رامسس دوم؛ «عقل در آستانهی فروپاشی»
نمایش از یک مهمانی خانوادگی آغاز میشود؛ جایی که غیبت دختر، آتش پریشانی و سوءظن را در دل مادر نسبت به
... دیدن ادامه ››
داماد شعلهور میکند. نبودِ او بهانهای میشود برای فروپاشیِ آرامش خانواده و آشکار شدن شکافهای ذهنی میان واقعیت و خیال.
کابوس در اتاق نشیمن به واقعیت تبدیل می شود
فضای صحنه، با بالشها و نرمی اغراقشده، یادآور فضای روانی حاکم در خانه و تبدیل آن به یک تیمارستان روانی می باشد.
در همین محیط نرم و ظاهراً امن، تنش و سوءظن شکل میگیرد.
کاتیا (سحر دولتشاهی) در نقش زنی منظم و کنترلگر ظاهر میشود؛ اما این نظم فقط در ظاهر نمایان است و در دل آن آشوب روانی حکم فرماست.
او میان ترس و توهم به واقعیت چنگ می زند و تماشاگر را با خود به ورطهای از شک و ابهام میکشاند
در مقابلش، متیو (علی شادمان) مانند سایهای مبهم و آرام وارد میشود، او با رفتاری حسابشده، بازی خطرناک روانی ای را آغاز میکند آرام و تهدیدآمیز همراه با طنزی دردناک و ناملایم برای کاتیا .
تماشاگر نمیداند او شکنجهگر است یا قربانیِ ذهن آشفتهی کاتیا.
رفتارها در حال تغییر می باشند، واقعیت از خیال جدا نمیشود، و رنگ اضطراب رفته رفته پر رنگ تر می شود.
ژان(سعید چنگیزیان) پدر خانواده در میانهی این جنون، نظارهگر است؛ مردی که اضطراب پیری و ناتوانی را زیر پوست بازیاش پنهان میکند.
پارچهای که متیو در دست دارد، در پایان به لباس کاتیا بدل میشود به نظر می رسد نشانهای از پذیرش برچسب «جنون»، یا شاید مومیاییشدن در برابر حقیقتی که نمیتوان دید، است.
در این فضای آشفته و روانپریشانه، نمایش با طنز سیاه و لحظاتی از کمدی ظریف، شکافی ایجاد میکنند که مخاطب را به عمق ذهن شخصیتها بکشاند. این بازی میان ترس و خنده، تجربهی تماشای نمایش را پیچیدهتر و جذابتر میکند و نشان میدهد که حتی در تاریکترین ذهنها، لحظات طنز و تراژدی نقش مهمی دارد.
بندیگت (حدیث میرامینی) دختر خانواده،حتی در حضور نیمه جان در صحنه، نقطهی مرکزی تنش ها در خانواده است. رفتار، احساسات و تصمیمهای او تحت تأثیر روابط، فشارهای بین اعضای خانواده می باشد.
در آخرین لحظه ها کاتیا نقاب رامسس دوم را بر چهره میگذارد
این تصویر پایانی، برای من قلب نمایش است.
زن، در مواجهه با حقیقتی که تحملش را ندارد، به نقاب پناه میبرد، به اسطوره، غیاب و دروغی که برای خود از واقعیت روشن تر است اما دیگر تاب و توان اثبات ندارد.
در این میان، رامسس دوم نه انسان است و نه خاطره؛ او استعارهای از ذهنی است که از خودش فرار میکند و از عقلِ آگاه به جنون میرسد.
رامسس دوم در ظاهر یک درام خانوادگی است، اما در باطن ذهنی میان کنترل و فروپاشی و میان منطق و هذیان است.
تماشاگر در پایان نمیداند چه دیده است ، واقعیت یا بازتابی از ذهنی بیمار،شاید همین ندانستن، جوهرهی این نمایش است جایی که عقل از خودش میترسد و به دنیای تاریک خویش سفر می کند.