در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دی نوش مومنی درباره نمایش خرگوش: «خرگوش» نمایشی‌ست که نه تلاش می‌کند مخاطب را قانع کند و نه قصد دارد او
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:20:44
«خرگوش» نمایشی‌ست که نه تلاش می‌کند مخاطب را قانع کند و نه قصد دارد او را نجات دهد.
اثر در سکوت‌ها، مکث‌ها و تکرارها پیش می‌رود؛ جایی که گفت‌وگو ... دیدن ادامه ›› دیگر ابزار ارتباط نیست، بلکه نشانه‌ی فرسودگی زبان است. آدم‌ها حرف می‌زنند چون اگر ساکت شوند، چیزی فرو می‌ریزد.

در مرکز نمایش، روابطی قرار دارند که ظاهراً تمام شده‌اند، اما روان شخصیت‌ها هنوز آن‌ها را رها نکرده است. خیانت در این‌جا یک «حادثه» نیست؛ شکلی از ادامه‌دادنِ رابطه بدون مواجهه است. هیچ‌کس جسارت ایستادن در لحظه را ندارد، بنابراین همه چیز به تعویق می‌افتد: احساس، تصمیم، سوگ.

شوخی‌های رابرت فاکنر نه برای خنداندن، بلکه برای شکستن فشار فضاست؛ شوخی‌هایی که بیش از آن‌که سبک کنند، لو می‌دهند. آن‌چه تماشاگر می‌بیند، تلاش ناموفق انسانی‌ست برای طبیعی جلوه دادن چیزی که دیگر طبیعی نیست. خنده نمی‌آید، چون زمان خندیدن گذشته است.

لیا در این میان، بیش از آن‌که شخصیتِ فعال باشد، «محل رجوع» است؛ جایی که مردها می‌آیند تا حرف بزنند، اما نه آن‌قدر بمانند که شنیده شوند. واکنش‌های او درست، منطقی و حتی قابل دفاع‌اند، اما چیزی در آن‌ها کم است: مکث. همان مکثی که اجازه می‌دهد درد شکل بگیرد. فقدان این مکث، لحظه‌ی افشای مرگ را به یکی از سردترین نقاط نمایش تبدیل می‌کند.

رابرت تلر ویزیتور آب‌نبات‌های چوبی است؛ مردی کچل که کلاه‌گیس می‌گذارد و زود دست‌پاچه می‌شود. زمانی طراح جواهر بوده، اما حالا در جمعی که او را نمی‌فهمند، نمی‌تواند اظهار وجود کند. ناتوانی‌اش در بیان خود، خشم و اضطرابی خاموش می‌سازد که به‌جای کلام در بدنش می‌نشیند. او وقتی با دوستش، رابرت فاکنر، روبه‌رو می‌شود حتی بیشتر خودش را می‌بازد؛ انگار تلر نه فقط در این مواجهه، که تقریباً در همه‌جا، بازنده است

یکی از نشانه‌های زیرپوستی نمایش، خوردن مداوم است؛ کنشی ساده که کم‌کم معنای دیگری پیدا می‌کند. خوردن این‌جا نه از سر لذت، بلکه جایگزینِ گفتن است. وقتی کلمه‌ها کار نمی‌کنند، بدن وارد عمل می‌شود. این انتخاب ساده، بدون تأکید یا اغراق، به‌تدریج ریتم روانی اثر را می‌سازد.

«خرگوش» نمایشی نیست که پایان‌بندی‌اش گره‌ای باز کند. اطلاعات نهایی، نه روشنگر است و نه تسلی‌بخش. تنها چیزی که پررنگ‌تر می‌شود، فاصله‌ی آدم‌ها با یکدیگر است؛ فاصله‌ای که با حرف زدن کم نمی‌شود.

این نمایش بیش از آن‌که درباره‌ی شکست رابطه باشد، درباره‌ی ناتوانی در ماندن است:
نماندن در احساس، نماندن در سوگ، نماندن کنار دیگری.

و شاید مسئله دقیقاً همین باشد.
امیر مسعود
خانم مومنی گرامی خوشحال هستم که دوباره شروع به نوشتن در مورد نمایش های که میبینید کردید. امیدوارم نظرات خودتان را دریق نکنید و بنویسید زاویه دید شما نسبت به نمایشهای که میبینید برای من ارزشمند هست.
جناب شیبانی عزیز با عرض سلام و درود خدمت شما، ممنونم از توجه و مهرتون 💐
شنیدن این حرف از شخص شما برای بنده موجب دلگرمی است؛درگیر برخی مسائل شخصی بودم به امید خدا از این به بعد بیشتر خواهم نوشت🙏🏻🌺
۲۲ ساعت پیش
امیرمسعود فدائی
و اینکه چقدر محترم و صبورانه پاسخ دادن، من غبطه خوردم واقعاً🌹🌹👌🏻👌🏻
شما لطف دارید جناب فدائی🌺🌺

راستش توی این زمونه مخاطب فقط پول بلیت نمی‌ده؛ هزینه‌ی رفت‌وآمد با اسنپ و خیلی وقت‌ها آخرش هم یه شام توی کافه یا رستوران رو هم حساب می‌کنه، تازه اگه با همراه اومده باشه این هزینه‌ها چند برابر می‌شه. برای همین کاملاً حق می‌دم اگر کاری ببینه که به دلش ننشینه، ناراحت یا حتی عصبی بشه. منم اگه باهاش نامحترمانه برخورد کنم، فقط باعث می‌شم این خشمش یه جای دیگه خودش رو نشون بده ، به هرحال سر شما رو درد نیارم، ممنون بابت واکنش همدلانه تون🙏🏻💐
۲۲ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید