سورپرایزهایی که در طول نمایش ما را شگفت‌زده می‌کرد، همه و همه باعث شد حس کنم انتخاب این نمایش یکی از بهترین تصمیم‌های من بود. وقتی از سالن بیرون آمدم، خرسندی عمیقی داشتم؛ خرسندی از اینکه شبی پر از لذت هنری، اندیشه و شور انسانی را تجربه کرده‌ام.

سخن پایانی

نمایش دایره‌ی گچی قفقازی به کارگردانی رضا بهرامی، نمونه‌ی درخشانی است از اینکه تئاتر هنوز می‌تواند روح ما را بلرزاند، به ما بیاموزد و امیدی دوباره در دل‌مان بکارد. این اجرا یادآور قدرتی است که در هنر زنده‌ی تئاتر نهفته است؛ قدرتی که ما را به خنده، به گریه و به اندیشیدن وامی‌دارد. به همه‌ی عوامل این اثر تبریک می‌گویم که با عشق و تعهد، نمایشی چنین کامل و ماندگار آفریدند.
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش ایفل i
وای بر ما که خودمون رو «اهل تئاتر» می‌دونیم؛ دانشجو، هنرجو، بازیگر، کارگردان، یا هر کسی که دستی بر آتش داره.

این روزها نمایشی روی صحنه است با علی صفری و رها حاجی‌زینل. نمایشی درست، جدی و فکرشده. در یکی از بهترین سالن‌های تئاتر تهران؛ سالنی با صندلی‌های راحت، دید کامل، فضای محترم، امکانات فنی خوب و حتی پارکینگ برای تماشاگر. همه‌چیز سر جای خودش.

اما درد اینجاست: ما سالن‌های بی‌کیفیت در پاساژها رو پر می‌کنیم، روی صندلی‌های نامناسب و در فضای بی‌احترام می‌شینیم، برای نمایش‌های سطحی و بی‌فکر سر و دست می‌شکنیم… بعد همین‌جا، در شرایطی که یک اجرای جدی با همه‌ی استانداردهای حرفه‌ای روی صحنه است، نمی‌گیم: این باید هر شب سولد اوت باشه؟

من کاری به «مردم عادی» ندارم. من و تویی که ادعای تئاتر داریم، ما داریم به خودمون خیانت می‌کنیم.
دلم می‌سوزه، واقعاً دلم می‌سوزه…
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش ایفل i
«ایفل»؛ آشکارگی زیست بر صحنه، مواجهه‌ای میان زیبایی و هراس

تماشای نمایش ایفل برای من تنها یک تجربه‌ی نمایشی نبود، بلکه نوعی رودررویی مستقیم با حقیقت آشکارشده‌ی وجود انسان بود؛ تجربه‌ای که مرز میان «بازی کردن» و «بودن» را از همان لحظات نخست فرو می‌ریخت و تماشاگر را به دل صحنه پرتاب می‌کرد. این اثر با متن علی صفری و کارگردانی رها حاجی‌زینل ــ که خود نیز در مقام یکی از دو بازیگر روی صحنه حضور داشت ــ شکل گرفته و واجد کیفیتی است که می‌توان آن را «پرفورمنس آشکارگی» نامید؛ جایی که نقش و زندگی، بدن و ذهن، تئاتر و واقعیت در هم تنیده می‌شوند.

در مرکز این تجربه، دو بازیگر زن حضور دارند: رها حاجی‌زینل و آوا گنجی. آن‌ها قرار نیست «شخصیت»‌هایی کلاسیک با ویژگی‌های قراردادی را بازنمایی کنند؛ بلکه تمامیت خویشتن خویش را روی صحنه می‌گذارند. بدن، صدا، نگاه و حتی سکوت‌شان به متن تبدیل می‌شود. از همین روست که تماشاگر مدام دچار خطای خوشایندی می‌شود: گمان می‌کنی بازیگر در لحظه بداهه می‌سازد، در حالی که همه‌چیز دقیقاً روی متن نوشته‌ی صفری بنا شده است. این بداهه‌نمایی طراحی‌شده همان جایی‌ست که کارگردانی و متن به وحدت می‌رسند.

یکی از شجاعت‌های بزرگ نمایش در شکستن مکرر دیوار چهارم است. اینجا دیگر تماشاگر یک ناظر بیرونی نیست؛ بلکه ناگهان ... دیدن ادامه ›› احساس می‌کنی شریک جرم یا هم‌دست صحنه‌ای. نگاه مستقیم بازیگر به تماشاگر، گفت‌وگوی بی‌واسطه، یا حتی حرکت به درون سالن، همه راهبردهایی هستند برای فرو ریختن فاصله‌ی امن. این نزدیکی ترسی متفاوت در دل می‌نشاند: ترس از مواجهه‌ی بی‌پرده با حقیقت انسان، با خویشتن خویش. در ایفل هراس نه در صداهای مهیب یا تصاویر خونین، بلکه در بی‌پیرایگی احساسات و اندیشه‌هاست.

نمایشنامه‌ی صفری واجد کیفیتی‌ست که می‌توان آن را «نوشتار آشکارگی» نامید. شخصیت‌ها در لایه‌های روایی پنهان نمی‌شوند؛ خبری از قصه‌های پیچیده و پیرنگ‌های پرپیچ‌وخم نیست. آنچه روی صحنه می‌آید، تراوش مستقیم اندیشه و عاطفه است؛ چیزی شبیه به زیست‌نامه‌ی وجودی یک انسان که ناگهان در قالب درام ظاهر می‌شود. همین ویژگی بار سنگینی بر دوش بازیگران می‌گذارد: آن‌ها باید نه تنها نقش، که هستی خود را اجرا کنند.

اما تفاوت مهم در کیفیت حضور این دو بازیگر نیز چشمگیر بود. اجرای رها حاجی‌زینل با آن بی‌پروایی خاص، لحظاتی داشت که گویی پرده‌ها ناگهان کنار رفت و حقیقت با تمام خشونتش به صورت تماشاگر شتک زد. این لحظات در عین زیبایی هنری، با هراسی وجودی همراه بود؛ هراسی که از جنس مواجهه‌ی بی‌واسطه با واقعیت است. در مقابل، بازی آوا گنجی با دقتی ظریف و حساب‌شده، تعادلی ایجاد کرد که کلیت اثر را به رشته‌ی تسبیحی بدل ساخت؛ رشته‌ای که دو کاراکتر را با مفهومی مشترک به هم پیوند می‌داد: جبرِ مهاجرت.

این جبر، همان نیرویی است که انسان را از سرزمین، ریشه و خاطراتش جدا می‌کند و به جایی دیگر پرتاب می‌سازد؛ جایی که هرچند می‌تواند زیباترین نقطه‌ی جهان باشد، اما بدون خاطره و ریشه، زیبایی‌اش بی‌معناست. نمایش با زیرکی نشان می‌دهد که این «مهاجرت» فقط جغرافیایی نیست. هنرمندی که عشق و ریشه‌اش در هنر است، اما از سر اجبار ناچار است سال‌ها در اداره‌ای بی‌ربط به هنر کار کند، نوعی دیگر از مهاجرت را تجربه می‌کند: مهاجرت از خویشتن. این همان جبر است که جسم را در جایی نگه می‌دارد و روح را در جایی دیگر.

برای من، این لایه‌ی تازه در اجرا بسیار تکان‌دهنده بود. «ایفل» فقط داستانی از دو کاراکتر زن مهاجر نیست، بلکه آینه‌ای است از زیست ما؛ از همه‌ی آن لحظه‌هایی که مجبور شدیم از جایی که دوستش داریم کنده شویم و به جایی برویم که هیچ ربطی به ما ندارد. همین هم است که اثر را به تجربه‌ای وجودی و عمیق بدل می‌کند.

آوا گنجی در این میان بدنی را به نمایش می‌گذارد که خود یک متن است. حرکات او، حتی در لحظات سکون، حامل معنایی تازه‌اند. صدا و نگاهش بافتی می‌سازند که مخاطب را میخکوب می‌کند. حاجی‌زینل، در مقام هم‌زمان کارگردان و بازیگر، توانسته انسجام اجرایی را با فوران احساسات درآمیزد؛ چیزی میان دقت تکنیکی و رهایی عاطفی. نتیجه‌ی این هم‌زیستی، بازی‌ای‌ست که هم حرفه‌ای‌ست و هم بی‌پروا.

تماشای ایفل تجربه‌ای دوگانه است: زیبایی و وحشت. زیبایی در شجاعت برملاشدگی است؛ وحشت در بی‌پناهی‌ای که این آشکارگی به همراه می‌آورد. تماشاگر مدام با پرسشی مواجه می‌شود: آیا آنچه می‌بینم بخشی از شخصیت نمایشی است، یا بخشی از زندگی خود بازیگر؟ این ابهام، که مرز واقعیت و نمایش را مخدوش می‌کند، بزرگ‌ترین دستاورد اثر است.

از حیث میزانسن و طراحی صحنه، انتخاب سادگی به‌شدت هوشمندانه بود. یک دکور جذاب پر مفهوم اما مینیمال و کاربردی و تأکید بر بدن و حضور بازیگر، میدان تمرکز را خالی و شفاف کرد. در چنین صحنه‌ای، حتی یک حرکت کوچک یا یک مکث کوتاه می‌تواند همچون انفجاری عاطفی عمل کند. همین مینیمالیسم، کیفیت پرفورماتیو نمایش را برجسته کرد و اجازه داد بدن و کلام دو قطب اصلی آفرینش باشند.

نکته‌ی درخشان دیگر، کیفیت ارتباط نمایش با مخاطب بود. این اثر نه‌تنها دیوار چهارم را شکست، بلکه توانست پلی عاطفی میان صحنه و سالن بنا کند. لحظاتی که تماشاگر حس می‌کرد بخشی از اجراست، همان لحظاتی بود که مرز هنر و زندگی فرو می‌ریخت. این تجربه‌ای نادر است که کمتر نمایشی با این کیفیت به آن دست می‌یابد.

برای من، ایفل یادآور این حقیقت بود که تئاتر هنوز می‌تواند «خطرناک» باشد؛ خطرناک نه به معنای خشونت یا اغراق‌های تصویری، بلکه به معنای مواجهه‌ی ویرانگر با خویشتن. تئاتر می‌تواند زخم بزند، و در این زخم زدن، زیبایی‌ای شگفت‌انگیز نهفته است. وقتی سالن را ترک کردم، احساس کردم زخمی تازه با خود حمل می‌کنم؛ زخمی که از آشکارگی زیست انسانی بر صحنه به جانم نشسته بود.

شاید همین راز ماندگاری ایفل باشد: اینکه با تماشای آن، نه فقط داستانی شنیده‌ای و نه فقط بازی‌ای دیده‌ای، بلکه تجربه‌ای زیسته‌ای؛ تجربه‌ای که تو را به پرسشی بی‌پاسخ می‌کشاند: کدام بخش از این نمایش، نمایش بود و کدام بخش، زندگی؟
عقیل عزیز، ممنونم از اینکه همیشه کنار گروه ما هستی، خوشحالم که دوست هنرمندی همچون تو دارم، باعث افتخار ماست که ایفل تونسته باعث نوشتن چنین یادداشت جذابی بشه
۰۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش ایفل i
همیشه از تماشای نمایش های این گروه لذت بردم
این بار هم در افتتاحیه این نمایش حضور خواهم داشت و بی شک شاهد یک اثر با سواد و لذتبخش دیگر خواهم بود.
حتما بعد از تماشای این تماشای تجربه خودم رو با شما عزیزان تیوالی به اشتراک خواهم گذاشت.
خریدار
علی صفری (alisafari)
عقیل عزیز

ممنونم از انرژی خوبت اخوی و خوشحالم که امشب میزبانت هستیم
۰۵ شهریور
مشتاق دیدار
۰۵ شهریور
به نظرم یکی از بی نظیرترین نمایش ها بود که دیدم یه خسته نباشید به کل عوامل این نمایش میگم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«۹۱» و آرش دادگر؛ لغزشی در مسیر، اما نه در سرنوشت

آرش دادگر برای تئاتر ایران تنها یک کارگردان نیست؛ او به‌نوعی یک جریان‌ساز و معلم غیرمستقیم برای نسل‌های مختلف بوده است. حتی کسانی که هیچ‌گاه شاگرد مستقیم او نبوده‌اند، با دیدن آثارش چیزهایی آموخته‌اند که کمتر در کلاس‌های رسمی به دست می‌آید. خود من، در طول بیش از هفده سال فعالیت در این عرصه، هیچ‌گاه افتخار شاگردی مستقیم ایشان را نداشته‌ام، اما هر بار که یکی از آثارش را دیده‌ام، چیزی به اندوخته‌ام اضافه شده و از این منظر، خود را بی‌تردید شاگرد او می‌دانم.

نمایش تازه‌ی او، «۹۱»، با توجه به سابقه‌ی درخشان کارگردان، نامی پرانتظار بود. نمایشی که پیش‌تر در جشنواره‌ی بین‌المللی تئاتر فجر در چندین رشته نامزد دریافت جوایز شده بود و همین مسئله توقع تماشاگران و منتقدان را دوچندان کرده بود. طبیعی بود که بسیاری از علاقه‌مندان با خاطره‌ی کارهای درخشانی چون بازگشت افتخارآمیز مردان جنگ، با شور و شوق در سالن قشقایی حاضر شوند و انتظار تماشای تجربه‌ای مشابه را ... دیدن ادامه ›› داشته باشند.

نمایش با صحنه‌ای چشمگیر آغاز می‌شود؛ صحنه‌ای که هم در طراحی و هم در بازی‌ها قدرت بالایی دارد و تماشاگر را با امید و هیجان درگیر می‌کند. میزانسن‌های دقیق، حضور بازیگران پرانرژی و فضایی که به‌خوبی کارگردانی شده، نوید نمایشی موفق را می‌دهد.

اما هرچه زمان می‌گذرد، روایت از انسجام می‌افتد. همان‌طور که بارها در گفتگوهای تماشاگران شنیده‌ایم، گویی «نخ تسبیح» نمایش از میانه گم می‌شود. آن‌چه باید مخاطب را به‌تدریج به عمق جهان اثر ببرد، تبدیل به پاره‌پاره شدن قصه می‌شود. صحنه‌ها بیشتر شبیه تکه‌های جدا افتاده‌اند تا اجزای یک کل منسجم.

ابهام در تئاتر همیشه جذاب است، اما به شرطی که از دل ساختار بیاید. این‌جا اما ابهام بیشتر شبیه سردرگمی است. مخاطب به جای آن‌که درگیر کشف و تفسیر شود، درگیر یافتن «اصل داستان» است. وقتی تماشاگر مدام می‌پرسد «چه اتفاقی افتاد؟ چرا این‌جا؟ چرا الان؟»، دیگر کشفی صورت نمی‌گیرد.

