مقدمه:
1- سوسور زبان شناس سوئیسی، انقلابی در زبانشناسی و به تبع آن در فلسفه و روانکاوی بنا می نهد. وی با بررسی "در زمانی" زبان اظهار
... دیدن ادامه ››
میدارد هیچ رابطهای بین ابژه و زبان وجود ندارد و ابژه مخلوق زبان و تصورات ماست. بر این اساس بیان میکند که زبان از نشانههای تشکیل میگردد که شامل دال و مدلول میباشد. دال تصویر آوای ابژه و مدلول مفهوم آن در ذهن ماست. لذا کلیه نشانه ها به واسطه این دو مغهوم معنا دار میشوند و امکان شناخت ما از دنیای آبجکتیو را از طریق زبان میسر می سازند. این نشانهها در کنار یکدیگرند که معناداری ایجاد میکنند بدین معنا که میز، میز است چون صندلی نیست.
2- نحلههای فکری ساختارگرایی و پساساختارگرایی و روانکای لاکانی از این نظریه سوسور وام گرفته و اساس فکر خود را بر آن استوار نمودند. از نظر آنان ما از طریق زبان امور واقع را دریافت می کنیم و شناخت ما از جهان اطراف بر اساس ساختاریست که زبان به ما تحمیل میکند.ما محکوم به این ساختارهاییم و آنها هستند که حتی به زندگی ما شکل و جهت میدهند. ما خارج از حوزه زبان هیچ شناختی از جهان نمیتوانیم داشته باشیم و به قول ویتگنشتاین در مورد آن چیزی که به زبان در نیامدنیست نباید سخن گفت. بعدها از طریق فوکو دریدا و ... مکتب پساساختارگرایی ایجاد گردید که تلاش برای شکستن این ساختارها آغاز شد.
3- برتولت برشت نمایشنامه نویس معروف آلمانی اظهار می دارد صحنه تئاتر صحنه بیان احساسات و درگیر کردن مخاطب با آن نیست بلکه صحنه وادار کردن او به اندیشیدن است. کارگردان نباید به جای مخاطب تصمیم بگیرد بلکه این مخاطب است که می بایست تفکر کند و خود در مورد آن تصمیم بگیرد. اساسا رویکرد هنر مدرن و پستمدرن همین است. انداختن مخاطب به دریایی از احساسات و درگیر کردن و وادارکردن او به همذاتپنداری با قهرمانان داستان/نمایشنامه منفعل کردن مخاطب است و قدرت تفکر و تصمیمگیری را از وی سلب میکند.
(مطالعه بیشتر این موارد به عهده خواننده تا مفاهیم عمیقتر آنها را خود دریافت نمایند)
تئاتر بونکر:
بونکر اسمی است که تهرانی بر تئاتر خود گذاشته است. (شبیه اسم تئاتر مخزنی که چند سال پیش آن را روی صحنه برد). صحنه تئاتر روی صفحه دایرهای گردان که یادآور بونکر است اتفاق می افتد و نور قرمزی با دوایر متحدالمرکز که یادآور بونکر و صحنه نمایش و چرخش آنهاست پیش از شروع تئاتر به چشم میخورد و شاید یادآور زمینی که در حال گردش است تا محتویات آن خشک نشود باشد. پس این جریان می تواند در هر جایی (حتی در ناکجا آباد) و بین هر اشخاصی رخ دهد. در کوپه قطاری که دو نفر مسافر دارد.
تئاتر شروع می شود. ظاهراً یک زن و یک مرد. معلوم می شود مرد دکتر است. یک روانشناس یا روانپزشک و زن بیمار اوست. تهرانی از همان ابتدا شروع به شکستن ساختار ذهنی میکند. بمباران کلمات شروع می شود. شمار زیادی از اطلاعات گاها بیمورد گاها متناقض و گاها بیمعنا به مخاطب داده میشود. ذهن مخاطب تا مشغول تفکر در مورد جمله گفته شده میشود جمله دیگری میآید و مرتب گزارههای معنا دار و بیمعنی به وی ارائه میشود. این همان کاری است که او برای شکستن ساختارهای ذهنی ما که از پیش متعین بود و غیر قابل تغییر، انجام می دهد. در تئاتر او دنیای دیگری در جریان است. دنیایی که تهرانی خود بنا میکند و مخاطب را وارد آن مینماید. تئاتر او پر است از تناقضها: دکتر منشی ندارد اما انتظار دارد بیمارش وقت قبلی گرفته باشد. دختر که انسان است اما ربات هم هست. دکتر خود روی ویلچر می نشیند و از سلامت کامل برخوردار نیست. دختری که شرخر است و با روحیات زنانه در تناقض. بونکر می راند و تیزی دارد. رباتی که دچار بغض و احساسات می شود. حتی در دیالوگ ها نیز مشهود است.
می تونم یه سوال ازت بپرسم، مجبور نیستی جواب بدی ولی باید جواب بدی.
تهرانی نمیخواهد مخاطب آنجا، سر صحنه تئاتر، درگیر احساسات شود. نمی خواهد از طرف وی تصمیم بگیرد. برعکس می خواهد مخاطب پس از اتمام تئاتر شروع به تفکر کند. خود تصمیم بگیرد. اقدام به کشف نماید و رمز و راز محتوا و فرم آن را بگشاید.
فرم هم اما در خدمت این تفکر تهرانی است. نور در صحنه می رقصد (البته صحنه می رقصد و نور ثابت است) و بر چهره های بازیگران میافتد. خیر و شر میشوند. خوب و بد میشوند. مرتب جایگهاشان عوض میشود. مشخص نیست تئاتر متعلق به چه زمانی است. کلاه شاپو، برد، ویلچیر عهد بوق، پوز، اسکن چشم و ... . همه و همه به خوبی به کار گرفته شده تا ذهن مخاطب را بکوبد و از نو بسازد. اتفاقا در تئاتر تهرانی سعی نمیشود تا بازی ها واقعی باشد و اکت های متناظر با احساساتی از قبیل ناراحتی، خوشحالی، هیجان، عصبانیت و ... را نشان دهد. برعکس بازیگر در حین ادای جملات نمایشنامه تمام تلاش خود را مینماید تا کاملا خالی از هر گونه احساس، لحن و حتی ریتم باشد و صرفا یک بیانگر جملات نمایشنامه است تا مبادا القاگر احساساتی شوند که مخاطب را به انفعال کشانده و قدرت تفکر را از او بزدایند.
در بخش محتوا نیز تهرانی به مباحث عمیق انسانی و پرسشهایی که انسان امروز با آن روبروست می پردازد. انسانی که زندگیاش آرام آرام تبدیل به ماشین میشود و احساسات و عواطفش را میبایست دیگران تنظیم کنند. تلنگری به فرار مالیات پزشکان میزند. دختری (ماشین/رباتی) که عاشق می شود و درگیر عواطف پیچیده زنانه میگردد تا حدی که به جنون کشیده شده و جنایتی عجیب رخ می دهد و "این یارو نچسبه" تاوان عشق یکطرفه دختر را میدهد. دخترک همزمان عاشق دکترش هم هست. اما دکتر آنچنان که مینمایاند معصوم نیست. ناخودآگاه و خودآگاه پالسهایی به دختر داده تا او را عاشق خود کند. در تئاتر مخزن این حسادت است که منجر به قتلی هوکناک میشود اما در اینجا این عشق است که این جنایت را رقم میزند و چنان که میبینیم خیر و شر هر دو میتوانند به سرانجام شومی ختم گردند.