در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رسول حسینی: پدر من عادت داشت همیشه با دست پر به خانه می آمد، دستی پر از مهر و خورا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:25:31
پدر من عادت داشت همیشه با دست پر به خانه می آمد، دستی پر از مهر و خوراکی های خوشمزه، لباس، کفش و حتا گلدان های گوناگون با رنگ های مختلف و گلهای زیبا، طوری که حیاط خلوت خانه مان با بوستان سر کوچه فرقی نمی کرد، به یقین بهتر هم بود چرا که می شد با راخت ترین لباس ها در پارک خانگی قدم بزنی و به راحتی هر آنچه دوست داشتی بخوری، از همه مهمتر اینکه اسیر صف طولانی سرویس بهداشتی نمای پارک نمی شدی.
پیراهن های پدرم همیشه از قسمت آرنج فرسوده و به سمت آشپزخانه جهت استفاده به عنوان دستمال کف شور زمین روانه می شدند زیرا که همیشه به خاطر پر بودن دستانش با آرنج زنگ در را به صدا در می آورد.
با این پیشینه من نیز به رسم پدر بعد از تاهل به این پایه استوار ماندم و رویه پدر را ادامه دادم، که صد البته با گرانی های نا موزون فعلی به خرید یک بسته پاستیل، بستنی یا هر چیز دیگری با این سبک قیمت بسنده می کنم و با یک دست پر از خوراکی (دوتا بستنی مثلن D: ، گرانیست دیگر) و دست دیگر کیف و لوازم کارم به سمت خانه روانه می شوم. چند روز اول با آرنج زنگ می زدم که تقریبن شباهت هایی با پدر داشته باشم. اما مضحک به نظرم رسید. با خودم گفتم خیلی نا مترادف است دست پر پدر و دست خالی من و بدتر از آن وقتی انگشت اشاره به راحتی می تواند زنگ را به صدا در آورد چرا با آرنج؟!
بگذریم
چندی پیش برای خرید به بقالی ( سوپر مارکت فعلی) سر کوچه رفتم و طبق عادت در فریزرش را باز کردم و غرق در انتخاب بستنی شدم که نا گاه چشمم به ... دیدن ادامه ›› نوشمک های قدیمی افتاد با همان پلاستیک های نامرغوب و رنگ های کاملن عجیب که به هیچ کدام از میوه های طبیعت شبیه نبود. از 5 تا 11 سالگیم به سرعت از جلوی چشمم رد شد و دیوانه وار خندیدم و خندیدم. نگاه سنگین بقال محترم و مشتریان عزیزش چنان وزنی داشت که خنده ام "هم" آمد مثل زمانی که خرمالوی نارس خورده باشی. حساب کردم و به سمت خانه روان شدم.
همسرم با دیدن این نوشمک در دستم چنان ذوق کرد که حتا اگر محبوب ترین کالا ها نزد بانوان را برایش خریداری کرده بودم اینقدر شادمان نمی شد. بعد از چندی ساعت ها بدون احساس خستگی یا خواب آلودگی و بدون توجه به شرایط اقتصادی- سیاسی و اجتماعی که بر زندگی هامان سایه انداخته، خاطره بازی کردیم. از کودکی ها گفتیم و خندیدیم. چه شاد، چه آسوده.
من به معجزه نوشمک :) برای همدلی های کودکی مان و حتا بعد سالها به هم دلی ها و آسودگی خیال بزرگی هامان به شدت پی بردم.
پینوشت: این خاطره از پدرم هم همان شب با وضوح بالا برایم تصویر شد.

از: خود
چقدر دوست داشتنی بود ...
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
خیلی دلی و عزیز بود این خاطره. مرسی
۲۵ شهریور ۱۳۹۳
جناب یبک محمدی مهربان
شما خودت عزیزی

۲۵ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید