از صمیم قلب و با تاکیدِ موکّد، به تمامی هنرمندان و علاقمندان به تئاتر
توصیه میکنم، تماشای نمایش "جمعهکُشی" اثر بسیار ارزندهی استاد "اسماعیل خلج" گرامی را.
پس از مدّتها یک "تئاتر" دیدم، تئاتری خوب و بلکه عالی، دارای متن پر و پیمان و شیوهمند، اتمسفر عاطفی بس غنی که پسِ پشتِ خویش، اندیشهای نو و جوشنده و انسانمدار دارد، بازیهای خوب، کارگردانیِ "خلجیِ" تمامعیار، و هر آنچه لازمه و سازندهی یک اثر مدرن و نوآورانه (نه از نوع اجق - وجقش، بلکه بنیان نهادهشده بر زیرساختِ "تئاتر ایرانی" و شگردهایش، با تفکّر و تاملی ژرف و هدفدار و سازنده) است.
پس از حدود ۵۰ سال از نگارش و اجرای نخستینِ "جمعهکُشی"، با دیدگاه نو و پویای امروزین استاد خلج و همراهی و همدلی بازیگران و تیم فنّی، اجرا بهشدّت هرچه تمامتر "جواب میدهد"، و تو نمایشی را شاهدی تر و تازه و طراوتمند و گیرا، که گویی همین بهتازگی نگاشته شده و آدمها و فضا و موقعیتی همینجایی و هماکنونی (و صد البته هی - همارگی) را پیش نگاه اندیشه و عاطفهات بر صحنه به تصویر میکشد.
یک "تئاتر"، یک تئاتر واقعی، و نه یک "چیزِ" به صحنه آمده، از نوع بسیاری "چیز"ها _ با احترام و تعظیم به انگشتشمار تئاترهای حقیقی و عوامل ارجمندشان _ که امروزه روز شاهدیم؛ یک اثر مدرن آمیخته به عناصر پویا و کارآمد پستمدرن در ترکیبی بهنجار و مایه گرفته از نمایش ایرانی و شرقی، نشانگر پویایی و "روزآمدیِ" ذهن و اندیشه و عواطف ارجمند "خلجِ" تئاتری، و نه خلجِ سریالها، که در هر سه جنبهی نویسندگی و کارگردانی و بازیگری، قاطعانه مهر تایید بر توانِ هنوز جوان و سرشار شور و نشاط این چهرهی برجسته و شاخص تئاترمان میزند ...
با دیدن "جمعهکُشی" (بخوانید: با دیدن "تئاتر" به مفهوم واقعی) سبک شدم، سرشار شدم، پُرِ پَر و پُرِ پرواز شدم؛ دیدم که میزانسن در این اثر معنا و جلوهای دقیق یافت؛ شناخت اتمسفر تئاتری در کارگردانی، معنای درست و حقیقی یافت؛ دیالوگ و شخصیتسازی و ساخت و پرداخت موقعیت و قصه، تعریف صحیح و معنای واقعی یافتند و، جا به جا، بهضرورت، تکنیکهای هر شیوهی نو را _ همچون "فاصلهگذاری" _ وام گرفتند و به دقیقترین شکل به کار بستند؛ و دیدم که فرم و ساختار "درام" در این نمایش، فرمول خلاقهی خاص و ابداعی و معنایی نوآیین یافتند و، با بازآفرینی خویش، از فرمولهای کلیشهای پرهیز کرده و بازتعریفِیِ نوین از ساختار و فرم به دست دادند. دیدم که مفهوم "بازی" را این کارگردانِ پیشکسوتِ نواندیش چه دقیق و صحیح میشناسد، و نیز چیستی و چگونگی "هدایت بازیگر" را، و این شناخت و دانستگیِ عمیق به چه طرز و طریقی در کنش و واکنشهای درونی و "مالِ خود"شدهی بازیگران (و بیش از همه در کنش - واکنشهای شخص وی، و سپس "علی فتحعلی") جلوهی تام و تمام مییابد. در کلامی کوتاه و موجز، یا به قول ما "لُر"ها کلّ و کوتاه: دیدم که "دود از کُنده برخاست" و منِ دوستدار و دلشیفتهی "تئاتر" را چنین شوق و ذوقزده کرد.
باشد که مدّعیان لافزنِ گزافگو به تماشای این اثر زیبا بنشینند و بسیارها از آن بیاموزند، و بهویژه بنگرند و دریابند که مجموع امتیازات و زیباییهای آن چگونه ترکیبی "سهل و ممتنع" را در بههنجارترین همآمیزی، شکل داده، و این تعریف دقیق و عمیق را که: "زیبایی در سادگی است و، سادگی برترین جلوهی زیباییست" در خود متبلور و متجلّی ساخته است.
امید که منبعد از استاد اجراهایی بیشتر ببینیم و هرچه بیشتر از ایشان بیاموزیم. انشاءالله.
با تمام شادی و شعفی که تماشای "جمعهکُشی" در من برانگیخت، خالی بودن بیش از نیمی از صندلیهای تالار سنگلج سخت افسردهام کرد. جای بسی افسوس است و دریغ که ما هنرمندان تئاتر در احترام به پیشکسوتی برجسته و صاحبتاثیر در تئاترمان، و نیز در انجام وظیفهی هنری خود یعنی دیدن اثر این عزیز ارجمند و تبلیغ اثر ارزندهاش و ترغیب علاقمندان به تماشای آن، چندان تعلّل بورزیم که نتیجهاش این باشد. کجایند آنهمه دانشجوی تئاتر و خیل علاقمندان این هنر؟ کجاییم خودِ ما تئاتریها؟ کجایند آنان که توسّط ما باید به "مخاطب تئاتر" بودن ترغیب شوند؟ آن هم در شرایطی که استاد و گروهش در این وضعیت نابههنجار اقتصادی تا سرحدّ امکان از خود گذشتگی نشان داده و برای اعضای خانهی تئاتر ۵۰درصد تخفیف قائل شده و منتقدان خانه را به رایگان دعوت نمودهاند؟ تعلل ما در مورد تمام آثار همکارانمان نابخشودنی، و در مورد اثر ارجمند استاد خلج که از تمامی ابعاد و جنبهها الگو و مرجع به شمار میآید، نابخشودنیتر.