در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سجاد خلیل زاده درباره نمایش گارس: بررسی کارگردانی نمایش «گارس» | بخش اول کارگردانی نمایش «گارس» به‌عن
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:53:43
بررسی کارگردانی نمایش «گارس» | بخش اول

کارگردانی نمایش «گارس» به‌عنوان ستون فقرات اجرایی اثر، واجد ویژگی‌هایی است که هم می‌توان آن را تلاش جسورانه‌ای در بازآفرینی زبانی نمادین دانست و هم مصداقی از کاستی‌های فنی که مانع شکل‌گیری اجرایی منسجم و یکپارچه شده است. در ادامه، این کارگردانی را در چند محور حرفه‌ای بررسی می‌کنم:

میزانسن و ترکیب‌بندی صحنه

صوفی کوشیده است با حداقل دکور، جهانی پرنشانه خلق کند. انتخاب صحنه‌ی ساده، همسو با رویکرد سمبولیستی اثر، تصمیمی آگاهانه است؛ اما ترکیب‌بندی میزانسن‌ها در طول اجرا از تنوع کافی برخوردار نیست.
بسیاری از صحنه‌ها در آرایشی خطی یا ایستایی شکل می‌گیرند و از پویایی فضایی که بتواند بار دراماتیک ... دیدن ادامه ›› متن را تقویت کند، بی‌بهره‌اند.
لحظات تقابل شخصیت‌ها، که می‌توانستند نقطه‌های اوج میزانسن باشند، با همان چینش ابتدایی ادامه می‌یابند و در نتیجه از ایجاد ضرباهنگ بصری بازمی‌مانند.
به بیان ساده، میزانسن در «گارس» بیش از آنکه «گویای معنا» باشد، نقش «چیدمانی ثابت» را بازی می‌کند.

میزانسن و دکوپاژ صحنه

کارگردان در «گارس» از میزانسن‌های مینیمال و ایستا بهره می‌برد؛ چینش بازیگران بیشتر در قالب تصاویر نمادین شکل می‌گیرد تا موقعیت‌های دراماتیک زنده. این انتخاب، به‌ظاهر متناسب با محتوای نمادگرایانه و اکسپرسیونیستی متن است، اما در عمل باعث کاهش پویایی صحنه شده و بخش‌هایی از نمایش به سکون نزدیک می‌شود. میزانسن‌ها بیش از آن‌که روایت‌محور باشند، تابلوگونه‌اند؛ تماشاگر در بسیاری از لحظات، به‌جای دنبال کردن کنش، با یک قاب تصویری مواجه است.
کارگردان از میزانسن‌های مینیمال و تصویرمحور استفاده کرده است؛ قاب‌هایی که بیشتر به تابلوهای نمادین شباهت دارند تا صحنه‌های پویا. این انتخاب با رویکرد اکسپرسیونیستی متن همخوان است، اما سکون و فقدان کنش زنده، ریتم اجرا را کند کرده و پویایی صحنه را کاهش داده است.

پیشنهاد: بهره‌گیری از حرکت‌های گروهی یا جابه‌جایی‌های نمادین می‌تواند تصاویر را از حالت ایستا خارج کند و به پویایی میزانسن کمک کند. حتی در فضایی مینیمال، تغییرات کوچک در جایگاه بدن و مسیر نگاه می‌تواند تنش صحنه‌ای ایجاد کند.

ریتم اجرایی و ضرباهنگ

یکی از چالش‌های اصلی کارگردانی، کنترل ریتم دراماتیک است. «گارس» در نیمه‌ی نخست با انرژی بازیگران و جذابیت ایده‌ی داستانی مخاطب را با خود همراه می‌کند، اما از نیمه‌ی دوم به بعد، ریتم به یکنواختی می‌گراید.
فقدان فراز و فرود در ضرباهنگ دیالوگ‌ها و حرکت‌های صحنه‌ای باعث می‌شود تماشاگر مجالی برای تعلیق، غافلگیری یا تنفس نداشته باشد.
این یکنواختی به‌ویژه در سکانس‌هایی که بار معنایی سنگین‌تری دارند، از تأثیرگذاری کاسته و عمق مفهومی متن را کمرنگ کرده است.

