آبی سردترین رنگ است
(blue is the coldest color)
من عمومن چیزی به اسم نقد نمی نویسم. علاوه بر اینکه معتقدم دانش آکادمیکش رو ندارم چندان هم از نقد نوشتن خوشم نمی آید (البته از خواندن نقدهایی دوستان می نویسند همیشه لذت بردم) هر فیلمی یا تئاتری هم که می بینم شاید در قسمت گفت و گو چند جمله راجع بهش بنویسم (که از این کار هم خیلی اوقات پشیمان می شوم) اما در قسمت نقد کاربران از من کمتر چیزی خونده شده.
این چیزی هم که الان راجع به این فیلم دارم می نویسم نمی شود گفت نقد است. بلکه صرفن مطرح کردن چند پرسش به صورت حاشیه نویسی است که از خواندن نقد یک نفر در وب سایتی برایم مطرح شد و دلم می خواست با موافقان و مخالفان این فیلم به اشتراک بگذارم. نویسنده ی این نقد جناب ایمان شاه بیگی هستند به نقل از وب سایت www.cafenaghd.ir
" «زندگی آدل» یا «آبی گرمترین رنگ است» کار یک نقاش است . پرتره ای سینمایی از یک نقاش امپرسونیست . جایی است که بیش از هرچیز نقاشی و سینما
... دیدن ادامه ››
اشتراک دارند . تمام آن کلوزاپ ها و ضبط و ثبت جزییات چهره و تن ، فیلم را یک نقاشی منحصربفرد ساخته است. آن ایده ای که پشت خط ها و رنگ ها و بوم نقاشی است و بنیان و چیستی هنر نقاشی ، اینجا ، در پس نماهای درشت فیلم کشیش است . و این هیجان انگیز و نادر است . "
یکی از مواردی که من رو در تماشای این اثر رنج داد این بود که فیلم به شدت گرفتار اطناب است. اطناب چه در حوزه ی متن و چه اطناب تصویری. سکانس های بی مناسبتی که بدون نبود آن ها خللی در روند دراماتیک اثر به وجود نمیاد. (از جمله سکانس های خانواده ها.) یا تصویر های شاعرانه ای که به قول نگارنده ی نقد شاید به کار یک نقاش بیاید اما در اثر یک فیلمساز موجب ضربه خودرن ریتم کار می شود. کارگردان شاید دلش نیامده از نمایش دادن بعضی قاب های زیبا بگذرد ولی گناه مخاطب بی نوا این وسط چیست؟ بارها این جمله شنیده و گفته شده که گاهی اوقات در یک اثر نمایشی ما مجبوریم انتخاب زیباتر را به نفع انتخاب بهتر قربانی کنیم. کاری جناب کشیش به هیچ وجه گویا قصد انجام دادنش را نداشته. آقای شاه بیگی نوشته اند: "تمام آن کلوزاپ ها و ضبط و ثبت جزییات چهره و تن ، فیلم را یک نقاشی منحصربفرد ساخته است. آن ایده ای که پشت خط ها و رنگ ها و بوم نقاشی است و بنیان و چیستی هنر نقاشی ، اینجا ، در پس نماهای درشت فیلم کشیش است . و این هیجان انگیز و نادر است" پرسش من اینجاست. دقیقن چه چیز این قضیه هیجان انگیز و نادر است؟
" نیمه اول فیلم شاهکار است . گویی شاهد کوچکترین جزییات یک زن هستیم . در بی حوصله ترین دقایق اش ، وقتی دارد چیزی می خورد و کسی نگاهش نمی کند ، وقتی خوابیده است با دهان باز ، وقتی تنهاست ، وقتی در میان هم کلاسی ها به گمان خودش چهره ای است در میان دیگران ، وقتی با دوستانش می رقصد ، وقتی موهایش ژولیده است یا مرتب ، وقتی برهنه است یا حمام می کند ، وقتی اشک می ریزد و کسی نمی بیند و وقتی عشق بازی می کند و لذت می برد و نمی برد . چیزی جذابتر از این وجود دارد ؟ اینکه زندگی کسی را بی پرده ، بی نقاب ، با حوصله و در سکوت ببینیم . تماشایش کنیم . و چه چیزی جذابتر از تماشا کردن آدمها وقتی خودشان اند و حواسشان نیست ؟ "
