در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امیرحسین سرمنگانی (هالین)
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.90 : 06:24:45
 

همینم دیگه

 ۱۲ خرداد ۱۳۷۳
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
+ تو معرفی عوامل و توضیحات نمایش چه چیزی بنویسیم!؟
- یه سری اسامی معروف رو به عنوان همراهی آخرش بنویس.
+چرا؟ اونا که همراهی نکردن و اصلا نمی‌دونن ما نمایشی رو صحنه داریم!
- فقط انجامش بده...!!
واقعا نمیدونن؟
علی ابراهیم
واقعا نمیدونن؟
این که می‌دونن یا نمی‌دونن مهم نیست.
امیرحسین سرمنگانی (هالین)
این که می‌دونن یا نمی‌دونن مهم نیست.
اگر مهم نیست چرا استفادش کردید؟
و پس چی مهمه؟ اگر میدونن و همراهی کردن(به عنوان استاد، راهنما یا هر عنوان دیگه)پس مشکل کجاست؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
📌 درباره نمایش « بلیط لعنتی » خیلی کوتاه

خلاصه داستانی که نوشته شده در صفحه و تعاریف و تمجیدهایی که در کامنت دیدم، حس کردم می‌تونم یه اثر خوبی در مولوی ببینم.
اما خب وضعیت کامنت‌ها که از قبل معلوم بود برام و وقتی به سالن رسیدم، به صورت حضوری هم بهم ثابت شد.
اما درباره خلاصه‌ی داستان و پیرنگی که اصلا بهش پرداخته نشده بود. ایده‌ی نمایش واقعا جالب بود و می‌شد به همون ایده پرداخت، ولی به تنها چیزی که پرداخت نشده بود همین بود! صرفا چند پرده از کل کل و بحث‌های رومخی زناشویی، بدون شخصیت‌پردازی، بدون ایجاد موقعیت درست، با دکوری بلاتکلیف و کلی ایرادات پایه‌ای که باید خیلی روش کار شه تا نمایش به سطحی قابل پذیرش برسه!
بله... در جریان هستم که کار دانشجویی هست، ولی خب من به شخصه از این قشر توقع بیشتری دارم.
امیدوارم در کارهای بعدی بدرخشید✨
سلام و سپاس از وقتی که گذاشتید و با دقت نمایش رو تماشا کردید 🌿
نقدتون برامون قابل احترامه و خوشحالیم که با نگاه دقیق‌تون اثر رو دنبال کردید.
نمایش «بلیط لعنتی» تلاشی برای تجربه‌ی روایتی متفاوت بود و حتماً نکاتی که گفتید در مسیر آینده‌مون مورد توجه قرار می‌گیره.
از نگاه و مهرتون ممنونیم 💛
بازی ها به خصوص بازی مریم کاظمی و مرتضی دلداده طنز جالبی داشتند و حسابی خندیدم.


ادای دیالوگ سریع و بدون تپق آرام محمدخانی جالب توجه بود.



و البته القا حس صمیمیت و سادگی رو در این نمایش دوست داشتم.


آرزوی موفقیت برای تک تک عوامل 🌱 🌱
ممنون از نگاه نقادانه و دقیق شما. اگر کمی واضح تر نظراتتون رو درباره شخصیت ها و بلاتکلیفی دکور می فرمودید قطعا کمک بیشتری می‌کرد. ولی بازهم ممنون که ما را به تماشا نشستید 🌻🌻
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
📌 درباره نمایش «زندگی بسیار کوتاه است»

در این نمایش، اگر از پیش اعلام نمی‌شد که بازیگران نابینا و کم‌بینا هستند، شخصِ بنده متوجه این مسئله نمی‌شدم. و حالا بدون در نظر گرفتن این موضوع، نظر خودم را می‌نویسم.

این نمایش در رده سنی کودک قرار داشت؛ روایتی از مترسکی که بر اساس هویتی که برایش تعریف شده، باید شخصیتی نگهبان و بداخلاق داشته باشد تا بتواند از مزرعه مراقبت کند. با وجود عمر طولانی‌ای که پشت سر گذاشته، هنوز نتوانسته از زندگی لذت ببرد، دوستی داشته باشد یا خوشحال باشد. در مقابل، آدم‌برفی‌ای قرار دارد که با مترسک مواجه می‌شود؛ شخصیتی که تنها یک فصل شاید زنده باشد، اما با آگاهی به این زندگیِ بسیار کوتاه، با همه مهربان است، در لحظه زندگی می‌کند و بخشنده است.

تقابل این دو کاراکتر سیاه و سفید در برابر هم، کافی است تا نه‌تنها در دنیای کودک، بلکه در دنیای بزرگسال نیز، مفهوم زندگی کردن با عشق و ... دیدن ادامه ›› محبت در لحظه را یاد بگیریم.

