تئاتری مینیمال، اما پر از حقیقتهای پنهان / وقتی کلمات نقاب بر چهره ندارند؛ تجربهای متفاوت در تئاتر ایران
حقیقت به مثابه باستانشناسی
نمایش «خفهشو عزیزم!» در همان گام نخست مخاطب را با عنوانی مواجه میکند که در مرز میان خشونت و صمیمیت ایستاده است؛ تناقضی آشکار که جوهرهی اصلی اجرا نیز بر آن بنا شده است. محمدصالح علاء در مقام نویسنده، بار دیگر همان مهارت دیرینهاش را در تلفیق زبان شاعرانه با ساختاری اجتماعی به کار میگیرد، اما آنچه این متن را از بسیاری آثار مشابه متمایز میکند، رویکردی است که احمد بیگی در مقام کارگردان برگزیده است: مواجههی باستانشناسانه با حقیقت.
در این خوانش، حقیقت نه چونان یک امر ثابت، بلکه همچون لایههای نهان و فراموششدهای از تاریخ فردی و جمعی بر صحنه آشکار میشود. هر بار که
... دیدن ادامه ››
روایت آغاز میشود، ما با شکافتن سطحی از این لایهها روبهرو هستیم؛ سه بار روایت شدن یک داستان، نه صرفاً تکنیکی برای ایجاد تنوع، بلکه تمرینی برای کندوکاو در اعماق حافظه و روان آدمی است.
ساختار اجرایی؛ از ابزورد تا رئالیسم تلخ
آنچه در نگاه نخست به چشم میآید، مینیمالیسم کارگردان در طراحی صحنه است. این انتخاب هوشمندانه، متن را از هرگونه بار اضافی آزاد میکند و میدان دید مخاطب را به دو بازیگر و روابط میانشان محدود میسازد. بیگی بهجای اتکا به عناصر پرزرقوبرق، بر روی «گفتوگو» بهمثابه ابزار اصلی کشف حقیقت سرمایهگذاری میکند؛ گفتوگویی که گاه به ابزورد نزدیک میشود و گاه به رئالیسم تلخ پهلو میزند.
این دوگانگی، فضای اثر را به شدت سیال میکند: جایی میخندیم، اما در همان لحظه طعم شوری اشک را در دهان حس میکنیم. چنین تعادلی، حاصل کنترل دقیق ضرباهنگ صحنهها و پرهیز از اغراق است؛ نکتهای که برای نمایشی با تنها دو بازیگر حیاتی به نظر میرسد.
بازیگری؛ فراتر از بازنمایی
شهروز آقائیپور و المیرا صارمی، نه صرفاً نقش ایفا میکنند، بلکه به بخشی از باستانشناسی حقیقت بدل میشوند. آنها پوستههای شخصیتی را همچون خاک رس کنار میزنند تا به جوهرهی پنهان شخصیت دست یابند. بازی آقائیپور بر محوریت خشونت فروخورده و انفجارهای ناگهانی استوار است، در حالی که صارمی با لحنی نرمتر و بدنی سیالتر، توازن صحنه را برقرار میکند. این تضاد، همان موتور محرک نمایش است که مخاطب را تا پایان با خود میکشاند.
نکته قابل توجه، میزان بالای باورپذیری و یکپارچگی اجراست. لحظهای نمیتوان بازیگران را از شخصیتهایشان جدا کرد؛ بهگونهای که مخاطب حس میکند شاهد زندگی واقعی دو انسان است، نه یک بازنمایی تئاتری.
زبان و دیالوگ؛ شعریت در دل عریانی
زبان نمایشنامه در سطحی عمیقتر، حامل ویژگیهای شعرگونه علاء است؛ اما بیگی این شعریت را در خدمت عریانی حقیقت قرار میدهد. کلمات در این نمایش برای پنهان شدن نیستند، بلکه خود به ابزاری برای افشاگری بدل میشوند. اینجا «واژه» همان کارکردی را دارد که «ابزار» برای باستانشناس دارد: کندوکاو، جستوجو و آشکارسازی.
از همین رو، تماشاگر نهتنها بهعنوان مخاطب منفعل بلکه بهمثابه همکار این حفاری روانی درگیر میشود؛ هرکس میتواند حقیقت مختص به خود را از دل نمایش استخراج کند.
جایگاه نمایش در تئاتر امروز ایران
«خفهشو عزیزم!» را میتوان تلاشی دانست برای بازگرداندن گفتوگو به مرکزیت تئاتر ایران. در روزگاری که بسیاری از آثار به دام جلوهگریهای تکنولوژیک یا شعارزدگیهای سطحی افتادهاند، احمد بیگی نشان میدهد که هنوز میتوان با دو بازیگر، یک صحنهی ساده و متنی صریح، تجربهای عمیق و ماندگار آفرید.
این نمایش در امتداد سنت تئاتر اجتماعی ما قرار میگیرد، اما با چرخشی جسورانه به سمت ابزورد و با بهرهگیری از زبان شاعرانه، افقی تازه پیش روی تئاتر معاصر ایران میگشاید.
جمعبندی
«خفهشو عزیزم!» نه یک نمایش سرگرمکننده ساده است و نه صرفاً یک اثر روشنفکرانه برای مخاطب خاص؛ این نمایش دعوتی است به کندوکاو در حقیقتی که در هیاهوی روزمره دفن شده است. روایتی است که با هر بار بازگویی، لایهای تازه از وجود ما را برملا میکند.
اگر تئاتر را، همانگونه که احمد بیگی میگوید، «پیشدرآمد آنچه میتواند باشد» بدانیم، این اثر نمونهای روشن است از آنکه چگونه میتوان با کمترین امکانات، بیشترین تأثیر را بر مخاطب گذاشت. تئاتر اینجا بار دیگر نقش معلم اجتماع را ایفا میکند؛ معلمی که نه موعظه میکند، بلکه با صداقت و شجاعت، حقیقت را بر ما آشکار میسازد.