بزرگ‌ترین چالش نمایش «۹۱» بدون شک در متن آن است. انگار جابه‌جایی‌هایی در ساختار رخ داده یا بخش‌هایی حذف و اضافه شده که انسجام کلی را از بین برده است. نتیجه این می‌شود که همان نمایشی که در جشنواره‌ی تئاتر فجر موفقیت‌هایی به دست آورده بود و در چند رشته کاندیدای جایزه شده بود، در اجرای فعلی دیگر آن قدرت و استحکام را ندارد.

وقتی متن پاره‌پاره باشد، بهترین میزانسن‌ها و بازی‌های درخشان هم نمی‌توانند اثر را نجات دهند. بازیگران بارها تلاش می‌کنند با حضور پرقدرت‌شان ضعف متن را بپوشانند، اما در نهایت این «اسکلت نمایش‌نامه» است که باید همه چیز را سر پا نگه دارد. نبود این اسکلت منسجم، باعث می‌شود همه‌ی تلاش‌های دیگر هم پراکنده به نظر برسد.

یکی از نکات بحث‌برانگیز نمایش، طراحی صحنه است. یک سوی صحنه کاملاً مدرن و چشمگیر طراحی شده؛ وان حمام در مرکز نگاه مخاطب قرار دارد و تأثیر تصویری بالایی دارد. اما سوی دیگر صحنه هیچ وضوحی ندارد. وسایل و چیدمان‌ها بی‌دلیل در فضا رها شده‌اند و منطق اجرایی روشنی پشت‌شان نیست.

این تضاد به جای ایجاد گفت‌وگوی تصویری یا چندلایگی معنایی، ذهن تماشاگر را دچار آشفتگی می‌کند. نتیجه، چندپارگی صحنه است: یک سمت جذاب و مدرن، سمت دیگر مبهم و بی‌منطق. در نهایت تماشاگر به جای آن‌که معنا استخراج کند، بیشتر به دنبال دلیلِ این ناهماهنگی می‌گردد.

نمایش «۹۱» تلاش کرده از قاب‌های تصویری متنوع استفاده کند و حتی ایده‌ی جذابی را دنبال کرده بود: استفاده از دوربین مدار بسته و نمایش برخی نماها از طریق پروجکشن. در نگاه نخست، این ایده می‌توانست نوعی استوری‌بورد زنده و تحلیلی در دل میزانسن‌ها باشد؛ قاب‌هایی که تماشاگر هم‌زمان روی صحنه و بر پرده می‌بیند.

اما متأسفانه در اجرا، این ایده به‌جای آن‌که به غنای اثر بیفزاید، بیشتر به آشفتگی آن دامن زد. قاب‌هایی که انتخاب شدند نه از لحاظ ساختاری انسجام داشتند و نه از منظر بصری و معنایی دستاوردی داشتند.

نمونه‌ی مشخص آن نمایی بود که از کف سالن گرفته شده بود: چهارپنجم قاب فقط کف ساده و نه‌چندان تمیز سالن را نشان می‌داد و تنها بخش اندکی از پای بازیگران در گوشه‌ی تصویر دیده می‌شد. چنین قاب‌هایی، که نه زیبایی بصری داشتند و نه مفهومی را منتقل می‌کردند، به‌جای تقویت روایت، باعث دل‌زدگی و پرسش بیشتر مخاطب شدند.

در نتیجه، به‌جای آن‌که این بخش نوآورانه به ستون دیگری برای روایت تبدیل شود، همچون جزیره‌ای جدا افتاده باقی ماند و کارکرد خاصی در ساختار کلی پیدا نکرد.
پایان نمایش جایی است که همه‌ی این گسست‌ها آشکار می‌شود. نه تنها هیچ گره‌ای باز نمی‌شود، بلکه سؤالات بیشتری هم بی‌پاسخ باقی می‌ماند. تماشاگر با احساسی از رهاشدگی سالن را ترک می‌کند؛ احساسی که نه حاصل تکان‌خوردن یا اندیشیدن، بلکه ناشی از بی‌ارتباطی است. به عبارت دیگر، پایان نمایش به‌جای آن‌که «تأمل‌برانگیز» باشد، «بی‌اثر» است.

چرا این نمایش با نسخه‌ی جشنواره فرق دارد؟

بزرگ‌ترین پرسش همین است: چرا نمایشی که در جشنواره‌ی تئاتر فجر کاندیدای چندین جایزه شده بود، در اجرای فعلی این‌گونه ظاهر شده است؟
احتمالاً تغییراتی در متن و ساختار رخ داده که انسجام اولیه را از بین برده است. شاید هم شرایط اجرایی جدید باعث حذف یا تغییر بخش‌هایی شده. در هر حال، آن‌چه امروز روی صحنه می‌بینیم، همان نمایشی نیست که در جشنواره دیده شده بود. با همه‌ی این نقدها و کاستی‌ها، یک نکته روشن است: آرش دادگر کارگردانی است با سابقه‌ای درخشان و کارنامه‌ای قابل احترام. او در گذشته نشان داده که می‌تواند اجراهایی مقتدر، متن‌هایی منسجم و میزانسن‌هایی خیره‌کننده خلق کند.

نمایش «۹۱» قطعاً ایرادهایی دارد؛ بیش از همه در متن و انسجام ساختاری. اما مطمئنم با تغییرات و بازنگری‌های لازم، این اثر می‌تواند به جایگاه واقعی خود برسد و در ادامه‌ی روند اجراها بدرخشد. تجربه‌های پیشین دادگر ثابت کرده که او توانایی بازآفرینی و ارتقای کارهایش را دارد.

برای من به‌عنوان تماشاگر و شاگرد غیرمستقیم او، دیدن این لغزش‌ها به‌معنای ناامیدی نیست. بلکه فرصتی است برای یادآوری اینکه حتی بزرگ‌ترین کارگردانان هم ممکن است در مسیر تجربه‌گرایی دچار افت و خیز شوند. آن‌چه مهم است، توانایی آن‌ها در اصلاح و بازگشت به قله است؛ و من مطمئنم آرش دادگر چنین توانایی را دارد.
«وقتی کارگردانی در اولین تجربه‌اش غافلگیرت می‌کند»


سالن تاریک، سکوت قبل از آغاز، و بعد نور آرامی که روی تخت می‌افتد. از همان لحظه اول، حس کردم با یک اجرای معمولی طرف نیستم. تئاتر «این زندگی مال کیه؟» نه تنها به‌خاطر موضوع انسانی و عمیقش، بلکه به‌خاطر نحوه‌ی اجرایش یکی از خاص‌ترین تجربه‌های تماشای من شد. اما چیزی که برای من بیشتر از همه درخشان بود، کارگردانی دقیق، جسور و فکرشده‌ی درسا آقائی بود. و اینکه این اجرا اولین تجربه‌ی رسمی کارگردانی اوست، واقعاً برایم غافلگیرکننده و تحسین‌برانگیز بود.

اینکه چنین درکی از درام، چنین انسجامی در روایت و چنین هدایت دقیقی از بازیگرها را در اولین کار ببینی، اتفاق نادری‌ست. اما وقتی بیشتر از روند شکل‌گیری پروژه می‌شنوی، متوجه می‌شوی که پشت این اجرا یک فکر تیمیِ بلندمدت بوده. شاهین زارع، که نقشی کلیدی نیز در بازآفرینی بخش‌هایی از متن نمایش داشته (بدون اینکه چیزی را لو بدهم)، از همان ابتدا در کنار درسا آقائی بوده و با او همراهی فکری و اجرایی داشته است. این همراهی، در هماهنگی و انسجامی که در ... دیدن ادامه ›› اجرا دیده می‌شود، کاملاً قابل‌لمس است.

متن اصلی از برایان کلارک، پر از تعلیق‌های درونی، سکوت‌های معنا‌دار و درگیری‌های فلسفی‌ست. این جنس متن، اگر به‌درستی درک نشود، می‌تواند خیلی سنگین یا شعاری شود. اما در این اجرا، همه‌چیز متعادل، کنترل‌شده و انسانی بود. چه در گفت‌وگوها، چه در طراحی میزانسن‌ها، چه در نورپردازی و انتخاب موسیقی. همه‌چیز داشت به مخاطب یادآوری می‌کرد که این قصه درباره یک نفر نیست، درباره خود ماست.

طراحی صحنه ساده و مینیمال بود، اما با هوشمندی کامل. فضایی ایزوله، بی‌رحم، و دقیقاً همان جایی که شخصیت اصلی حس می‌کرد در آن گیر افتاده. نورها درست جایی را روشن می‌کردند که باید، و موسیقی‌ها هرگز برای تحریک احساسات استفاده نشده بودند، بلکه دقیقاً در خدمت روایت بودند.

و مهم‌تر از همه، اینکه این اجرا در ساعت ۱۰:۳۰ شب روی صحنه می‌رود، و با این‌حال سالن پر از تماشاگر است، خودش نشانه‌ای‌ست از اینکه این گروه، با کیفیت کارشان، مخاطب را با خود همراه کرده‌اند. نمایش به اجراهای چندباره رسیده، و این یعنی یک تیم زحمت‌کش و باسواد، بدون سروصدا، با کیفیت، مسیرشان را پیدا کرده‌اند.

به عنوان یک مخاطب، واقعاً به تیم اجرایی و به‌خصوص به درسا آقائی و شاهین زارع تبریک می‌گویم. جسارت، دقت، و مسئولیت‌پذیری‌شان در ساختن این اجرا، ستودنی‌ست. نمایشی که برای من فقط یک اجرای تئاتری نبود؛ بلکه یک تجربه‌ی انسانی بود، با احترام به شعور مخاطب و عمق قصه.

و شاید مهم‌ترین چیزی که برایم از سالن بیرون بردم این بود: امید. امید به اینکه اگر کاری با صداقت، دانش و درک ساخته شود، حتی در این شرایط، سالن پر می‌شود، نمایش‌ها بازتولید می‌شوند، و مخاطب آن را دنبال می‌کند. و وقتی یک کار، آن‌هم با این شور و هیجان، مخاطب خودش را دارد، این یعنی موفقیت؛ موفقیتی واقعی، نه تبلیغاتی.
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش یوزف کا i
«یوزف‌کا»؛ خواب ریترو، محاکمه بی‌پایان

تماشای «یوزف‌کا» برای من فقط یک اجرا نبود؛ بیشتر شبیه فرو رفتن در یک خواب بود.
خوابی که شبیه خاطره است اما هم‌زمان تکرار می‌شود؛ خوابی که می‌خواهی از آن بیدار شوی، اما دوباره خودش را از اول شروع می‌کند.

نمایشنامه را محمد چرمشیر و فرهاد مهندس‌پور نوشته‌اند؛ بر اساس جهان ذهنی و پراضطراب کافکا. جهانی که در آن انسان درگیر نظمی می‌شود که علت و معنایش را نمی‌داند. آدمی که ناگهان می‌بیند متهم شده، ولی نمی‌داند چرا و ... دیدن ادامه ›› به چه جرمی.

شهروز دل‌افکار به عنوان کارگردان این جهان را در یک فضای خواب ریترو بازآفرینی کرده؛ خوابی که با فرم و اتمسفری شبیه خاطرات قدیمی روایت می‌شود. صحنه، نور، لباس‌ها، و حتی ریتم حرکت بازیگران، همگی حال‌وهوای گذشته را تداعی می‌کنند. اما در دل این فضای آشنا، ناگهان با سرعت، ریتم و رنگ مواجه می‌شویم؛ طوری که تضاد میان محتوای تلخ و فرم زنده و پرتحرک، ذهن تماشاگر را درگیر نگه می‌دارد.

از نظر روان‌شناسی، این شبیه همان کابوس‌هایی است که ذهن بارها و بارها بازسازی می‌کند تا شاید یک روز معنایش را بفهمد.

در این اجرا هم ما دقیقاً وارد همان چرخه می‌شویم؛ هر صحنه، هر ورود و خروج، هر تغییر لباس، بخشی از همان کابوس است که دوباره از نو تکرار می‌شود.

بازی بهروز پناهنده در نقش یوزف‌کا یک‌نفس و بی‌وقفه است؛ انگار خود او هم قرار نیست از این حلقه بیرون برود.

رها حاجی‌زینل هم نقش‌های مختلفی را بازی می‌کند؛
بازی او دقیقاً همان لایه مبهم خواب را روی صحنه زنده می‌کند؛ مرز میان شخصیت‌ها و رویاها محو است و همین، اجرا را پر از لحظات کنجکاوی‌برانگیز می‌کند.

در نهایت باید به تمام گروه بازیگران و عوامل پشت صحنه تبریک گفت. این اجرا بدون تلاش گروهی و هماهنگی دقیق ممکن نبود؛ از طراحی صحنه و لباس گرفته تا حرکت‌های منظم و بی‌خطا روی صحنه.

«یوزف‌کا» برای من فقط یک نمایش نبود؛ بیشتر یک آینه بود برای فکر کردن به چرخه‌هایی که هر روز تکرارشان می‌کنیم.
همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری؛ اجرایی زنده، با ریتمی که در جان می‌نشیند

نمایش همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری اجرایی‌ست بی‌وقفه، زنده و دقیق؛ تجربه‌ای که نه صرفاً دیده، بلکه حس می‌شود. این اثر بر پایه‌ی متنی از محمد چرمشیر ساخته شده که در عین سادگی ظاهری، بار معنایی عمیقی را منتقل می‌کند. جهانی پر رمز و راز که با لحنی گاه طنز و گاه تند، تماشاگر را به عمیق‌ترین لایه‌های کودکانه، انسانی و فلسفی‌اش می‌برد: ما کجای این مسیر ایستاده‌ایم؟ راه ما از کدام سو می‌گذرد؟

رضا بهرامی، با هوشمندی، این جهان پیچیده را به اجرایی پرریتم و بدون مکث تبدیل کرده. حضور خودش به عنوان یکی از بازیگران، نه خودنمایی، بلکه نوعی فرو رفتن در ریتم و همراهی با گروه است؛ گویی کارگردانی از دل اجرا اتفاق می‌افتد، نه از ... دیدن ادامه ›› بیرون آن.

بازیگران با تمام وجود روی صحنه‌اند؛ بدن‌هایی فعال، صداهایی زنده، نگاه‌هایی دقیق. هر اکت و دیالوگ بخشی از یک حرکت پیوسته‌ است. اجرای نان‌استاپ آن‌ها، نیازمند هماهنگی بالا، تمرکز بالا، و قلبی تپنده برای صحنه است.

طراحی صحنه مینیمال و در عین حال کاملاً کاربردی‌ست؛ نه مانع، نه زائد. طراحی لباس‌ها نیز در هماهنگی با فضای ذهنی اثر، ساده اما معناگرایانه انتخاب شده. نورپردازی هم با استفاده‌ی دقیق از رنگ‌ها، موقعیت‌های دراماتیک را برجسته می‌کند؛ نه صرفاً زیباشناسانه، بلکه روایی.