هدایت بازیگران

بزرگ‌ترین چالش کارگردان در «گارس» تفاوت محسوس در کیفیت اجراهای بازیگران است.
بازیگران فرعی، مانند نقش ربات یا نگهبان درخت، اجرایی طبیعی و حساب‌شده دارند که نشان از هدایت درست یا درک فردی عمیق از نقش دارد.
در مقابل، بازیگران اصلی گاه به دام اغراق overacting افتاده‌اند یا با انتخاب‌های صوتی ناپخته تلاش کرده‌اند به شخصیت رنگ بدهند، اما نتیجه برعکس شده است.
این ناهمگونی نشان می‌دهد کارگردان در یکدست‌سازی گروه و کنترل شدت و ضعف بازی‌ها موفق نبوده است. در تئاتری با زبان نمادین، هماهنگی میزان بیان و بدن بازیگران اهمیتی حیاتی دارد؛ اما در «گارس» شاهد گسست آشکاری هستیم.

کارگردان تلاش کرده بازیگران را در سطحی میان واقع‌گرایی و اغراق اکسپرسیونیستی هدایت کند. با این حال، نبود یک خط‌مشی واحد در بازی‌ها مشهود است: برخی نقش‌ها با لحنی خطابه‌ای و فاصله‌گذارانه اجرا می‌شوند و برخی دیگر به سوی بازی‌های روان‌شناختی و درونی متمایل‌اند. این عدم یکدستی، انسجام اجرایی را تحت‌الشعاع قرار داده و باعث شده بخشی از پتانسیل متن در تضاد بازی‌ها از دست برود.
بازیگران میان دو سبک متفاوت حرکت می‌کنند: بخشی به سمت بازی‌های اغراق‌شده و فاصله‌گذارانه، و بخشی دیگر به سمت واقع‌گرایی روان‌شناختی. این ناهمسانی باعث شده انسجام اجرایی خدشه‌دار شود و زبان مشترک اجرایی شکل نگیرد.

پیشنهاد: کارگردان باید یک خط‌مشی واحد برای هدایت بازیگران تعریف کند. مثلاً اگر تصمیم بر اجرای اکسپرسیونیستی است، همه بازیگران باید در لحن، بدن و میزان اغراق هماهنگ شوند تا تضاد ناخواسته شکل نگیرد.

استفاده از عناصر فنی (نور، صدا، موسیقی)

کارگردان در طراحی فنی به‌دنبال ایجاد فضایی وهم‌آلود بوده، اما نتیجه‌ی عملی گاه معکوس عمل کرده است:
نورپردازی در بیشتر لحظات نقش همراهی‌کننده‌ی صحنه را ایفا می‌کند، اما کمتر به خلق تصویر یا لحن جدید کمک می‌کند. فقدان «زبان مستقل نور» یکی از نقاط ضعف اثر است.
صدا و موسیقی در مواردی بیش از اندازه غالب می‌شوند و دیالوگ‌ها را می‌پوشانند. این ناهماهنگی میان طراحی صوتی و هدایت اجرایی، باعث گسست ارتباط مخاطب با بازیگر می‌شود.
افکت‌ها، به‌جای تعمیق حس، گاه به عنصر مزاحم بدل می‌شوند. چنین خطایی از منظر کارگردانی، نشانه‌ی عدم توازن در هماهنگی تیم فنی است.

طراحی فضا و استفاده از صحنه

کارگردان با حذف دکورهای سنگین، فضایی انتزاعی ساخته است که امکان انعطاف و تمرکز بر حضور بازیگر را فراهم می‌کند. اما استفاده‌ی محدود از نور و صدا، این فضا را به تجربه‌ای خالی نزدیک کرده است. در صحنه‌هایی که امکان اوج‌گیری دراماتیک وجود داشت، طراحی نور می‌توانست به عنوان عنصر کارگردانی نقش آفرینی کند، اما اغلب به حداقل خود بسنده کرده و در نتیجه بار مفهومی بر دوش متن و دیالوگ‌ها باقی مانده است.
انتخاب فضای انتزاعی با حذف دکورهای سنگین، جسورانه و قابل توجه است. اما استفاده محدود از نور و صدا موجب شد این فضا بیش از حد خالی به نظر برسد. در صحنه‌های کلیدی، نور می‌توانست ابزار اصلی کارگردانی باشد اما به حداقل خود تقلیل یافته است.

پیشنهاد: طراحی نور چندلایه (بازی با سایه، رنگ و تغییر شدت) می‌تواند معنای نمادین صحنه‌ها را تقویت کند. همچنین استفاده از صدا و موسیقی می‌تواند به عنوان عنصری فضاساز، ضعف بصری را جبران کند.