رویا دستغیب:
از نبردِ بدن ها در انسان/اسب تا نبردِ ذهن ها در مِفیستوفِلِس
مِفیستوفِلِس: حرکت انسان بر بستر شر
هملت واقعی، درست مانند شکسپیر واقعی، وجود ندارد: شخصیت نیز مانند نویسنده همچون تالابی است که تصاویر در آن منعکس می شوند. او همچون آینه ی وسیعی است که ما نیازمند دیدن خویش در آن هستیم. بگذارید این نمایشنامه نویس جمع اضداد را فراهم آورد تا به یکباره همه کس و هیچ کس را بنماید. / هملت شعر بی کران، هارولد بلوم، رضا سرور /
نمایش مفیستوفِلِس با طراحی و کارگردانی جناب مرتضی اسماعیل کاشی و به نویسندگی مشترک ایشان و خانم هاله مشتاقی نیا، به بازنمایی تضادی می پردازد که انسان و جهانش را مدام به تنش وا می دارد تا همه کس و هیچ کس را در برابرمان پدیدار کند. انعکاس این تضاد به درستی در تقسیم صحنه و دیدن همزمان اتفاق های متفاوت در دو سطح بالا و پایین و انفجارهای نابهنگام نور و صدا قابل مشاهده است. در همه حال مرگ چون شمشیر داموکلس بر فراز سرِ شخصیت هایی که بر روی صحنه در رفت و آمد هستند آویخته و ما اشباحی که به تسخیر مرگ در آمده اند را در پس زمینه ی همه ی فضاهایی که نمایش در آن ها شکل می گیرد می بینیم.
یکی از ویژگی های این نمایش استفاده تامل برانگیز از نور و صداهایی ست که همچون شیاطینی از خلا بیرون می آیند و گویی بر تن و روح بازیگرانی که در وضعیت و موقعیت های فهم ناپذیر در تقلا هستند تیغ می کشند و تماشاگر را به دیدنِ خویش و وضعیت و موقعیتش در جهان وا می دارند. با درهم تنیده شدنِ واقعیت و نمایش و همجواری شخصیت های نمایشی با شخصیت های واقعی بر روی صحنه و ظهور حکومتی توتالیتر که کنش های افراد را در هر جایگاهی بازرسی می کند تماشاگر گام به گام به هسته ی نفوذ ناپذیر فاجعه نزدیک تر می شود.
ما در نمایش مفیستوفلس شاهد سوژه ی شکاف خورده ای هستیم که فاشیسم او را فرا می خواند تا به یکپارچگی ساختارش شهادت دهد. هنرمندی که شاید بتوانیم در این گفتارِ هملت، تنشی را که تاب می آورد درک کنیم: « من برنده خواهم شد. با این همه نمی توانی تصور کنی که چه اضطرابی اینجا در قلبم احساس می کنم ولی اهمیتی ندارد. » / هملت شعر بیکران /. شخصیت اصلی نمایش در تپش بی امانِ این نوع اضطراب بر بسترِ شرّ ی که شیطان برایش گسترده قدم می گذارد و بر روی صحنه ای تهی، روحش را به فاشیسم می سپارد.
ما بر روی صحنه با حرکت سریع ذهن هایی روبروییم که با هر حرکت برای فرار از فاجعه، هر چه بیشتر به سویش رانده می شوند. همانطور که آلن روب گری یه می گوید: « واقعیت ممکن نیست در یک روایت واحد آشکار شود، بلکه با کنار هم گذاشتن روایت های مشکوک آشکار می شود ».
در این نمایش می توانیم به کمک صحنه پردازی تاثیرگذار و بازی خوبِ بازیگرانش تکه های جدا افتاده را در کنار هم قرار دهیم و شاهد واقعیتی دگرگونه باشیم. در اینجاست که از میانِ صحنه هایی که تکثری از تضادها را در برابرمان شکل می دهند می گذریم و به سوی تضادِ بنیادین و تنشِ درونی روح انسان حرکت می کنیم، انسانی که در برابر شّر به امر نا انسانی تسلیم می گردد. در نهایت به نظرم در نمایشِ انسان اسب، پنجاه پنجاه نبردِ بدن ها برجسته بود و در نمایشِ مفیستوفلس نبردِ ذهن ها.