موسیقی یکی از نقاط قوت اثر است. نه در حاشیه، بلکه به‌عنوان یک نیروی درونی، نمایش را هدایت می‌کند. گاه تمپوی اجرا را بالا می‌برد، گاه به تماشاگر اجازه‌ی مکث می‌دهد. و مهم‌تر از همه، پایانی‌ست که با موسیقی، بازیگر، و نگاه مستقیم، تماشاگر را با حالی خاص بدرقه می‌کند؛ نه بیرون از سالن، بلکه به درون خودش.

این نمایش برای تماشاگر، فقط یک ساعت روی صندلی نشستن نیست؛ سفری‌ست درونی. و وقتی همه‌چیز می‌گذرد، شاید تنها چیزی که در ذهنش می‌ماند، آن بچه باشد... و این پرسش: «من چرا هنوز نمی‌گذرم؟»
عقیل جان ممنون از نقد و نظری که راجب ما دادی،سپاس از حضور،حمایت و لطفت🙏🎭❤️
۱۴ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«برو، هر کار خطرناک یا چرتی که دلت خواست بکن... بانجی‌جامپینگ بدون طناب، خرید گوشی قسطی اپل فیک به قیمت دوبرابر اصل، هیچهایک بزن به شهر هرات یا تو قفس شیرای گرسنه برو بهشون بلال بده... فقط، فقط هیچ‌وقت به اکست برنگرد!»

این نمایش مثل همین جمله‌ست؛ هم می‌خندونه، هم می‌سوزونه. دیدنش ارزش داره.


دیشب «مهمانی شام» رو در سالن شهرزاد دیدم؛ نمایشی براساس متنی از نیل سایمون که با لحن طنز، سراغ یکی از پیچیده‌ترین جنبه‌های زندگی امروزی رفته: روابط بین زن و مرد، با تمام سوءتفاهم‌ها، فاصله‌ها، تفاوت‌ دیدگاه‌ها و گاهی گره‌هایی که هیچ‌کسی واقعاً مقصرش نیست. اجرا به‌لحاظ کلی روانه، طراحی صحنه ساده و مؤثره، و موسیقی با انتخاب‌هایی درست، در خدمت فضاست. اما چیزی که این نمایش رو برام تماشایی کرد، نه دیالوگ‌های مستقیم با تماشاگر بود و نه شکستن دیوار چهارم، که در برخی بخش‌ها حتی از ریتم کار جدا می‌افتاد؛ بلکه چیزی بود که از دل بازی‌ها بیرون می‌اومد.
دنیا مستعلمی یکی از برجسته‌ترین اجراها ... دیدن ادامه ›› رو داشت. انرژی‌ای که روی صحنه می‌آورد، فقط از جنب‌وجوش یا تحرک بیرونی نمی‌اومد، بلکه انگار حسش از درون به بیرون فوران می‌کرد. وقتی ناراحته، واقعاً ناراحته؛ وقتی شوکه میشه، واقعاً شوکه میشه؛ یک بازیگر زنده و صادق روی صحنه است که حضورش قابل لمس و دوست‌داشتنیه.
امیر غفارمنش، با تجربه‌ی بازیگریِ چند دهه‌ای‌اش، تسلطی داره که باعث میشه شخصیتش باورپذیر و بامزه باشه، بدون این‌که حتی بخواد زور بزنه برای خندوندن. نگاه‌هاش، مکث‌هاش، و شیوه‌ی حرف زدنش همه اندازه‌ان.
سوسن پرور هم دقیق، مسلط و پرانرژیه. اون شوخ‌طبعی خاص خودش رو با اعتمادبه‌نفس وارد صحنه می‌کنه و گاهی فقط با یک نگاه یا سکوت، فضا رو عوض می‌کنه.
بقیه‌ی گروه بازی هم همراه و هماهنگ هستند و نمایش به‌طور کلی فضایی گرم، پرریتم و خوش‌ساخت داره.
خدا قوت به همه عوامل مخصوصا کارگردان این اثر
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش گیپور i
میدونی چرا من تراپی میرم؟ چون احمق هایی مثل تو تراپی نمیرن...

امشب در سالن هما نمایش «گیپور» را دیدم، نمایشی که بی‌رحم و صادقانه قلب یک رابطهٔ ناسالم را شکافت. این اثر با نویسندگی و بازی کامران هوشمندیان و کارگردانی امیرعلی محمودی، تصویری خشن اما واقعی از رابطه‌ای را نشان داد که در آن به جای گفت‌وگو، نقشه‌کشی حرف اول را می‌زند.

زن، با تمام وجود سعی دارد مرد را کنترل کند، نه با حرف زدن، نه با درخواست کردن، بلکه با تحقیر، با نقشه‌کشی، با بازی‌های روانی که هر کدام از آنها مثل تله‌ای است که برای مرد می‌گذارد. او در سکوتش مدام در حال تحلیل است، هر حرکت مرد را زیر ذره‌بین می‌گذارد و بعد در جمع، خود را قربانی نشان می‌دهد. در تنهایی اما اعتراف می‌کند که هنوز عاشق است، هنوز می‌خواهد مرد را نگه دارد، اما نه با عشق، بلکه با سلطه ای که در عموم خود را قربانی ... دیدن ادامه ›› نشان دهد!

مرد اما کم‌کم مرزهای سالم را پیدا کرده است. او دیگر حاضر نیست بازی‌های روانی زن را ادامه دهد. وقتی زن سعی می‌کند با گفتن *«تو بدون من نمی‌تونی نفس بکشی»* او را تحریک کند، مرد با آرامش جواب می‌دهد: *«اتفاقا از وقتی رفتی، دارم راحت نفس می‌کشم.»* این جمله ساده، نشان‌دهندهٔ تحولی بزرگ در اوست—پذیرفتن اینکه رابطه تمام شده، و حرکت به جلو، حتی اگر این حرکت به معنای تنهایی باشد.

نمایش «گیپور» بی‌پرده نشان می‌دهد که چگونه یک رابطه می‌تواند به جنگ قدرت تبدیل شود، جایی که عشق زیر آوار حرف‌های نزده و بازی‌های ذهنی دفن می‌شود. زن فکر می‌کند با نقشه‌کشی می‌تواند مرد را نگه دارد، اما در واقع فقط خودش را در چرخه‌ای از خشم و درماندگی اسیر می‌کند. مرد، با تمام ضعف‌هایش، حداقل یک چیز را فهمیده: رابطه‌ای که در آن به جای گفت‌وگو، جنگ حاکم است، ارزش ماندن ندارد.

کارگردانی امیرعلی محمودی در خلق فضایی مینیمال و پرتنش ستودنی بود، بازی بازیگران پر از جزئیات ظریف و باورپذیر بود، و سالن هما با فضای صمیمی‌اش مکانی ایده‌آل برای چنین نمایشی بود. «گیپور» نمایشی است که تماشاگر را با خود درگیر می‌کند، نه به این خاطر که قضاوت می‌کند، بلکه به این خاطر که ممکن است هر کسی در بخشی از آن، خودش را ببیند.

بازی های این اثر یک دست و روان بود، طراحی صحنه، موسیقی عالی و کارگردانی که هوشمندانه میزانسی را به رخ نمیکشید و حرکت بازیگران سیال و جون دار بود.

