امشب در «بر زمین میزندش» بار دیگر یادم آمد که چرا به تئاتر دل بستهام. صحنهای که علی شمس ساخت، نه فقط اجرا، که تجربهای زیسته بود؛ تجربهای که تماشاگر را در میانهی تاریخ، اسطوره و امروز پرتاب میکرد. نگاه او به بدن، فضا و ریتم، نشان میداد که تئاتر چگونه میتواند فراتر از روایتِ خطی، به زبانی زنده و گویا بدل شود.
چرخش بیامان صحنه، دکوری که همچون کاراکتری مستقل نفس میکشید، و بازیگرانی که با انضباطی مثالزدنی و حضوری پرقدرت لحظه به لحظه ما را همراه کردند، همه دستبهدست هم داده بودند تا اجرایی خلق شود که هنوز در ذهنم تپنده است.
برای من، این نمایش بیش از یک اجرا بود؛ فرصتی بود برای دیدنِ جسارت و دانشی که در شأنِ یک کارگردانِ بزرگ و اندیشمند است. علی شمس بار دیگر نشان داد که تئاتر میتواند همچون آیینهای، هم خردگریزی زمانه را به رخ بکشد و هم شکوه خلاقیت انسان را.