برای من شخصن خیلی چیزهای جذاب تر دیگری در فیلم می تونه وجود داشته باشه تا موههای ژولیده ی یه دختر یا رقصیدنش با دوستش یا وقتی برهنه داره حمام می کنه . این دقیقن همان چیزی است که من پیش تر ازش تحت عنوان " اطناب تصویری" یا یه کم غیر رسمی تر " روده درازی های شاعرانه ی کارگردان " یاد کردم. در پاسخ به ادعای آقای شاه بیگی مبنی بر شاهکار بودن نیمه ی اول فیلم که ما شاهد کوچکترین جزئیات یک زن هستیم و سوالی که در انتهای این جمله پرسیده بودند: " چیزی جذاب تر از این وجود دارد؟ " می گویم: بله. وجود دارد
" فیلم بیشتر از آنکه درباره گرایش جنسی کاراکتر باشد درباره جنسیت و لذت است . زن بودن اهمیت دارد اما هم جنس گرایی اش نه چندان . بیشتر درباره بلوغ جنسی است و آدمهایی که در آن دوران در زندگی فرد تاثیرگذارند . کسانی که به یاد می مانند و کسانی که از یاد می روند . هرچند آدل قبل از اِما با پسری معاشقه می کند اما برایش کشف «تن» و «لذت» با اما رخ می دهد . آن لمس ها و بوسه ها و نگاه ها با اما برایش ماندگار می شود . با اماست که یاد می گیرد چگونه زیباست . اِما ی نقاش ، خود در اینجا خالق اثری است هنری . به آدل شکل می دهد . تعریف اش می کند . حداقل برای خود آدل اینگونه است . و آدل است که باید بیاموزد چونگی زیستن بدون خالق را . باز تعریف کردن خود را . برای همین هم سرگشته می شود . "
تنها به این پرسش بسنده می کنم که در چند صد هزار فیلم سینمایی به یه همچین موضوعی پرداخته شده؟ تا اینجای نقد همچنان دلیل متمایز بودن این فیلم در نظر برخی دوستان و منتقدان رو نمی فهمم
" عنوان شد که فیلم بیشتر درباره جنسیت است تا گرایش جنسی و این بدان معناست که دو کاراکتر و رابطه اشان می توانست بین یک زن و یک مرد اتفاق بیفتد . با همین روایت . آدل وقتی عشقبازی و علاقه مندی به پسری را مصنوعی می یابد به جنس زن کنجکاو می شود . اِما با آن موهای آبی به نوعی لذت جنسی را در آدل بیدار می کند . چون او، به عنوان یک زن، این لذت را بیدار کرده پس یک مرد نمی تواند به همان اندازه این لذت را هشیار نگه دارد . برای همین هم آدل سراغ اولین تحسین کننده زن اش می رود . و بوسه اش امید رابطه ای است . هر چند همان ابتدا ناکام می ماند و از پس این ناکامی به اِما می رسد . اولین عشق اش . آدل برای اِما ، تنها عریان نمی شود . رها می شود . بی نقاب می شود . گاردش را پایین می آورد . چیزی که در برابر دیگران نمی تواند . چه قبل از اِما چه بعد از او . اِما برایش تنها یه زن نیست . برای همین هم نمی تواند خودش را یک همجنس گرا بداند یا معرفی کند . اِما برایش موجود منحصربفردی است که خودش را به او شناسانده . فیلم از اوج شروع می شود با اوج تمام می شود اما در این بین لحظاتی از کلیشه و ایده های دم دستی دارد . مث علت جدایی آدل و اِما و تمام درگیری هایی که اِما به مناسبت حرفه اش دارد . "
بسیار خب. می رسیم به قسمت اطناب نوشتاری. قسمتی که در بالا آورده شده دقیقن دلیلی است که باعث می شود یک پلات یک ساعت و نیمه تا 172 دقیقه کش بیاید. و دقت کنید که می گویم کش بیاید نه اینکه ادامه پیدا کند. اصلون این فرانسوی ها عاشق روانکاوی کارکترهاشون در فیلم هستند. فیلنامه مدام در بین صحنه های بین آدل و اما درجا می زنه بی آنکه اتفاقی در جهت جلو رفتن درام صورت بگیره. (که اگر می گرفت این رفت و برگشت ها هیچ اشکالی نداشت) و کارگردان تنها سعی کرده با پاساژهای جنسی که در بین این صحنه ها جای داده مخاطب رو با فیلم همراه کنه که به عقیده ی من تا حدی ناکام مونده چون خصوصن در صحنه های سکانس خانواده های دو دختر به شدت در گل گیر کردن درام تو ذوق می زنه. اتفاقات کلیشه ای (یا به اصطلاح ایرانی فیلم هندی) در رابطه ی بین دو کارکتر هم که توسط خود نگارنده ی نقد اذعان شد و به عقیده ی من متن در این حوزه هم باز چیز متمایز و خاصی رو برای مخاطبش ارئه نمی ده صرفن دست به دامن یک سری اتفاقات تماتیک برای به چالش کشیدن رابطه ی اما و آدل شده
" بازی ها فوق العاده اند . بخصوص آدل اگزرکوپولوس واقعا تماشایی است . در خبرها خواندم که لئا سیدو و آدل اگزرکوپولوس بسیار از شیوه هدایت استثماری عبدالطیف کشیش ، بخصوص در سکانس های معاشقه و برداشت های طولانی مرتبط با آن، شاکی بودند و آنرا طاقت فرسا می دانستند . وقتی خبر را می خواندم هنوز فیلم را ندیده بودم و این کمی باعث ایجاد پیش داوری منفی در من شد . اما حال که فیلم را دیده ام متوجه کمال گرایی کشیش می شوم . هیچ نقاشی کمال اثرش را فدای راحتی مدلش نمی کند . مدل ها ساعت ها باید بی حرکت یا با میمیک و پُسچِر و ژستچر خاص بمانند . برهنه شوند و بمانند . این استثمار برای خلق هنر ضروری است . وقتی به یک نقاشی نگاه می کنیم و از آن لذت می بریم به چیزی که فکر نمی کنیم سختی های مدلش است . اما آن مدل این سعادت را داشته تا به قلم و هوش هنرمند در حافظه تاریخ بماند . زیبایی اش تحسین شود و درباره اش نوشته شود . چند روز سختی چه اهمیتی دارد ؟ این بهایی است که باید برای کمال و هنر پرداخت "
:|
" «زندگی آدل» بواسطه نگاه نادری که به سینما و فرم روایت دارد اهمیت پیدا می کند و به همین دلیل هم فیلم خیلی خوبی است و در حافظه ما می ماند . "
اگر در این نقدی که برایتان نوشتم و خواندید، نگاه نادر به سینما و فرم روایت را پیدا کردید خواهشمندم من را هم خبر کنید
در پایان با تنها جمله ای که در این متن موافقم عبارت " در حافظه ی ما می ماند " است که مایلم به نقل از دوست خوبم کاوه ت قسمت " به هر قیمتی " رو هم به انتهاش اضافه کنم
لینک مورد نظر رو برای دوستانی که مایل اند تمام نقد رو بخوانند می گذارم البته لازم به ذکر است به دلیل اجتناب از طولانی شدن متن تنها یک پاراگراف سه چهار خطی رو نیاوردم که اون هم به هیچ وجه تعمدی و به جهت خدشه دار کردن نقد نویسنده نبوده. اما دوستان برای اطمینان می توانند نقد تمام و کمال را از لینک مربوطه مطالعه کنند
با سپاس از دوست خوبم بهارین بهار که لینک این نقد رو در اختیارم قرار داد
لینک نقد:
http://www.cafenaghd.ir/naghd/1950/9301.html