حتی در شبهای وسط هفته، سالن هما مملو از تماشاگرانی بود که برای دیدن «گیپور» صف می‌کشیدند. استقبال پرشور از این نمایش، گواهی بود بر قدرت اجرای بازیگران و موضوع جسورانه‌ای که بی‌پرده به روابط ناسالم می‌پرداخت. جایگاه‌ها پر بود و تماشاگران تا آخرین لحظه مجذوب این نبرد عاطفی ماندند.
«دربار درون ما»
یادداشتی از تماشاگر درگیرِ صحنه، درباره‌ی نمایش «چلوکبابی حاجی مولوی» نوشته‌ی علی صفری و به کارگردانی رها حاجی زینل

«چلوکبابی حاجی مولوی» فقط یک تئاتر نبود. فقط یک روایت ساده‌ی خانوادگی یا ترکیب شوخی و سوگواری نبود. این نمایش، یک ضربه بود. یک تلنگر دقیق و دردناک به آن‌جایی از ذهن و جان ما که سال‌هاست دارد زیر لایه‌های ظاهر فریبنده‌ی دنیای مدرن دفن می‌شود: اصالت.
و نمایش، بی‌آن‌که شعار بدهد، بی‌آن‌که مخاطب را تحقیر کند، آینه را مقابل‌مان گذاشت و زمزمه کرد: ببین! این شمایی. این ما هستیم.

در این نمایش، دربار فقط یک مهمان نبود. دربار یک نماد بود. نمادی از قدرت، از ثروت، از «شهرت» تحمیلی. همان ساختاری که ما را سال‌هاست به این باور غلط رسانده که برای پیشرفت، باید ریشه را زد. باید تغییر ندانسته کرد. باید «یکی مثل آن‌ها» شد. نمایش علی صفری با زبانی طنز و تراژیک، این دربار را ... دیدن ادامه ›› آورد وسط سفره‌ای که روزی در آن نذر امام حسین پخش می‌شد. و حالا قرار بود همان سفره، محل پذیرایی از قدرت باشد. چه کنایه‌ای دردناک‌تر از این؟

اما من امروز آن دربار را نه در قالب کاخ‌ها و شخصیت‌های سیاسی، بلکه در جای دیگری می‌بینم. دربار امروز ما فضای مجازی‌ست. الگویی که در ذهن ما کاشته‌اند. معیارهایی که در آن‌ها اصالت جایی ندارد. جایی که اگر بخواهی از تعهد، از دین، از سنت، از ریشه حرف بزنی، یا بهت می‌خندند یا سانسورت می‌کنند. جایی که رابطه‌ی پایدار، ایمان شخصی، وفاداری و خانواده، مفاهیمی "قدیمی" تلقی می‌شوند. و در عوض، «روابط باز»، «آزادی بدون حد»، و «زندگی بی‌قید» شده‌اند نماد روشن‌فکری. این همان درباری‌ست که امروز ما با دستان خودمان، هر روز به آن خوش‌آمد می‌گوییم.

خانواده‌ی مذهبی نمایش، ریشه‌دار است. عاشق اهل‌بیت، صاحب هیئت، وفادار به سنت. اما همان خانواده، وقتی پای قدرت به میان می‌آید، سکوت می‌کند. خودش را توجیه می‌کند. کم‌کم رنگ عوض می‌کند. و تماشاگر، که ابتدا می‌خندد، در سکوت آن تغییر، در زهر آن تطبیق، به فکر فرو می‌رود: آیا ما هم همین کار را نمی‌کنیم؟ آیا وقتی پای دیده‌شدن، تاییدشدن، یا سود بیشتر وسط می‌آید، ایمان‌مان را قورت نمی‌دهیم؟ باورمان را پشت ویترین نمی‌گذاریم؟

نمایش نه با نصیحت، بلکه با روایتی ساده و ملموس، ما را به پرسش وامی‌دارد:
چرا فکر کردیم برای مدرن بودن، باید خودمان را نفی کنیم؟
چه کسی گفت که ایرانی بودن، مذهبی بودن، یا ریشه‌دار بودن، ضد پیشرفت است؟
آیا واقعاً نمی‌شود هم با اصالت زیست، هم با جهان حرکت کرد؟
ما که این‌همه داستان، این‌همه تاریخ، این‌همه زیبایی در فرهنگ‌مان داریم، چرا خودمان را مسخره می‌کنیم، تا شاید مدرن به نظر برسیم؟

پاسخ نمایش ساده نیست، اما روشن است: این درد از بیرون نیامده. ما خودمان در حال بریدن ریشه‌های خودمان هستیم.

و این روایت، وقتی در دستان یک کارگردان زن قرار می‌گیرد، عمق و معنای تازه‌ای پیدا می‌کند. رها حاجی زینل نه‌فقط با مهارت و تسلط، بلکه با درک لطیف و دقیق از «زنانگی»، سکوت زنانه‌ی نمایش را به فریادی خاموش بدل کرده بود. زن‌های نمایش، فریاد نمی‌زنند، اما در چشم و نگاه و حرکات‌شان، یک بغض تاریخی موج می‌زند. زن‌هایی که همیشه بوده‌اند، ولی صدای‌شان را نشنیده‌ایم. کارگردانی حاجی زینل نه تهاجمی‌ست، نه محافظه‌کار. بلکه دقیق است، متوازن است، و مهم‌تر از همه: صادق است.

بازی‌ها یک‌دست و شریف بودند. تیمی که آمده بود تا دیده نشود، بلکه دیده بسازد. دکوری ساده اما پُر جزئیات، ریتمی منظم و زبانی که با وجود طنز، هرگز از معنا تهی نشد. این نمایش، یک تلاش جمعی صادقانه بود برای گفتن یک حقیقت نهفته در جامعه: ما داریم خودمان را از دست می‌دهیم، با دست خودمان.

و تلخ‌ترین بخش ماجرا شاید این بود که چنین نمایشی، در روز جمعه، آن‌طور که باید و شاید، مورد استقبال پر شور قرار نگرفت. بله، سالن پُر بود، اما نه با آن حجم شور و توجهی که یک اثر ارزشمند نیاز دارد. هنوز تماشاگر جدی برای اثر جدی، در اقلیت است. هنوز برای بعضی‌ها، تئاتر یعنی خنده‌ی بی‌فکر یا بغض بی‌ریشه. این هم بخشی از همان مسأله است.

من از سالن بیرون آمدم، اما این نمایش از من بیرون نرفت. هنوز درگیرم. هنوز به آن سفره فکر می‌کنم. به آن ذبح ناخواسته. به آن خوشحالی نقاب زده خانواده برای خوش‌آمدگویی به دربار. به سکوت تکان دهند آن زن‌. به هیئتی که شد سالن پذیرایی. به ما.

ما هنوز فرصت داریم. هنوز می‌شود به خود برگشت. و این نمایش، یکی از آن فرصت‌های کمیاب بود.
درود به علی صفری، رها حاجی زینل و تیمی که به‌جای فریاد، حقیقت را زمزمه کردند.

خریدار
علی صفری (alisafari)
ممنونم از شما جناب بهرامی بزرگوار

چنین تحلیلی از اثر برای من بسیار جذاب و ارزشمنده، سپاس از فرصتی که گذاشتید
۳۰ فروردین
سپاس از نظر جامع و متفاوت شما

برای چلوکبابی حاجی مولوی بسیار دلنشینه که مخاطب فارغ از هر نوع سلیقه و دیدگاه، درباره نمایش به گفتگو پرداخته و همواره بحث و نظرهای مختلفی پیرامون اثر وجود داره، برای ما مهمترین موفقیت این است که مخاطب بی دغدغه و تفکر اثر را ترک نکنه

خوشحالم که این نمایش، با تلاش جمع زیادی از عزیزان جلو و پشت صحنه مورد عنایت و رضایت شما واقع شده
۳۰ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش تلقین i
تئاتر زنده است. این جمله را با تمام باورم می‌نویسم، نه از سر تعارف، نه برای خوش‌آمد کسی، بلکه بر پایه‌ی تجربه‌ای که امشب پیش در عمارت هما، سالن یک داشتم؛ تجربه‌ای که هنوز در ذهنم جاری‌ست. نمایشی دیدم به نام «تلقین»، کاری از احسان دبیر و گروهی جوان از مشهد، که دقیقاً همان چیزی بود که باید در این روزها دیده و باور شود.

ساعت شش‌ونیم عصر، در سکوت و تاریکی ابتدایی سالن، هنوز کسی حرفی نزده بود که بدن‌ها شروع به حرف زدن کردند. نه خبری از دیالوگ بود، نه از روایت سنتی، اما چیزی در هوا بود که می‌جنبید. سکوتی که فریاد می‌کشید. از همان لحظه‌ی اول، بدن‌ها لرزیدند، حرکت کردند، ایستادند، شکستند، و تماشاگر را با خود به جهانی متفاوت بردند. جهانی که در آن، زبان بدن، نور، موسیقی، و طراحی صحنه، مشترکاً دست به خلق معنا زده بودند.

کارگردانی احسان دبیر، بدون تردید یکی از نقاط درخشان این اجرا بود. او نشان داد که می‌توان بدون بودجه‌ی عظیم، بدون دکورهای پرزرق‌وبرق یا بازیگران شناخته‌شده، نمایشی ساخت که تا عمق وجود تماشاگر نفوذ کند. میزانسن‌های او، ترکیب نور و حرکت، استفاده‌ی خلاقانه از چند جعبه‌ی مستطیلی ساده، همه و همه حکایت از ذهنی دارد که فرم را نه برای فرم، بلکه برای انتقال معنا می‌فهمد. این جعبه‌ها گاهی تخت بودند، گاهی دیوار، گاهی سکوی فرار، و گاهی تابوت. طراحی ... دیدن ادامه ›› صحنه، مینیمال و به‌غایت مؤثر، تمام بار فضاسازی را به دوش می‌کشید و موفق هم بود.

بازیگرانی که روی صحنه بودند، بدون آن‌که حتی یک کلمه بر زبان بیاورند، با بدن‌هایشان تمام احساس، دغدغه، رنج، امید و شورشان را منتقل کردند. این بدن‌ها خشک و فرمول‌زده نبودند؛ بلکه عاطفی، دقیق و هوشیار بودند. نمایش «تلقین» نمایشی بود از دل شور و تعهد، نه نمایش صرفاً فیزیکی؛ بلکه ترجمان بدن به زبان بیان.

و در کنار این تجربه‌ی ناب، نمی‌توان از نقش تأثیرگذار سام درخشانی عبور کرد. او نه‌فقط به‌عنوان تهیه‌کننده این نمایش، بلکه به‌عنوان کسی که عمارت هما را بنیان گذاشته و بستری فراهم کرده تا چنین گروه‌هایی امکان اجرا پیدا کنند، سهم بزرگی در رقم خوردن این تجربه دارد. حمایت‌های اجرایی و زیرساختی او از این پروژه، نشان‌دهنده‌ی درکی عمیق از مسئولیت فرهنگی‌ست. درخشانی با همراهی‌اش، فضا را برای دیده شدن نسلی تازه از تئاتری‌ها فراهم کرده، بی‌هیاهو و بدون تصنع. این حرکت، تحسین‌برانگیز و واجد ارزش واقعی‌ست.

«تلقین» نمایشی‌ست که هنرجویان بازیگری، دانشجویان کارگردانی و همه‌ی مخاطبان جدی تئاتر باید ببینند. نه‌فقط برای لذت بردن، بلکه برای یاد گرفتن. برای دیدن این‌که می‌شود با کم‌ترین امکانات، و بیش‌ترین تمرکز و خلاقیت، تئاتری ساخت که جان دارد، پیام دارد، و اثر می‌گذارد.

این یادداشت را با احترام برای تمام آن‌هایی می‌نویسم که هنوز به اجرای خالص، تمرین‌های سخت، و اجرای بی‌ادعا ایمان دارند. «تلقین» را ببینید. یک شب، ساعت شش‌ونیم، در عمارت هما. فقط یک اجرا نیست؛ یک یادآوری است: تئاتر زنده است، چون این نسل، زنده‌اش نگاه داشته‌اند.
درود به شما و نظر خوبتون
باعث افتخاره برای گروه جوان ما 💙🙏
۱۷ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره کنسرت-نمایش ژِن زامبی i

جهانی از آینده؛ جایی که مردمان درکی از پایان ندارند

پایان رابطه، پایان زندگی، مرگ آگاهی، خود زندگی... هیچ‌کدام مفهومی ندارد.

امشب یکی از خاص‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین تجربه‌های تئاتری‌م رو پشت سر گذاشتم؛ کنسرت-نمایشی با عنوان «ژن زامبی» به نویسندگی و کارگردانی حامد رحیمی نصر نمایشی که نه فقط اجرا، بلکه اندیشه‌ای فلسفی، تصویری گروتسک و سفری به آینده‌ای بی‌احساس ... دیدن ادامه ›› بود.

نمایش ما رو به دنیایی می‌برد پس از جنگ جهانی چهارم؛ جایی در دل آینده‌ای نامعلوم، جهانی که در آن مفاهیم پایه‌ای انسانی مثل مرگ، پایان رابطه یا حتی آگاهی، از بین رفته‌اند. مردمانی که هیچ تصوری از پایان ندارند؛ انگار در یک چرخه‌ی بی‌انتها، بی‌احساس، و بی‌سؤال زندگی می‌کنند.

انسان‌هایی که بر صحنه دیدیم، لباس‌هایی از مقوا بر تن داشتند؛ نمادی عینی از انسان‌هایی توخالی، مقوایی، بی‌هویت. شاید این مقوا، سمبل سادگی شکننده و فقدان جوهره باشد. موجوداتی که زمانی انسان بوده‌اند اما حالا چیزی از آن‌ها نمانده جز پوسته‌ای پر از منطق و خالی از دل.

نکته‌ی درخشان دیگر نمایش، نام‌گذاری شخصیت‌ها با علامت‌های ریاضی بود. این انتخاب، به‌وضوح دلالتی دارد بر غلبه منطق بر احساس، جایی که انسان‌ها به معادلاتی بی‌حس تبدیل شده‌اند. نه اسمی، نه گذشته‌ای، فقط نمادهایی در یک سیستم خشک و دقیق.

اما در دل این بی‌مرزی و بی‌احساسی، شخصیتی هست که تلاش می‌کند کسی را زنده کند؛ بی‌آنکه بداند مرگ چیست. این لحظه، از دل یک جهان غیرانسانی، جرقه‌ای از درد و انسان‌بودن را بیرون می‌کشد – اما بی‌پاسخ می‌ماند.

«ژن زامبی» نمایشی گروتسک بود، تلخ، پرتنش، اما درخشان. و آنچه این تلخی را قابل‌تحمل کرد، موسیقی نفس‌گیر و طراحی اجرایی خلاقانه‌اش بود. موسیقی‌هایی که مثل لایه‌ای لطیف، این دنیای سنگی و سخت را در خود می‌پیچیدند و فرصتی برای درنگ، تنفس و تفکر می‌دادند.

بازیگرها با تمام وجود اجرا کردند؛ دقیق، فیزیکی، و پرشور. اجراهایی که گاهی ترسناک بود، گاهی رنج‌آور، اما همیشه تأثیرگذار.

«ژن زامبی» نه فقط یک نمایش، بلکه آینه‌ای از آینده‌ست. جهانی که اگر مراقبش نباشیم، ممکنه خیلی زودتر از ۳۰۰۰ میلادی، به در خونه‌مون برسه...


