فیلم در کوتاهترین و سطحیترین تعریفی که میتوانم از آن ارائه دهم روایتی رئالیستی از تفکری متحجرانه و تأثیر آن بر یک خانواده در برههای تقریباً هفتاد ساله است . اما ورود به عمق فرم و محتوا نیازمند دانشیست که چندان در اختیار ندارم . ناگزیر به بیان ادراکاتی شخصی -گاهی آمیخته با چاشنی احساسات- میپردازم.
- ادامۀ متن حاوی اطلاعاتی از موضوع فیلم است -
گرچه میتوان برداشتی فراتر از ظلم مردان بر زنان داشت و قضیه را به تأثیری منفی که اصرار مردمان بر تعصبات و عقاید غلطشان در زندگیشان میگذارد ، تعمیم داد ولی در کل درونمایۀ فیلم بیان نگاهیست که شاید در مرور زمان کمی از شدت و حدتش کاسته شده ولی هنوز فاصلۀ زیادی تا زوال دارد . نگاهی مردسالارانه و جنسدومی به زن که او را در رتبهای پایینتر از مرد میبیند و برایش زن نه عضوی از خانواده و جامعه بلکه صرفاً مهرهای در دست اعضای جامعه (با این توصیف فقط مردان) و ابزاری در اختیار حصول اهداف آنهاست . کارگردان برای نشان دادن این دیدگاه اشاراتی به نگاه متحجرانه به بحث ناموس ، نالایق انگاشتن زن برای کاری مردانه (رفوی فرش پاره) ، اشاره به دهنلقی ذاتی زنان ، اصرار در ازدواج دختر ، حُسن دانستن اهل بزک نبودن دختران فامیل ، عدم همراهی دختر بیمار
... دیدن ادامه ››
تا بیمارستان ، ترشیده خواندن زن مجرد و ... دارد . این نگاه بهعنوان امری طبیعی و نوعی حق در نزد مردان تلقی میشود . بهعنوان گواه میتوان به این مطالب اشاره کرد : اطمینان حسن (پدر) و برادرش و حتی پسر و برادرزادۀ نوجوانش در قتل ملوک ، آرامش حسن قبل و بعد از قتل ، لبیک بی تردید محتشم (پسر حسن) بر فرمان قتل ، دستبوسی و پابوسی حسن ، بیپروایی برادر حسن در استفاده از جملۀ "بذارید خونش ریخته بشه" نزد مادر و خواهران ملوک ، اصرار علیرضا بر منع همسرش از رفوی فرش و کتک زدن او ، اعتراضی تحتالفظی بر این رفتار از سوی محتشم که بیشتر به سکوت میماند ، بی اثر دانستن نظر سکینه در ازدواجش .
و اما دردناکتر آنکه بیشترِ زنان هم این شرایط را پذیرفتهاند و اعتراضی ندارند ، مگر در چند مورد نکوهش لسانیِ رفتار مردان (موقع کتک خوردن ریحانه دختر حسن و سکینه دختر محتشم) و حرکت در خلاف جهت توسط فرخنده (دختر حسن) . گرچه این اعتراضها در تریاک خوردن سکینه و خودسری ربابه (دختر محتشم) شکلی جدیتر و شدیدتر به خود میگیرد . البته شاید این استنباط را هم میتوان داشت که این طرز تفکر و نوع برخورد افراد با آن ناگزیر دستخوش تغییراتی شده و کارگردان میخواهد روزنۀ امید برای حل تدریجی موضوع را باز بگذارد . این هم ادله برای چنین استنباطی : روند رو به تزاید اعتراضات ، رفتار متمدنانهتر محتشم با ربابه (که به او اجازۀ برگزاری کلاس داده) ، تحصیلکرده بودن مریم(نامزد ناصر) و رفتار ناصر(پسر محتشم) با او -که بر خلاف سایر مردان او را در دانستن راز خانوادگی محق و نظرش را در تشخیص عارضۀ محتشم صائب میداند و حتی درخواست حضور و کمکش را دارد- و اوج کار زمانی که ناصر بهعنوان نمایندۀ نسل فعلی مردانِ خانواده ، از روزنۀ پنجرۀ زیرزمین دختری از نسل آینده را سوار بر تابی که نشانۀ تقدیری مشابه است نمیبیند و حتی آن تاب نه تنها فرسوده است بلکه کل خانه بهزودی با تخریبی کلی جای به خانه (اندیشه)ای نو میدهد . گرچه نباید فراموش کرد که مریم حاضر نیست در خانهای که بر مزار کسی نهاده شده زندگی کند .