اما نمایش ایراداتی جزئی هم داشت. در شخصیت‌پردازی مترسک، که در ابتدا تا دوسوم پایانی اثر کاراکتری عبوس و بداخلاق دارد، نباید در ابتدای نمایش، هنگام مواجهه با آدم‌برفی، تا این اندازه خوش‌رو و مهربان باشد. این شخصیت باید از همان ابتدا حالت عبوس خود را حفظ کند و به‌تدریج از کاراکتری سیاه، به خاکستری و سپس سفید تبدیل شود تا نقش باورپذیرتر گردد. اینکه صرفاً از زبان راوی بشنویم که مترسک خیلی بداخلاق است، کافی نیست.

مورد بعدی مربوط به صحنه‌ای است که مادربزرگ وارد می‌شود و برای گرم کردن خانه به دنبال سوخت می‌گردد، و آدم‌برفی دو تکه زغال به او می‌دهد تا خانه را گرم کند. این مسئله حتی برای کودک هم منطقی نیست که با دو تکه زغال بتوان خانه‌ای را گرم نگه داشت؛ بنابراین یا باید این صحنه حذف شود، یا نقش مادربزرگ تغییر کند.

پرنده‌ها نیز می‌توانستند طراحی بهتری داشته باشند. می‌شد از خودِ بازیگران سیاه‌پوش به عنوان پرنده استفاده کرد؛ معمولاً زمانی از بازیگر سیاه‌پوش استفاده می‌شود که پس‌زمینه نیز مشکی باشد.

و ایراد آخر، دیالوگ پایانی مترسک درباره‌ی آدم‌برفی بود که بسیار کلیشه‌ای و اضافه به نظر می‌رسید. به‌گمانم با حذف آن هیچ آسیبی به نمایشنامه وارد نمی‌شود.

در نهایت، میزانسن، دکور، نورپردازی، گریم، طراحی لباس، بازی‌ها و روایت‌گر قصه همگی خوب و حتی فراتر از انتظار من بودند.
امیدوارم این گروه با قدرت به کار خود ادامه دهد، چرا که قابلیت آن را دارد تا در سطح جهانی دیده شود و موجب فرهنگ‌سازی و تشویق گردد.
موضوع نمایش عالی و بازیگران فوق العاده حرفه ای کار کردند
پیشنهاد میکنم حتما ۲ روز باقیمانده را از دست ندهید
حتی برای پسر من که ۵ سال داره بسیار جذاب بود.
گروه هنری آرشک (arshekgroup)
سپاس از نگاه دقیق و تحلیلی شما
ممنون از وقتی که گذاشتید و نظر ارزشمندتون رو با ما به اشتراک گذاشتید 🌷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مطمئن باشید که اگه دوتا استان اونورتر هم باشه می‌ارزه که برید😌🚶🏻
اگه به مونولوگ و یا تک‌گویی علاقه دارید، و روایت غیرخطی و روانشناختی هم دوست دارید، این نمایش با بازی درخشان آذین نظری میتونه انتخاب خوبی باشه براتون!
درباره آقای سجاد افشاریان باید بگم که یکی از افراد مهم تئاتر ما هستن و برای من به شخصه آدم محترمیه! ولی خب کارای خودش سلیقه‌ی من نیست و نمی‌بینم.
اما بدم نمیاد با کسایی که طرفدار کاراش هستند هم گپ بزنم و با جهان و دیدگاهشون آشنا شم :)
این که اون اسامی نوید محمدزاده و نگار جواهریان و ... در آخر به عنوان همراهی نوشته شده صرفا برای دیده شدن کار هستش فقط؟!
حدس شما احتمال زیاد درست است . مشخص نیست همراهی بازیگران معروف در چه زمینه ای می باشد. فقط ذکر شده "همراهی"
۲۵ شهریور
وقتی پوسترو دیدم خوشحال شدم. گفتم یه کار باکیفیت میبینم؛ ولی بسیار سطح پایین و مدرسه ای بود! خداروشکر چخوف زنده نیست که ببینه رمانش دستمایه تفکرات بچه ها شده تا علاقه خودشون به دیده شدن و روی صحنه بودن رو با اسم ایشون ارضا کنند! ارزش دیدن در سالن رو نداره.
بسیار ضعیف و خسته کننده … اسامی معروف مثل باران موثری ، نویدمحمدزاده و …رو بعنوان همراهی قید شده که به نوعی فریب مخاطب محسوب میشه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
« تکه‌‌هایی از آدم‌ها و مکان‌ها و چیزهایی که به هم متصل نشدند.»

نمایش «آدم‌ها، مکان‌ها، چیزها» اثری است که در تلاش برای بازنمایی تجربه‌ی ... دیدن ادامه ›› یک ذهن آشفته، در نهایت خود را گرفتار آشفتگی ساختاری و اجرایی می‌کند. از همان لحظه‌ی آغازین، جایی که دختری پشت به تماشاگر مقابل تابلوی نوریِ «خروج» ایستاده و زمین خیس زیر پایش حس سردی و انجماد را منتقل می‌کند، نمایش وعده‌ی ورود به جهانی پر از بحران و امکان گسست را می‌دهد. اما این وعده در سطح نشانه‌ها باقی می‌ماند و به درامی کامل تبدیل نمی‌شود.

نمایش سرشار از خرده‌روایت‌هایی است که هر کدام می‌توانستند شالوده‌ی یک موقعیت دراماتیک مستقل باشند، اما در غیاب خط پیرنگ مشخص، همچون تکه‌هایی جداافتاده به تماشاگر عرضه می‌شوند. این پراکندگی، برخلاف تصور برخی تجربه‌گرایان، نه به معنای انعکاس «اختلال ذهنی شخصیت» است و نه نوعی بازآفرینی از منطق ناخودآگاه. زیرا حتی در آثار سیال ذهن موفق، مانند برخی نمایش‌های سوررئالیستی یا متون درون‌ذهنی، یک انسجام فرمی و تماتیک پنهان وجود دارد که قطعات پراکنده را به هم متصل می‌کند. در اینجا اما فقدان چنین انسجامی سبب می‌شود که تماشاگر در میانه‌ی خرده‌داستان‌ها رها شود و نتواند مسیری برای درک کلیت اثر بیابد.

یکی از عناصر کلیدی نمایش، شخصیت دختر است که میان آرزوی بازیگر معروف شدن، اعتیاد، و تجربه‌ی حضور در کمپ ترک و فقدان و تروماهای خود در نوسان است. اما این نوسان نه از منطق روانی و دراماتیک، بلکه از سر پرش‌های بی‌دلیل متن ناشی می‌شود. استفاده‌ی مکرر او از جمله‌ی «من یک مرغ دریایی‌ام» را هم اگر بخواهیم برداشتی فرامتنی کنیم نیز نشان‌دهنده‌ی تلاشی ناکام برای پیوند دادن متن به میراث چخوف است. در نمایشنامه‌ی «مرغ دریایی»، این استعاره حامل مفهومی عمیق درباره‌ی آزادی، قربانی‌شدن، و شکست آرمان‌های هنری است. اما در اینجا، صرفاً به‌عنوان یک جمله‌ی تزئینی و بی‌کارکرد تکرار می‌شود؛ تکراری که به‌جای ایجاد لایه‌ی نمادین، صرفاً نشان از بی‌ربطی و کم‌عمقی دارد.

از منظر بازیگری نیز اثر ضعیف ظاهر می‌شود. نقش دختر، که باید بار اصلی روایت را به دوش بکشد، تنها بر دو ویژگی ظاهری استوار است: توانایی اشک‌ریختن و به‌خاطر سپردن دیالوگ. در سایر ابعاد بازیگری ــ از خلق شخصیت تا تنوع ریتم، از بداهت‌نمایی تا باورپذیری کنش‌ها ــ بازی تهی است. تماشاگر با شخصیتی یک‌بعدی مواجه است که حتی در لحظات اوج عاطفی، فاقد نیروی اقناع‌کننده است. حضور کاراکتر مرد نیز نه‌تنها کمکی به پیشبرد درام نمی‌کند، بلکه با تغییرات ناگهانی و بی‌علت از حالت آنیما به آنیموس، بیشتر به یک خطای کارگردانی می‌ماند تا انتخابی آگاهانه. چنین جابه‌جایی‌های بی‌منطق، به‌جای خلق پیچیدگی روانی، حس تصنع و بی‌قاعدگی را القا می‌کند.

از منظر روانکاوی فروید، می‌توان اثر را تلاشی ناتمام برای نمایش سرکوب و انکار دانست. دختر در مقام شخصیت اصلی، بارها از بیان نام واقعی خود امتناع می‌ورزد و نام‌های جعلی برمی‌سازد. این همان سازوکار دفاعی «انکار» و «جابه‌جایی» است که فروید از آن سخن می‌گوید. او با پناه‌بردن به نام‌های غیرواقعی، می‌کوشد از مواجهه با حقیقت خویش بگریزد. تکرار جمله‌ی «من یک مرغ دریایی‌ام» نیز می‌تواند تلاشی ناخودآگاه برای «همانندسازی با شیء» تعبیر شود؛ یعنی فروکاستن خود به موجودی بی‌قدرت، تا مسئولیت‌های انسانی و اجتماعی را انکار کند. اما مشکل اینجاست که نمایش این لایه‌های روانی را نه با ساختار و زبان صحنه، بلکه صرفاً با تکرار کلامی ارائه می‌کند. به همین دلیل، روانکاوی فرویدی در این متن به سطحی‌ترین شکل ممکن باقی می‌ماند و فرصت تبدیل‌شدن به درامی پرقدرت را از دست می‌دهد.

