این نمایش در فضایی اکسپرسیونیستی و با رگههایی از تئاتر وحشت، فضایی وهمآلود را در برابر تماشاگران میگستراند. در این نمایش ارباب و خانم به همراه نوکر خود به نام «کش» و همسرش «لورا» در عمارتی بزرگ زندگی میکنند. داستان از یک شب برفی آغاز میشود که در آن شب، نوکر روستای کناری با اسبی که از اربابش دزدیده است به سمت عمارت ارباب و خانم میآید تا خبر رسیدن شورشیها را بدهد و…
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سورچی: ((پدر، شما از مرده ها می ترسید؟))
پدر: ((این چه سوالیه که می پرسی؟! معلومه که می ترسم. نکنه می خوای بگی که تو نمی ترسی؟))
سورچی: ((آخه این روزها تشخیصِ زنده ها از مرده ها خیلی سخت شده پدر))
اگر بهم میگفتم یه دیالوگ این نمایش بگو همین رو میگفتم .
اگر به من اجازه باز بینی میدادند(ارزو که عیب نیس🙂)
سورچی: پدر میدونستی ممکنه فقط در تصورت زنده باشی؟!!!
پدر: آره میدونم! الان دوره ی این حرفاست دیگه
سورچی: دونستن کافی نیست پدر
پدر: آه اینم از اون حرفاس، نه؟
سورچی: پدر تو خودت چی؟ زنده ای؟
پدر: معلومه که آره!
سورچی:(با قهقه) خوشحالم پدر که زنده ای، پدر تو حتما زنده ای( نهیب میزند به اسب ها)
اگر بهم میگفتم یه دیالوگ این نمایش بگو همین رو میگفتم .
اگر به من اجازه باز بینی میدادند(ارزو که عیب نیس🙂)
سورچی: پدر میدونستی ممکنه فقط در تصورت زنده باشی؟!!!
پدر: آره میدونم! الان ...