در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سمیرامیس بابایی درباره نمایش باغ آلبالو: سمیرا میس بابایی  به نقل از مجله دنیای تصویر آبان ماه 94    ب
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:27:59
سمیرا میس بابایی

 به نقل از مجله دنیای تصویر آبان ماه 94

 

 باغ آلبالو نمایشی است از نویسنده بی همتای روس آنتوان چخوف در زیر سایه برداشت آزادی از محمد چرم شیر. البته اینکه در قسمت اطلاع رسانی ذکر شده  نمایش براساس متنی از چرمشیر است، این لطف بزرگ را به دوستاران نمایشنامه های چخوف کرده است تا با در نظر گرفتنِ تجربه های اقتباسی ناموفق چرمشیر، دست کم به شوق دیدن نمایشی از چخوف  پا به سالن تآتر نگذارند. اما آیا برداشت آزاد معنایی تعریف شده  دارد؟ یعنی وقتی می گوییم برداشت آزاد (یا براساس داستانی ... دیدن ادامه ›› از...) ، قرار است به مخاطب این پیام را برسانیم که  نمایش اثریست مستقل و با نگاهی الهام گرفته یا قرار است روش جدیدی برای «از سر خود باز کردن» باشد؟ توجیه مناسبی برای متنی سهل انگارانه  و به معنای عام ترش " هر چه پیش آید خوش آید". محمد چرم شیر که ید طولایی در اقتباس های نمایشی دارد، علی رغم  همه انتقاد ها با سرعت فوالعاده ای که در رج زنی آثار بزرگ جهان به خرج داده، احتمالا  تا چند ساله دیگر اثرِ بزرگ یا محبوبی را در دنیا  باقی نمیگذارد که دستی بر سر رویش نکشیده و جراحی اش نکرده باشد. قرار نیست کار دشواری باشد. یک داستان را از سر تا ته می خوانید (برعکس هم توفیری ندارد) چند تا اسم را عوض می کنید و میگذارید داستان سر جایش باشد. یا اینکه اسم ها سرجایشان بماند و شخصیت ها را به دلخواه در متن پراکنده می کنید (اگر فیلم اش ساخته شده باشد که دیگر چه بهتر). شاید پایان بندی اش را هم  ایرانیزه کنید شایدم نه! مهم همان چند پاراگرافی است که جابه جا می شود، یا چند بندی که قرار است اضافه گردد. تصویر پس زمینه را هم می شود عوض کرد تا جذابتر جلوه کند.

 در نمایش پسیانی تعداد زیادی آدم روی صحنه می بینیم با همان نام ها و همان پیشه ها  وهمان دیالوگ های نمایشنامه اصلی، اما رها شده و بی هویت. یک عده آدم که مدام حرف می زنند و یک مشت تعارفات را در فضایی پرتاب می کنند که انصافا طراحی صحنه خوبی هم دارد.  آدم هایی که  کاغذی اند و بود ونبودشان بی اهمیت است، به روند داستانی کمکی نمی کنند و تنها سرگرم کننده اند. شخصیت مادام روانوسکی که بهاره رهنما عهده دار نقش آفرینی  آن است،  به مادامِ  اثر شباهتی ندارد و  به کاراکتر  سریال ها و فیلم های خود رهنما که در سال های اخیر در آن ایفای نقش می کند بیشتر شبیه است-زنی احساساتی تا حدی بورژوآ مآب، با اداهای تصنعی روشنفکرانه و شوخ طبعی هم چاشنی کارش. لوپاخین(آتیلا پسیانی) به طرز عجیبی در سرگردانی بسر می برد. تنهایی اش بر روی صحنه کشدار و کسالت بار است. به این ترتیب کل نمایش بدل می شود به زنجیره ای از نام ها و خود نمایی هر بازیگر بر روی صحنه به میزان تبحر یا ناتوانی اش، و البته فرضِ بی حافظه انگاشتن مخاطب.

رومن بارت می گوید " بازیگر هر چه معروف تر باشد بیشتر به  مهارتِ اجزایی گرایش می یابد. به نحوی که بازیگران ما غالبا بد بازی می کنند و هیچ کس هم جرات بیان این واقعیت را ندارد"

این ضعف بی جراتیِ نقدِ بزرگان تئاتر در کشور ما، با فرهنگِ تعارف محورش دست کم باید  کمرنگ تر شود. چراکه چشم انداز این فضای پیشکسوت پرستی و اساتید پروری (تنها به صرف سن) " جامه ایست شولای عریانی" .چشم اندازی که اگر چه برای اساتیدش سود آور،اما برای  محیط هنریِ نسل حاضر کابوسی دهشتناک و گریبان گیر است.