دیشب به اتفاق خانواده به دیدن نمایش پایانی تئاتر موش ها و آدم ها رفتیم. این اولین بار بود که نمایشی در تئاتر شهر قزوین میدیدم. بسیار تجربه مأیوس کننده و پشیمان کنندهای بود. در تیکت نوسته بود حتما نیم ساعت جلوتر در سالن حضور پیدا کنیدو نمایش ۱ ساعت و ده دقیقه دیرتر شروع شد و کسی هم در رابطه با این بی برنامگی توضیحی نداد. شماره بلیط ها با شماره بلیط های رزرو شده روی تیوال متفاوت و در نتیجه پیدا کردن صندلی ها گیج کننده بود. راه دسترسی به صندلی ها پله هایی فلزی و نوک تیز به ارتفاع ۵۰ سانت بود و صندلی ها به شدت ناراحت و غیر استاندارد. سالن گرمایشی نداشت و در حالی که در حین نمایش فریادهای یک کارگردان تئاتر افسرده و سویسایدال را تحمل میکردیم از سرما میلرزیدیم. امید به زندگی به ما در حال برگشتن بود وقتی دیدیم بلاخره بازیگر مرگ موش رو نوش جان کرد و پایان نمایش طولانی و میکس شده از چند کتاب که در نوجوانی خوانده ایم و زندگی عشقی کارگردان نزدیک به نظر میرسید که تازه رسیدیم به مراسم تقدیر و تشکر پایانی و دست زدن و بلند شدن اجباری برای عوامل که همه به صورت ابزردی در حال اشک ریختن بودند! خلاصه ۸ آمدیم سرحال و مشتاق هنر و اجرا و ۱۱:۳۰ با بدبختی خود را نجات داده و با کمر درد و زانو درد و آب بینی آویزان به منزل رسیدیم و توبه و استغفار از رفتن به تئاتر شهر شهرمان.