کمپ بازپروری در نمایش نیز به‌طرز غیرواقعی و سانتی‌مانتال طراحی شده است. به‌جای آنکه فضایی خشن، قانون‌مند و سرشار از تضاد میان میل و انضباط را نشان دهد، به شکلی شیک و رمانتیک تصویر می‌شود. این انتخاب نه‌تنها واقعیت اجتماعی اعتیاد و درمان را بی‌اعتبار می‌کند، بلکه هرگونه امکان برای درگیری تراژیک شخصیت را از میان می‌برد. نمایش به‌جای نشان‌دادن کشاکش میان «اصل لذت» و «اصل واقعیت» ــ همان تضادی که فروید در مرکز حیات روانی قرار می‌دهد ــ صرفاً در سطح جملات زیبا و دیالوگ‌های شبه‌فلسفی باقی می‌ماند.

در نهایت می‌توان گفت «آدم‌ها، مکان‌ها، چیزها» بیش از آنکه یک تجربه‌ی دراماتیک باشد، مجموعه‌ای از اشارات پراکنده به بحران‌های انسانی است. بحران‌هایی که به‌جای پرداخت عمیق، در لابه‌لای سانتی‌مانتالیسم و سطحی‌نگری گم شده‌اند. نمایش فاقد آن نیروی پیونددهنده‌ای است که بتواند خرده‌روایت‌ها را به یک ساختار معنادار تبدیل کند. نه از منظر دراماتورژی، نه از منظر بازیگری، و نه حتی از منظر روانکاوی، اثر نتوانسته به انسجام برسد.
کارگردان و تهیه‌کننده گرامی.
اگه شخصی از مخاطبان در سالن نمایش، کنارِ من باشه و ببینم گوشیش رو درآورده و فیلم و عکس از نمایش میگیره، من خودم گوشیش رو ازش میگیرم و اگر شلوغ نکنه آخر نمایش گوشیش رو بهش میدم.
درستش اینه که در حین نمایش عکس و فیلم گرفته نشه!
و اگر پولی به بلاگر و اینا دادید هم توی سانس ویژه عکاس‌ها باید بذارید!
دیگه اینارو من نباید بگم که😑
حس میکنم بهاره رهنما برای طراح‌های پوستر فحش میذاره که به زشت‌ترین شکل ممکن کاراش رو طراحی کنه!

دوستان طراحی پوستر رو جدی بگیرید! ( به جز بهاره رهنما )
من سیصد تا دوست تو جامعه هنر و فرهنگ فقط صورت حضوری دارم که اگه اینجا قرار باشه پونزده نفر پیام من رو بخونن که سانسور میکنید _که عدم انتقال نقد به خالق اثر خودش آسیب فرهنگی و هنری دو چندان داره_ قطعا به سیصد نفر فقط از دوستان حضوری می‌تونم پیامم رو به صورت کاملا تضمینی انتقال بدم!
حالا مجازی و سایر رسانه‌هارو هم به کنار!
پس حذف حقیقت و نقد و نظر الان مشکل منه! مشکل من که نه، مشکل همه کسایی که واقعا دغدغه هنر این جامعه رو دارند و دنبال چیزی غیر از توجه و حاشیه هستند!
📌درباره نمایش مبانی تاریکی در خبر آنلاین

https://www.khabaronline.ir/news/2113761/%D9%86%D8%B3%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AD%D9%82%D8%B4-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

امتیازم به این نمایش ۷ از ۱۰
سینا دهقان این را خواند
حسین چیانی (هالین) این را دوست دارد
نظر جناب محمدحسن کیانی که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون، بنده نظرشون رو منتشر می‌کنم:

// برخواستن شجره چنگیزیان از دنده چپ //
درود از یک‌ ناهالینی به یک هالینی...
متن ات را خواندم...
نمایشی که فرمودید گل درشت بود...
گل درشتی به درشتی یک استندآپ کمدی...
با تئاتر فرق داشت..‌.
تلاش کردم در ... دیدن ادامه ›› قالب پست مدرنیسم و حتی متا تئاتر بررسی کنم اما نشد که بشه...
برخواستن شجره چنگیزیان بود از دنده چپ...
برخواستن که دنیا را مبتلا به پاندمی کمونیسم کرد...
نمایش در جایی که سنتز بین اخلاق ( تز ) و حقوق سلب شده ناعادلانه ( آنتی تز ) باشد لنگ می‌زند و دیالکتیک درستی نمی بینیم...
برای همین از نظر فرم هم در قالب استندآپ کمدی اخلاقی با مانیفست های ناقص روبرو هستیم...
بهتر است به همان نکته: از متن بد یا بهتر بگم از بی متن، اجرای خوب در نمیاد وفادار باشیم تا اجرا نه زمین بخورد و نه بر زمین بزنندش....
السلام علینا و علی عباد الهالین صالحین...
السلام علیکم و الرحمه الهالین و البرکاته..
۲۰ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مثل این که دیگه فیلمبرداری و عکس‌ گرفتن با موبایل وسط نمایش ممنوع نیست! درست میگم؟!
🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
۱۸ شهریور
تازه بعضی از دوستان پیشنهاد دادن ورود بعد از بستن در هم عادی سازی بشه، چون همه نمی تونن به موقع برسن😐
۱۸ شهریور
آناشه
تازه بعضی از دوستان پیشنهاد دادن ورود بعد از بستن در هم عادی سازی بشه، چون همه نمی تونن به موقع برسن😐
😐😐😐😐
۱۸ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاش یه عده از بازیگران جوان و هنرمندان گرامی، قبل از این که اقوام و دوستان خودشون رو به تماشای نمایش دعوت کنن، یه ذره فرهنگ تئاتر و تماشاگر بودن هم بهشون یاد بدن!
بیشتر تماشاگرای بی‌فرهنگی که من تو سالن باهاشون مواجهه شدم همین دوست و فامیل بازیگرا بودن.
( تکرار میکنم، یه عده! نه همه! )
بالاخره موفق شدم تو اجراهای پایانی این نمایش رو ببینم و با حال خوب از سالن بیرون اومدم.
خلاقیت و هنر این گروه واقعا تحسین برانگیزه!
تنها ایرادی که میشه فقط از این نمایش گرفت اینه که ردیف پنج به بعد شاید نتونن درست ببینن عروسکا و سایر اکسسوری‌هارو.
موفق‌تر از اینا باشید عزیزان🎭✨
مهدی غلامی (mahdigholami)
🙏🌻عزیزید
۱۲ شهریور
فرهاد موحدی (farhadmovahedi72)
❤❤❤
۱۵ شهریور
فرهاد موحدی
❤❤❤
برادر❤️
۱۵ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفید همان بوم نقاشیست که هر انسان دوست دارد بر آن نقاشی کند
۱۲ شهریور
حسین چیانی (هالین)
نظر جناب محمدحسن کیانی که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون، بنده نظرشون رو منتشر می‌کنم: سلام بر هالینی از هالینی ها.. خوب نوشتی... مثال ها و تحلیل هر کاراکتر ات خوب بود... ولی کمی مبتدیانه ...
توضیحات تکمیلی توسط خودم (حسین چیانی):
منظور آقای کیانی از "یک هالینی دیگه"، خود بنده هستم😂
۱۳ شهریور
حسین چیانی (هالین)
نظر جناب محمدحسن کیانی که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون، بنده نظرشون رو منتشر می‌کنم: سلام بر هالینی از هالینی ها.. خوب نوشتی... مثال ها و تحلیل هر کاراکتر ات خوب بود... ولی کمی مبتدیانه ...
درود از یک هالینی به یک هالینیِ دیگر که آن را برساند به جناب کیانی!
ممنون از نظرتون بر نظرم.
احتمالا به دلیل خردادی بودن و چند شخصیتی بودنم هستش که چنین برداشت‌های متفاوتی را حس کردید. که امیدوارم چنین مغلطه‌ای از من را پذیرا باشید!
ما از لفاظ‌ها می‌آموزیم.
باشد که در جهانی آزادتر باهم گپ بزنیم!🌱
۱۴ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
📌یادداشتی درباره نمایش «۹۱» به کارگردانی آرش دادگر | روزنامه ایران
https://irannewspaper.ir/8823/20

📌درباره نمایش " قبیله‌ها "
نمایش «قبیله‌ها» در بستری خانوادگی و زبان‌محور، با تلفیق چند لایه‌ معنایی از زبان‌شناسی، روانکاوی، و نشانه‌شناسی، به مسئله‌ی ارتباط، هویت، و سازوکارهای سلطه درون جمع انسانی می‌پردازد. رویکرد اجرایی با میز ناهارخوری بزرگ و غالباً قرمز، پیانوی قرمز، و پرده‌ی سفید با آباجور پشت آن، از همان ابتدا دو محور بصری و معنایی را می‌سازد: رنگ قرمز به‌مثابه دلالت بر تنش، حیات، و خطر، و پرده سفید به‌مثابه مرز شفاف اما جداکننده‌ی حقیقت و امر نادیده.

