کوهی خاک ،
تلی خاکستر ،
مشتی گل ،از اشک و آرزو ،
چگونهء سرودن سرو
میان سرما و سادگی
و شبی به انتظار بهار ...
بهار هم که شود
نه سرو را از صلیب می رهاند
نه مشتی خاک را
از درفش استخوانی اندیشه و تکرار
میان سرما و سادگی
سکوت را رساتر از سرو می توان سرود .
بامدادان