بررسی کارگردانی نمایش «گارس» | بخش دوم
ریتم و ضرباهنگ اجرایی
ریتم کلی نمایش کند و گاه یکنواخت است. کارگردان به جای تنوع در ریتم اجرایی، بر تکرار و کشش صحنهها تکیه کرده است؛ تصمیمی که اگرچه از منظر اندیشهای، القاکنندهی فرسایش و ملال انسانی است، اما در سطح اجرا، تماشاگر را خسته کرده و ارتباط او با نمایش را دشوار میسازد. ضرباهنگ در بسیاری از لحظات فاقد نقاط اوج کارگردانی است و همین موضوع مانع شکلگیری یک قوس اجرایی تأثیرگذار میشود.
ریتم نمایش کند و یکنواخت است؛ صحنهها گاهی بیش از اندازه کش میآیند و ضرباهنگ تئاتری از دست میرود. این انتخاب میتواند در خدمت القای ملال و فرسایش باشد، اما از منظر اجرایی باعث خستگی مخاطب
... دیدن ادامه ››
شده است.
پیشنهاد: تنوع در ریتم صحنهها (با کوتاه کردن برخی لحظات، افزودن سکوتهای معنادار یا ایجاد شتاب در کنشها) میتواند کشش دراماتیک را افزایش دهد. طراحی «نقاط اوج» مشخص برای نمایش، به حفظ توجه تماشاگر کمک خواهد کرد.
نمادگرایی و کار با تمثیل
یکی از مهمترین نقاط قوت کارگردانی، جسارت در بهکارگیری نمادهاست. شخصیتهای نمایش در موقعیتی شبهاسطورهای قرار میگیرند و کارگردان تلاش میکند این موقعیت را از طریق تصاویر ایستا و نمادین برجسته کند. با این حال، به دلیل فقدان یک زبان بصری واحد، این نمادگرایی به انسجام نرسیده و گاهی در مرز میان ابهام هنری و ابهام بیمعنا حرکت میکند.
نمادگرایی در «گارس» جسورانه اما گاه پراکنده است. تصاویر نمادین شکل میگیرند اما انسجام بصری ندارند و گاهی به مرز ابهام بیمعنا میرسند.
پیشنهاد: تعریف یک «زبان بصری» واحد (مثلاً انتخاب یک موتیف تکرارشونده در حرکت، نور یا شیء صحنه) میتواند نمادها را منسجم کند و پیام نمایش را روشنتر برساند.
رابطه با سبک انتخابی (اکسپرسیونیسم – سمبولیسم)
کارگردان اثر را با برچسب اکسپرسیونیستی–سمبولیستی معرفی میکند. چنین انتخابی بار بزرگی بر دوش اجرا میگذارد:
در اکسپرسیونیسم، اغراق در بیان و تصویر باید در خدمت انتقال یک حقیقت درونی باشد. در «گارس» این اغراق گاه از کنترل خارج شده و به تصنع منتهی میشود.
در سمبولیسم، نشانهها باید شبکهای از معانی را بسازند. در این اجرا، نشانهها پراکنده و گاه بدون پیوند مؤثر باقی میمانند.
به بیان دیگر، کارگردان سبک را برگزیده، اما قواعد و ظرایف آن را در اجرا بهطور کامل محقق نکرده است.
چشمانداز کلی کارگردانی
کارگردانی «گارس» تلاشی صادقانه برای پیوند دادن متن فلسفی با زبانی تئاتریکال است. جسارت در انتخاب مضمون و تلاش برای خلق جهانی نمادین ستودنی است. اما فقدان انسجام در میزانسن، ضعف در هدایت بازیگران و ناهماهنگی فنی، باعث شده اثر در سطح اجرا از آنچه در ذهن نویسنده–کارگردان بوده فاصله بگیرد.
اگر صوفی در بازتولید بعدی اثر بر سه محور تمرکز کند ـ کنترل ریتم، یکدستسازی بازیها و پالایش عناصر فنی ـ میتواند «گارس» را به اجرایی ارتقا دهد که شایستهی جایگاهش در تئاتر معاصر ایران باشد.
ناصر صوفی در این اثر، بیش از آنکه به تئاتر به مثابه کنش زنده بیندیشد، به خلق یک تجربه مفهومی گرایش دارد. او کارگردانی را ابزاری برای تجسم ایدهها قرار داده، اما کمتر به جنبههای اجرایی چون تعلیق، درگیری تماشاگر، و تعادل میان فرم و محتوا توجه نشان داده است. این نگاه باعث شده «گارس» بیشتر در سطح نمایشنامهخوانی با میزانسنهای نمادین باقی بماند تا یک اجرای کامل تئاتری.
جمع بندی
از منظر کارگردانی، «گارس» تجربهای جسورانه و ایدهمحور است، اما به دلیل فقدان انسجام در هدایت بازیها، ریتم یکنواخت، و استفادهی محدود از امکانات صحنه، نتوانسته ظرفیتهای متنی خود را به یک اجرای تمامعیار بدل کند. انتخابهای کارگردان اگرچه ریشه در اندیشهی فلسفی و نمادگرایانه دارد، اما در سطح اجرا به نتیجهی مورد انتظار نمیرسد و نمایش را در مرز میان اندیشهی بلندپروازانه و اجرای نیمهکاره متوقف میسازد.
از منظر کارگردانی، «گارس» نمایش جسور و ایدهمحوری است که بیش از هرچیز درگیر بیان فلسفی و نمادگرایانهی متن است. اما کاستیهایی چون:
• نبود انسجام در بازیها،
• ریتم یکنواخت،
• استفاده حداقلی از نور و صدا،
• و نمادگرایی پراکنده،
باعث شده اجرای نهایی به جای یک تجربهی پرکشش تئاتری، بیشتر شبیه یک تجربهی مفهومی باقی بماند.
راهبرد برای ارتقا
برای ارتقای اجرا، کارگردان میتواند:
• ایجاد تنوع ریتمی و طراحی نقاط اوج مشخص.
• یکدست کردن سبک بازیها با هدایت هماهنگ.
• گسترش طراحی نور و صدا برای فضاسازی و تقویت مفهوم.
• ایجاد زبان بصری منسجم در استفاده از نمادها.
• افزودن پویایی به میزانسنها از طریق حرکتهای نمادین و گروهی.
با این اصلاحات، «گارس» میتواند از یک اجرای نیمهکارهی مفهومی، به یک اثر منسجم و تأثیرگذار در حوزهی تئاتر نمادگرا بدل شود.
سجاد خلیل زاده