در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | صدف علی نیا: تولد از گور از زبان مالخازار: در زمین های اطراف قصر پرسه می زنم.
S4 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.90 : 12:45:23
تولد از گور

از زبان مالخازار:

در زمین های اطراف قصر پرسه می زنم. نه مثل یک شاه با سر افراشته و گام های محکم، بیشتر مثل شبحی کمرنگ که بخشی از خودش را گم کرده. فکر می کردم حالا که او را پیش خودم آوردم، دیگر این گمگشتگی محو می شود، اما این طور نشد. او فقط نقطه ای درخشان نیست در تاریکی ملال انگیزم، مایه ی آشفتگی ام نیز هست. گمان می کردم لذت خواهم برد که چه طور مثل گربه ای وحشی پنجه می کوبد بر قفسی که او را در آن انداخته ام، اما دیدن این منظره بیش از قبل خشمگینم کرد. به او صدمه زدم. به جسم و روحش زخم افکندم. و پشیمان نیستم. اما آشفته ام. و درمانده. انگار فهمیده ام این گونه نمی توانم جلوی لغزیدنش از بین دستانم ... دیدن ادامه ›› را بگیرم.

آه، گادفری، گادفری! تو به یک باره از کجا در برابر چشمانم ظاهر شدی؟ نکند یک جادوگر تو را بر سر راهم قرار داد تا بیش از پیش در باتلاق تباهی فرو روم؟ من فقط باید خون شیرینت را تا انتها می نوشیدم و زین پس با خاطره ات می زیستم، اما در عوض خونم را هم به تو تقدیم کردم و ریسمانی از خودم به تو وصل کردم که حالا دیگر به هیچ نحوی نمی توانم پاره اش کنم.

از بین علف های هرز بلند، تلو تلو خوران رد می شوم و خودم را به گورستان می رسانم. در این محل ارواحی گوناگون دفن شده اند، از خون آشام هایی که از زندگی دل بریده و خود را به مرگ سپرده اند، گرفته تا خیانتکارها و انسان هایی که در مراسم های قربانی خونشان تقدیم شده.

از لا به لای قبرها رد می شوم و می رسم به گوری که نام ندارد. این گور همیشه در هاله ای از مه بوده برایم. نمی توانم به خاطر بیاورم چه کسی در آن دفن شده و این همواره عذابم داده و حتی تبدیل به کابوسم شده. حالا که نگاهم باز به سنگ خاکستری و رنگ پریده اش افتاده، چشمانم گشاد شده و قلبم از تپش ایستاده. نکند این گور من باشد، گادفری؟ آیا تو داری مرا در این قبر دفن می کنی؟ بی آنکه بدانم؟ بی آنکه بدانی؟

مثل بنایی که فرو بریزد، بر گور می افتم. چنگال هایم را در خاک آن فرو می کنم. همیشه خواسته ام خاک را کنار بزنم و ببینم چه کسی در زیر آن آرمیده یا آیا اصلا کسی در زیر آن آرمیده، اما ترس داشته ام از آنچه ممکن است ببینم یا نبینم.

و حالا باید چه کنم؟ کاری که پیشتر باید انجام می دادم؟ سپردن او به آغوش این گور، قبل از اینکه خودم به آن سپرده شوم؟

حس می کنم دارم می میرم، گادفری. یا شاید هم مدت ها پیش مرده ام، همان زمان که انسان بودم و مرا به زور به اینجا آوردند و خون آشامم کردند، خدایم کردند و تاج بر سرم گذاشتند. بله، شاید مرده ام و تو داری زنده ام می کنی، از نو متولدم می کنی و به دنیا آمدن درد دارد، به اندازه ی مردن.