جمعه به تماشای کار نشستم. جالبه که از کار یه عده بازیگر ناآشنا استقبال خوبی در نیاوران میشه. اپیزود اول کار ، روز دروغ ( که ظاهرا با استناد به بروشور، کار خود آقای یعقوبی بوده) من رو به تماشای یه تئاتر خوب و تقریبا حرفه ای امیدوار کرد. ابتدا که نور اومد فکر کردم آیدا کیخایی روی صحنه است!!! که فهمیدم خواهر ایشونن.! بازی بازیگر مرد روان و باورپذیر بود. در ادامه، سایر اپیزودها به نظرم کمی فاصله می گرفت و به سمت یه اجرای کارگاهی سوق پیدا کرد. البته باید به اپیزود این عشق کوفتی لعنتی هم به عنوان یه کار خوب اشاره کنم با بازی های روان و باورپذیر. سایر اپیزودها بعضا متنهای خیلی معمولی داشتند و فاقد کارگردانی درستی (البته فقط از نظر من) به نظر می رسند. بازیها در اپیزود دختران انتظار، تو خانه را آن دور میدیدی و کلوخ کوب مصنوعی و گاهی بسیار درشت به نظر می رسید که با فضایی که من از آقای یعقوبی سراغ داشتم همخوانی نداشت. ای کاش برای تفکیک اپیزودها از هم فکر بهتر و نمایشی تری می شد. استفاده از نور ساده ترین راه به نظر می رسید.
خسته نباشید به دوستان
به همگی خسته نباشید میگم. نمایش خوبی بود و معلوم بود خیلی زحمت کشیده بودید. یکی دو تا از اپیزودها چندان قوی نبود متأسفانه که فکر کنم حدس می زنید کدوما رو میگم. در مورد بازیگرها هم همینطور. چند بازیگر زیاد توی نقش نبودن. مزیت این نمایش تنوع زیاد و علاقه مند نگه داشتن تماشاچی بود در درجه ی اول. و بعد هم کشمکش های زن و مردها که همگی درگیرش هستیم و همیشه آدم رو جذب می کنه
ظاهرا برای تماشای تمام اپیزودها باید سه یا چهار شب وقت گذاشت. دوست داشتم فرصتی می شد تا تمام اپیزودها رو ببینم. اما اگه به همین هشت اپیزودی که دیدم تکیه کنم باید بگم نمی تونم درباره یه تاتر با عنوان مشخصی که در ذهنم دارم نظر بدم. تا مخاطب بخواد با اپیزودی همراه بشه اپیزود دیگه ای با یک داستان کاملا مستقل می آد روی صحنه.
بعضی از اپیزودها در همون زمان کوتاه آدم رو با خودش همراه می کرد. اپیزودهای این عشق کوفتی لعنتی و بی درنگ همیچین فضایی داشتند. بازی بازیگر زن در اپیزود این عشق کوفتی لعنتی خوب بود. بازی های بی درنگ (خشتک پاره!!! : )) روان بود به ویژه زن و مرد اصلی. اما مشکل این دو اپیزود هم مثل بقیه اپیزودها محدودیت زمانی بود که نویسنده، کارگردان و بازیگر با آن مواجه است. این محدودیت شاید در نوشتار به عنوان داستان کوتاه مشکلی ایجاد نکنه و اصلا جالب هم باشه! اما روی صحنه بردن یک نمایشنامه با روابط پیچیده و درهم، میان آدم ها در یک زمان ده تا پانزده دقیقه به نظر من فکر بیشتری می طلبه. اپیزود روز دروغ تنها اپیزودی بود که سعی داشت آغاز و پایان مشخصی داشته باشه. بازی های روز دروغ هم به ویژه مرد خیلی خوب بود.
کلیشه موضوع دیگری بود که در بعضی از کارها آزار دهنده بود. بخشی از بازیهای ماهرو، دختران انتظار و نور می رود از این نظر من رو آزار می داد و و در بعضی از این کارها خط سیر کارگردانی هم دیده نمی شد.
تفاوت کیفی در متنها هم احساس می شد به ویژه اپیزودهای آخر که البته باید چاشنی خستگی مخاطب رو هم به اونها اضافه کرد!