...
احساس میکنم چیزی دارد من را از پا درمیآورد.
هیچ چیز عادی نیست، نه جوابها و نه جواب آزمایشها و نه نیمه چپ بدن زنی که در آینه روبهرویم ایستاده
دوباره «حرفهای» را میبینم
این بار از پنجاه مرتبه تماشا میگذرد.
راه دیگری به ذهنم نمیرسد جز مرور فیلمی که همسن خود من است.
۱۹۹۴ میلادی
جایی دورتر از من
و سالها بعد که احساس میکنم چیزی دارد من را...
این بار فقط دو صحنه من را مجذوب تر کرد
چشمهای آغشته به التماس ماتیلدا
... دیدن ادامه ››
و چتریهای کنار رفته از پیشانیاش از پشت چشمی در
و صحنه خداحافظی.
حرفهای این بار حرف دیگری برایم داشت.
خداحافظی اگر کامل نباشد هیچ انفجاری، هیچ انفجاری تنهارا از هم رها نخواهد کرد.
خداحافظی باید کامل باشد
شعر نیست که پایانش را باز بگذارند
سینما نیست که چیزی بر عهده مخاطب و قضاوتش قرار بگیرد
زندگیست
خداحافظی که واقعی نباشد
طولانی نباشد
آغوش نداشته باشد
یعنی لبها همیشه منتظر سلام خواهند ماند.
یعنی خودمان را گول نزنیم، سمت راست بدن هم اگر از کار بیافتد ایرادی ندارد.
ایرادش کجاست؟
حرفهای این بار به من فهماند
که اسلحه بدون شلیک میتواند جزو اشیا باشد در اسم و فامیل.
باید من را صدا کنی
از نو
حرفهای
شبیه خودت
با فنجانی شیر
با گلهای پشت پنجره
و با...