هسته‌ی اصلی نمایش، جدال بر سر زبان به‌عنوان ابزار معنا و هویت است. پدر به نقل از لکان به «مرحله‌ی آینه‌ای» اشاره می‌کند؛ مرحله‌ای که کودک با بازشناسی تصویر خود، وارد حوزه‌ی نمادین (زبان و قانون) می‌شود. این ارجاع تصادفی نیست: خانواده، بیلی ناشنوا را از یادگیری زبان اشاره محروم کرده تا او را وادارند در «زبان گفتاری» ـ که در جهان آن‌ها زبان مسلط و ارزشمند است ـ باقی بماند. این عمل، در معنای لاکانی، نوعی اجبار به ورود به نظام نمادین والدین است، اما بدون توجه به میل و واقعیت بدنی او.
دنیل در مقاله‌اش زبان را «کپی کمرنگ زندگی» و «نامتعین» می‌خواند. اینجا نمایش به سوی نقد ساختارگرایی می‌رود و به پساساختارگرایی نزدیک می‌شود: زبان نه تعیین‌کننده‌ی معنا بلکه شبکه‌ای از نشانه‌هاست که به نشانه‌های دیگر ارجاع می‌دهند .

پرش‌ها، قطع‌کردن دیالوگ‌ها و هم‌پوشانی صداها، از منظر ... دیدن ادامه ›› نشانه‌شناسی نمایشی، به مثابه «پارازیت»‌هایی هستند که نشان می‌دهند ارتباط در این خانواده هرگز کامل و شفاف نیست. این آشفتگی شنیداری در تضاد با آرزوی خانواده برای «زبان روشن» قرار می‌گیرد و عملاً مرز میان گفتار و سوءتفاهم را از بین می‌برد. پرده‌ی سفید و آباجور هم به‌عنوان یک «اسکرین» یا سطح نیمه‌شفاف، فضایی برای «نیمه‌گفتار» و پنهان‌کاری عاطفی می‌سازد که در سکانس پایانی با حضور دختر پشت پرده، به اوج نمادینش می‌رسد.

از منظر لکانی، بیلی قربانی سیاست زبانی خانواده است. خانواده با منع زبان اشاره، او را در «مرحله‌ی نمادین» خودشان زندانی کرده‌اند؛ زبانی که او را همیشه به‌عنوان «دیگری ناقص» تعریف می‌کند. مواجهه‌ی او با دختر ناشنوا، نوعی ورود به حوزه‌ی «دیگری بزرگ» جدید است؛ جامعه‌ی ناشنوایان با قواعد خاص خود. پذیرش زبان اشاره در پایان، شکستن امر نمادین پدرسالارانه و ورود به نظامی بدیل است.
دنیل، از منظر فرویدی، گرفتار واپس‌زنی امیال و تعارضات ادیپی است. بوسیدن دوست‌دختر برادر، به‌ویژه با التماس «بیلی را از من نگیر»، نشانه‌ی رقابت برادرانه و میل به حذف رقیب است؛ چیزی که فروید آن را در ساحت عقده‌ی ادیپ و حسادت فرزندی می‌بیند. لکنت دنیل در پایان، می‌تواند به‌مثابه بازگشت امر سرکوب‌شده در قالب اختلال گفتاری تفسیر شود؛ یعنی ناتوانی در نمادپردازی کامل میل.

یونگ در بحث طرحواره‌ها به الگوهای جمعی ناخودآگاه اشاره می‌کند. در این اثر:
پدر: کهن‌الگوی «پیر دانا» که در اینجا کارکردی معکوس دارد؛ به‌جای هدایت، دانایی‌اش ابزاری برای تثبیت سلطه و ارزش‌های خود می‌شود.
مادر: جنبه‌ای از «مادر محافظ/منتقد» که به‌جای پرورش، کنترل می‌کند.
بیلی: قهرمان تبعیدی، شبیه به قهرمان سفر قهرمان کمپبل، که با عبور از مرز خانواده به قبیله‌ی ناشنوایان می‌پیوندد.
دنیل: سایه (Shadow) که میل‌های پنهان، حسادت، و ضعف روانی را نمایندگی می‌کند.
دختر ناشنوا: کهن‌الگوی پیام‌آور یا واسطه، که دو جهان را به هم متصل می‌کند ولی نهایتاً باعث گسست می‌شود.

نمایش با آشوب و کات‌های مکرر آغاز می‌شود؛ این ریتم تند و آشفته در نیمه‌ی دوم جای خود را به لحظات مکث و مواجهه‌ی مستقیم می‌دهد. نقطه‌ی عطف اصلی زمانی است که بیلی اعلام می‌کند دیگر به زبان گفتاری خانواده پایبند نخواهد بود. این لحظه، هم دراماتیک است و هم سمبلیک: ترک داوطلبانه‌ی «قبیله‌ی» خانوادگی برای پیوستن به قبیله‌ای دیگر.
پایان‌بندی با لکنت دنیل و تکرار واژه‌های «عشق... اشاره...» در آغوش بیلی، تلاشی است برای آشتی یا دست‌کم هم‌نشینی دو نظام زبانی و عاطفی؛ اما با ایهام باقی می‌ماند، چون دختر پشت پرده ـ نماد نگاه و قضاوت بیرونی ـ همچنان حضور دارد.
«قبیله‌ها» در این اجرا ایراداتی از قبیل ـ قطع‌کردن‌های نابه‌جا و هم‌زمانی صداها و دیالوگ‌ها، و هرج و مرج و بی‌نظمی‌ای که برای رساندن رسالت و معنا و مفهوم خود نیز باید دارای یک نظمی باشند!
و در آخر، پرده نمایش، دیالوگ‌هارا بی‌نظم و ترتیب نمایش می‌داد و گاهی باعث از دست رفتن تمرکز مخاطب، هم از بازی‌ها و هم از دیالوگ می‌شد.
چون اجراهای آخرشه خلاصه بگم که اجرای خوب و قابل قبولی بود و نور و بازیگری و دکور و لباس و ... خوب و اندازه بود.
موفق باشید✨