چند شب پیش جیمی جامپ رو دیدم. مقدمه چینی رو کنار میذارم، سیما تیرانداز من و بوجد آورد، این حجم از حضور، بیانی شیوا و اکت های غافلگبرکننده و درست ... سکوت های فوق العاده!... ماشالله ... و همینطور دیگر بازیگران عزیز این نمایش که همگی به خوبی بر صحنه به جا، اصولی و به زیبایی بازیگری می کنند. و اینکه قصه نمایش و جنس و فرم روایت رو هم خیلی دوست داشتم و در کل دست پر از تماشای این نمایش بیرون اومدم.
خدا قوت به تمام گروه درجه یک جیمی جامپ
موفق باشبد رفقا
باسلام
اجرای روال عادی کاری فوق العاده وحرفه ای بود لذت بردیم باهنرمندی آقای هنرمندوآقای حسینی
طراحی صحنه بینظیر وهماهنگ بودن دوبازیگر باهم
واون نوع بازیشون همه رو جذب خودش میکنه کاری بی عیب و تمیز که دوسش داشتم و به دوستان پیشنهادمیکنم که این اجرا رو تماشا کنن
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی دلچسب و تیز اما با ادبیاتی فارغ از تکلف، ارجاعات سینمایی حل شده در نمایش بسیار برایم لذتبخش بود. اینکه قصه ای کاملا عمیق و پر از نکات فلسفی را اینگونه روان به تصویر بکشی کاری دشوار است. اینکه بازیگران اثر اینقدر در عین همرنگی در طراحی لباس کاملا متنوع از جنبه کارکتری کاملا رنگانگ است باز نکته ای جذاب است. کارگردانی اثر در عین سادگی کاملا پیچیده است و فراتر از آن متن درجه یک VAR است. بازیگران نمایش از جان و دل مایه می گذارند و بر صحنه تقریبا بی چیزی نگاه من مخاطب را تا آخرین لحظه بدون وقفه نگه داشتند. با آن ها خندیدم و به آن ها فکر کردم. حضور پر قدرت صدا بازیگر خانم از نکات مثبت این نمایش است. و در نهایت خدا قوت به همه گروه دوست داشتنی VAR
دوستدار شما عقیل بهرامی
سپاسدار حضور نازنینت هستیم
ممنون از نگاهتان و نوشتنتان🙏
۳۱ تیر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام و احترام به هم خانواده ای های تیوالی عزیزم
من هنوز کار رو متاسفانه ندیدم
اما در همین چند وقته افتخار پارتنری و همکاری با حامد جان رحیمی نصر را در تمرینات نمایش جدید بابک قادری داشتم.
چند کار قبلی حامد جان را هم دیده ام. با او به گپ و گفت نشسته ام، چلنج کردم و بحث هایی که دو بازیگر سر یک کار در روند تمرین و رسیدن به نقش و... با هم دارند را انجام داده ام.
اینکه حامد جنس خودش است، ادای کسی را در نمی آورد و جهان خاص خودش را دارد، فکر نکنم از اهالی هنر مخصوصا تئاتر پوشیده باشد. اما نکته ای که از حامد رحیمی نصر برایم خیلی جالب توجه است میزان پاکار بودن، متعهد بود و وفاداریش در کار است که من رو به وجد میاره، این میزان از شور و هیجان برای ساخت و پرداخت یک اثر هنری من رو جذب میکنه و بسیار بسیار خوشحالم که بالاخره فرصتی دارم تا بتونم در اولین روز پس از تعطیلی ها به تماشای اخرین اثر خلق شده توسط حامد رحیمی نصر بشینم.
تو جان و جهانی
بیصبرانه منتظرم ک بیایی و بی تعارف برایمان بنویسی🙏
۲۷ تیر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عقیل بهرامی (channel5564)
درباره نمایش شورش ذهن i
سلام و خدا قوت به گروه درجه یک نمایش شورش ذهن
تجربه ناب و دلپذیری را از تماشای این نمایش به همراه دارم.
اینکه پس از مدت ها با حالی خوب و سرشار از انرژی از سالن خارج شدم به کنار، اینکه با گروهی از بازیگران خوش انرژی که انقدر روی صحنه جدی و دقیق کار می کنند باز هم به کنار، قصه و پرداخت این نمایش برایم بسیار جذاب بود. اینکه مفاهیمی شعار پذیر لب تیغی مانند آزادی را اینقدر دقیق در لفافه ای از کمدی موقعیت و درام تلفیقی از تقابل جهانبینی غرب و شرق ( در نمایش جدال بین تفکر سنت و مدرنیته به خاصه، سبک زندگی و تفکر سامورایی ژاپنی با سرمایه داری آمریکا) را به تصور کشیدند بسیار لذت بخش بود. ماشالله به این گروه درجه یک.
هم خانواده ای های تیوالی عزیزم با اندکی صبر مخصوصا از پرده دوم این نمایش بعد شاهد یک نمایش پست مدرن جذاب خواهید بود و از ان لذت خواهید برد.
یا حق
دوستدارتان
عقیل بهرامی
سپاس از نگاهتون 🎭👁🙏
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
خوشحالیم که نمایش رو دوست داشتید
سپاس از تحلیل تخصصی و دقت نظرتون🙏🎭
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی شک امشب شاهد یکی از شریف ترین، دقیق ترین و زیباترین نمایش هایی بودم که این روزها بر روی صحنه اجرا می شود.

نمایشی با مضامین عمیق انسانی و نگاهی دقیق به جنگ و تبعات ناشی از آن بر روح و روان انسان ها، چه سرباز نگون بختی که اسلحه بدست به فرمان بالاسری تیر میزند و چه مردمی که در پی بازگشت یا نبود آنان زندگیشان نابود و غم انگیز تر از آنچه بوده می شود.

اجرایی بس قوی زیر نظر و نگاه تیز بین استادی بر حق به نام آرش دادگر

دوستانی که من رو بیشتر میشناسن می دونن که از واژه استاد به سختی استفاده می کنم، چرا که در زمانه ای که استاد علی رفیعی خدا رو شکر نفس می کشد (سایشان مستدام انشالله) سخت است در پیشوند نام دیگران این واژه را بکار بست.

و البته که متاسفانه از عزیزانی که این روزها به دلیل کارهای پیشین ... دیدن ادامه ›› شاید و یا سن بالا و موی سفیدشان مدام واژه استاد استاد به ایشان میبندند، همین روزها بر صحنه میزانسان های غریبی میبینیم که دیگر کار از شلوار پایین کشیدن برای خندادن گذشته و بازیگر (ببخشید که این کلام را به کار میبرم) مرد سر زیر دامن بازیگر زن می کند بر صحنه که تماشاچی بخندد و فروش بیشتر شود!!!

در همین روزها اما شاهد نمایشی شریف با بازی هایی درجه یک و بی تقص مخصوصا در قامت نقش اصلی نمایش به همراه دیگر عزیزان شاهدیم که هم خوش ریتم است، هم قصه و درام چفت و محکمی دارد و مخاطب را به فکر فرو می برد.

مهران واشقانی الحق که قدر موقعیت را میداند و سخت تلاش میکند و با انرژی فراوان و بازی دقیق مرا امشب به وجد آورد. بسیار لذت بردم تماشای تک تک عزیزان بر صحنه 🙏🏻
ممنون از حال خوبی که برایم ساختید و محال است این نمایش و میزانس هایش را از یاد ببرم.

خدا قوت به همگی

عزیزان تیوالی به شدت پیشنهاد میشود در این روزهای پایانی و در این برهوت تئاتری این نماین قدرتمند را به تماشا بنشید و کیف کنید.

یا حق
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
سینما

تماس‌ها

09127990994