و اما نکاتی چند که به نظر من حاصل دید نکته سنج کارگردان است :
تمامی ظلمی که به زنان میشود در زیرزمین رخ میدهد ، از قتل ملوک تا کتک خوردن ریحانه و سکینه . ولی رفتار در فضای باز (حیاط خانه) مهربان است . از رفتار بدون تعقیب و گریز و ضرب و شتم حسن وقتی ملوک در فراری نافرجام به سمت زیرزمین باز میگردد تا سعی در گرفتن کودک از آغوش ریحانه توسط علیرضا که او خسته نشود و دلنگرانی محتشم از حال سکینه .
با هر بار خوردن کلون (یا زنگ) در زنی وارد میشود که قرار است قصهای تکراری از ستم بر او بگذرد مگر وقتی که ناصر کلید انداخته و قفلی فرسوده را که بزودی به کل ویران خواهد شد میگشاید.
محتشم که یکبار خیس کردن از ترس خواهرش را همراه با لعن پدر دیده ، رفتار مشابه ربابه را ندیده میگیرد.
یک قاشق از غذای محتشم وقتی به زیرزمین وارد میشود تا ربابه را بابت شکستن قفل مؤاخذه کند تمام مدت همراه اوست (که شاید نشان از وابستگی او در به همراه کشیدن عقاید کهنهاش دارد) و پس از خوابیدن غائله خورده شده و رفتار محتشم پس از آن شکلی مهربان به خود میگیرد .
معصومه (همسر حسن) با شنیدن راز قتل ملوک بر مزار او سکتۀ "قلبی" میکند، ولی محتشم با دیدن جسد ملوک سکتهای "مغزی"!
برای کندن قبر بیلی بزرگ در دست نوجوانی ضعیف و نادان است ولی برای پاک کردن آثار قتل ، بیلی کوچک در دست مردی قوی و دانا (معلم) .
صدای حسن و محتشم در اواخر حضورشان در خانه ضعیف و فهم سخنانشان سخت میشود .
دوبار چیزی از داخل خانه به زیرزمین آورده میشود . یک لیوان آبقند برای معصومه که نوشداروی بعد از مرگ سهراب است ولی بار دوم تریاکی برای سکینه -که شاید مقطعی- سهراب را از مهلکه میرهاند .
و اینکه ... هرچند آزاردهنده ولی این داستان ، داستانِ ایران است ، کسی دنبال انگ سیاهنمایی و نوعی فرهنگ صرفاً رایج در غرب نباشد! حتی اگر معماری و طراحی لباس سنتی و دلپذیر را جزیی از التزام اثر به زمانِ روایت بدانیم و تمامی مناسبات خانوادۀ ایرانی از پدر و پسر و عمه و عمو و خواستگار و علی آقای دوست خانواده (صاحب فرش) را نیاز داستان ، انتخاب صنعت فرشبافی بهعنوان حرفهای خانوادگی را نمیتوان اتفاقی دانست.
شاید این فیلم قویتر میبود اگر گریم ملوک بیشتر تداعی کنندۀ دختری از دوران قاجار بود و بازی مهران رجبی و ناصر هاشمی و پزشکی که بر سر جسد معصومه میآید از کلیشۀ همیشگیشان بهدور بود و دیالوگها در بیان گذر زمان به کمک گریم و طراحی صحنه میآمد و دلیل تأثر شدید فرخنده -که در زمان قتل ملوک خردسال بوده- ، و عصیان ربابه - که بعید است حتی در جریان وجود عمه ملوکی بوده باشد - ، و برخورد قهرآمیز مریم -که اساساً جز کلیتی ، هیچ از ماجرا نمیداند- کمی محکتر ارائه میشد.
و در انتها افسوسی چندباره که اثری "هنری" فارغ از خوب و بد بودنش به بهانههای واهی از ارائه به عموم باز میماند و تصمیم بر قدرت و ضعف یا بقا و فنا از مخاطب سلب شده و پیش از رسیدن اثر به دست صاحب نهایی اتخاذ میشود!