📌«بالزی» نمایشی که صرفا آشفتگی را در بیداری به نمایش می‌گذارد.
نمایش «بالزی» در نگاه اول می‌کوشد مخاطب را وارد جهانی کابوس‌گون کند؛ جهانی که در مرز خیال و واقعیت می‌گذرد و سوژه‌ی اصلی‌اش، فردی روان‌پریش است که از درون فروپاشیده. اما آن‌چه در عمل رخ می‌دهد، نه خلق رؤیایی تهدیدآمیز است، نه تصویر یک فروپاشی روانی؛ بلکه مجموعه‌ای از عناصر پراکنده، دیالوگ‌هایی بی‌ساختار و نشانه‌هایی بی‌ریشه است که بی‌هدف ظاهر و ناپدید می‌شوند. «بالزی» بیش از آنکه ما را وارد کابوس کند، ما را از تئاتر بیرون می‌کشد.
نمایش با صداسازی‌های هذیانی خسرو شروع می‌شود؛ شخصیتی بی‌ثبات که به نظر می‌رسد گرفتار توهم، اعتیاد و بحران هویت است. سپس بازجویی وارد می‌شود که هم‌زمان نقش پلیس و تأمین‌کننده مواد را ایفا می‌کند. دیالوگ‌های این دو، فاقد پویایی و کشمکش نمایشی‌اند. کاراکترهایی مثل نازی، کلاغ، هملت و سگ‌ها نیز هرکدام به‌نحوی وارد روایت می‌شوند، اما به‌سرعت حذف یا رها می‌شوند بی‌آنکه نقش آن‌ها در مسیر درام مشخص شده باشد.
یکی از نخستین کاستی‌های اثر، فقدان روایت منسجم است. نه حادثه‌ای به درستی بنا می‌شود، نه گرهی شکل می‌گیرد، نه اوجی ساخته می‌شود. پرده‌ها در ادامه هم نیستند و صرفاً با ورود شخصیت یا تغییر فضا از یکدیگر جدا می‌شوند. دیالوگ‌ها بیشتر جنبه‌ی واگویه دارند تا گفت‌وگو، و حضور نمادها بدون ریشه‌ی دراماتیک، آن‌ها را بدل به اشیای تزئینی کرده است.
از منظر روان‌کاوی، «بالزی» می‌توانست نمایش واپس‌رانده‌ها، سایه‌ها، و سوژه‌ی سرکوب‌شده باشد. شخصیت خسرو ... دیدن ادامه ›› بارها از حیوان درون خود می‌گوید، گاهی خَر، گاهی کلاغ. از اعتیاد و ترک آن حرف می‌زند و در بخش‌هایی توهماتی را تجربه می‌کند. اما نمایش نه خاطره‌ای می‌سازد، نه ترومایی را بسط می‌دهد. در نتیجه، آنچه به عنوان روان‌پریشی ارائه می‌شود، بیشتر تظاهر به دیوانگی است تا بازنمایی عمیق روان فروپاشیده.
یکی از جمله‌های کلیدی خسرو این است: «من وقتی هستم که تو من را می‌بینی.» در اندیشه‌ی لاکان، سوژه از دل نگاه «دیگری» ساخته می‌شود. اگر دیگری نگاه نکند، سوژه وجود ندارد. حذف نازی (که می‌توانست آینه‌ی نگاه باشد) شکافی در هستی خسرو ایجاد می‌کند. اما چون کارگردان هرگز این پتانسیل را دراماتیزه نمی‌کند، دیالوگ هم خنثی می‌شود.
از سوی دیگر، در چارچوب یونگی، نمایش می‌توانست با کهن‌الگوها معنا یابد. خسرو می‌توانست «سایه» باشد، نازی «آنیما» (زن درونی روان مرد)، کلاغ «پیام‌آور ناخودآگاه» و سگ‌ها تجسم «قانون». اما وقتی روایتی برای این مفاهیم وجود ندارد، کارکرد کهن‌الگویی‌شان از بین می‌رود و صرفاً به پوسته‌ای نمادین تبدیل می‌شوند که بار معنایی ندارند.
در سطح نشانه‌شناسی نیز، نمایش با شکست مواجه است. ورود دوچرخه و مرگ نمادین آن، پر و خالی شدن صحنه‌ها، حضور ناگهانی سگ‌ها، حتی تاریخ روز ۱۴ تیر، هیچ‌کدام به نظامی از نشانه‌ها تعلق ندارند. هر عنصر به‌شکل مستقل و جدا از کلیت اثر عمل می‌کند. در نتیجه، تماشاگر نه می‌تواند نشانه‌ها را بخواند، نه معناها را کشف کند.
نمایش حتی در برخورد با تماشاگر نیز دچار بی‌تصمیمی است. در تنها یک دیالوگ، خسرو خطاب به کلاغ می‌گوید: «پشت به تماشاگر نباش.» این جمله می‌توانست آغازی برای شکستن دیوار چهارم باشد، اما نه تکرار می‌شود، نه ادامه دارد، و نه هیچ تمهید دیگری برای برقراری ارتباط مستقیم با مخاطب به‌کار می‌رود. نه اجرا تماشاگر را مخاطب خود می‌گیرد، نه تماشاگر می‌تواند وارد جهان اثر شود.
نکته‌ی مهم دیگر، ارائه‌ی نمایش‌نامه‌ی چاپ‌شده به تماشاگران پیش از ورود به سالن است. این ژست که به نظر می‌رسد دعوت به مشارکت ذهنی یا خوانش تطبیقی است، در عمل بی‌ثمر می‌ماند. اجرا نه وفادار به متن است، نه از آن فاصله می‌گیرد. نه می‌توان نمایش را یک بازآفرینی دانست، نه یک بازنویسی. فقط روایتی مبهم و متزلزل است که حتا نسبت خودش با متن مبدأ را هم نمی‌داند.
از منظر فرم اجرایی نیز، نمایش بارها خود را زمین می‌زند. موسیقی‌های بسیار بلند که گاه صدای دیالوگ‌ها را می‌پوشانند، نورپردازی‌های بی‌هدف، حرکت بازیگران در حین جابه‌جایی دکور، و لحن بازی‌ها، همه به‌جای آنکه فضا را تقویت کنند، فهم اثر را دشوارتر می‌کنند. فرم، به‌جای آنکه بستری برای تجربه‌ی روانی باشد، خود تبدیل به مانعی برای تماشاست.
نمایش در پایان با ورود آقای حیدری، سگ‌ها و هملت با لباس پزشکی تمام می‌شود. این پایان نه گره‌گشاست، نه به‌درستی غافلگیرکننده. چون هیچ‌گونه زمینه‌ای برای این ورود چیده نشده، بیشتر شبیه ترفندی است برای خاتمه دادن به اجرایی که به بن‌بست رسیده است.

در مجموع، «بالزی» تلاشی‌ست برای بهره‌گیری از مفاهیم بزرگ با ابزارهای کوچک. مفاهیم روانکاوانه، نمادهای کلاسیک، تکنیک‌های فرم‌گرایانه و عناصر سوررئال، همه به سطحی‌ترین شکل ممکن استفاده شده‌اند، بدون اینکه در خدمت جهانی یک‌پارچه قرار بگیرند. تماشاگر در پایان، نه تجربه‌ای روانی را پشت سر گذاشته، نه کابوسی دیده، نه حتی روایتی شنیده است.
فقط در تاریکی سالن، شاهد آشفتگی‌ای بوده که حتی به ناخودآگاه هم نمی‌رسد...
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
شعر و ادبیات

تماس‌ها

تلگرام