عطری مرا به کودکی ام می برد
وقتی که دستان کوچکم را حلقه می کردم به گردنت
و غرق بوسه هایت می شدم
چهره و صدایت را یاد ندارم
آلبوم عکس هایت را که ورق می زنم ،عطرت تمام ذهنم را پر می کند
وقتی نامت را می شنوم بوی خوشت در دل و جانم می پیچید
...
سی سال گذشت و عاقبت عطر تو را یافتم
یافتم یافتم....
حال من هم بوی تو را دارم
پرندیس عزیز من شاعر و نویسنده نیستم و به شدت خجالت می کشم بخصوص از اخوان ثالث که ی لحظه چنین فکری بکنم
این شعر آنا گاوالدا اونقده منو تحت تاثیر گذاشت که این مطالب رو همون لحظه نوشتم .منو به کودکیم برد
از این مطالب زیاد دارم که زمان دانشجویی مینوشتم ولی در فضای مجازی نشر نمیدم
عالی بود ،بی تعارف میگم ،هر کس برای خودش دنیایی داره که شاید دوست نداشته باشه با دیگران با اشتراک بگذاره ،اما گاهی پیش میاد در یک لحظه ،تحت تاثیر حرفی ،کلامی ،شعری،صحنه ای، یادی و ....که میگیم و دوست داریم که بقیه هم با ما اون لحظه رو شریک بشن ، اما اینکه بگید خجالت میکشم رو قبول ندارم،لطفا نگید دیگه
واقعا زیبا بود
ممنونم از اینکه این حس قشنگ رو به اشتراک گذاشتید