نمیشود برای این نمایش شروع به نوشتن کرد اما از میزان حرفهای بودن این گروه، محترم بودن عوامل و رفتار محترمانه آنها نگفت.
جا دارد علیرغم اینکه بارها این طرف و آن طرف از عوامل، مراتب تشکر خود را اعلام نمودم، مجددا به صورت ویژه از رفتار حرفهای آنها تشکر کنم و آقای سلیمانی عزیز را صمیمانه در آغوشِ ذهنی خود میفشارم که حیا و منش ایشان قند در دل ما آب کرد..باشد که کارگردانان و عوامل نمایشهای دیگر، این طرز برخورد و احترام را سرلوحه کار خود کنند، نه آنکه در موقعیتی مشابه رفتارهای زننده آنها خاطره ناخوشایندی در ذهن مخاطب بگذارد [به عنوان مثال "آپ"، قطعا منظورم شرکت آسان پرداخت است، شک نکنید].
نمایشی بسیار صمیمانه، تلخ در محتوا، ساده اما پر از حرف و نکته
اینکه کشش داستان کار بالا نباشد اما جرأت کنی آن را روی صحنه ببری و روی دنبال کردن کار توسط مخاطب به طرقی دیگر تلاش کنی، ستودنیست.
برشی دوست داشتنی از زندگی یک زوجِ به ظاهر در آخرِ خط، که آن زندگی جاری در صحنه، کمترین حرف مورد نظر این نمایش بود.
زمان کار، به شدت کافی و به اندازه بود.
دکور کار دکور درخور و مناسبی برای شکل کار بود..از اینکه برای فیلم و تیاتر معنی و مفهوم بیخود و اجباری بتراشی
... دیدن ادامه ››
خوشم نمیاد اما به واقع این موضوع در استراکچر صحنه برای بنده بسیار فضاساز و قابل رؤیت بود که این زوج، در 7 بندِ خودساخته گیر افتاده بودند [عدد 7 خود دارای ارجاعات است که به آن نمیپردازیم] که 6 بند اول، کاملا همانطور که در نقاشی، خانهها را به صورت یک 5 ضلعی میکشیم، خانههایی با عمقهای متفاوت در صحنه بودند و بعد از همه این 6 استراکچر خانهمانند، گذر هفتم و پایانی درِ خانه بود، که قفل بود و کلید در گردن شوپت! لذتبخش و در خدمت فضای متن!
حتی روزنامههای کنار خانه، با نخهایی بسته شده بودند و فقط انبار اتفاقات و خاطرات سالهای گذشته بودند..اگر روزنامهها بسته نشده بودند، شاید بخشی از اتفاقات و خاطرات، در محیط خانه جاری بود و امکان خاطرهبازی فراهمتر..اما اینگونه نبود.
روزنامهها روی صندلی پیانو قرار داشتند و حتی بر تواناییهای گذشته آنها نیز سایه افکنده بودند و خاطرات موسیقایی زیر تلی از آنها پنهان. خیالی بودن پیانو و عدم وجودش نیز بسیار کمککننده و فضاساز بود.
قصدم زیادهروی در مفهومسازی نیست، اما روزنامه لو موند نیز خود دارای مفهوم بود! جهان! جهانِ آنها در تسخیر و محدود به فقط یک لغت، "لو موند"!
اوج ساختارشکنی شوپهای، اسیر در بندهای خودساخته و اعمال شده به او از طرف شوپت، در انتهای کار، تأثیرگذار و بسیار واقعی بود..بسیار دردناک اما بسیار قدرتمند، قدرتی در قامتِ ذهنِ بیرحم انسان که حتی در آخرِ کار به مو رسید اما پاره نشد..
خردهنانهای زندگی این زوج، قابل جمع شدن نبودند، هرچه بیشتر جمع میکردند بیشتر اسیر میشدند و کمتر آرام و رها!
خاطرهبازی اوج خطر کردن آنها!
و خواب، تنها سرنوشت محتوم هر روز و شب آنها!
-----------------
یه دوست دیگهای هم دیدم که در مورد حرف زدن دو ضدمخاطب در اجرای ما صحبت کردن، تکرار مکرراته اما این دو بیملاحظه بیمبالات، به قدری بلند در طول اجرا صحبت میکردن که صداشون از بازیگرا کاملا بیشتر بود و اصلا حرف نزدن پیشکش، فنون آروم صحبت کردنم صلاح نمیدیدن استفاده کنن..
فردای روز اگر دیدیم وسط اجرا از این طرف با سوت و مخلفات با آن طرف سالن صحبت کردن نباید تعجب کنیم!