با سلام و ارادت خدمت تمام گروه نمایش "پوست گرگ" ،حسابی خسته نباشید ، به نظر در این روز ها و لحظه ها که هیچ چیزی سر جای خودش قرار نگرفته
... دیدن ادامه ››
، دیدن نمایش هایی مثل نمایش شما باعث میشه آدم یادش بیوفته که به چه دلیل باید اجرای زنده یک نمایش رو دید؛ در خصوص کارگردانی یک نکته اصلی که نظرم رو جلب کرده بود منطق میزانسنیک و خلق فضا برای جلو بردن و پیش برد داستانی بود ،فضا ها در هم تنیده میشد از فضایی به فضایی دیگر میرفت، انگار لحظاتی تو ترکیب علم و خلاقیت رو میدیدی و اینکه خالق یک اثر چه اندیشه ای رو در پس سر داره و میخواد بگه ، ولی خب شاید از نظر من صرفا در موارد و لحظات بسیاری ما ژست و قاب و خلق سطح نمیدیدم،که چشم های ما بخواد چیزی رو تعریف کنه یا تصویری که بخواد در موردش صحبت کنه یا در لحظه ای اون رو به سفری ببره ، همه چیز در لحظه ایجاد میشد و در لحظه میماند، هر چه قدر انرژی ما رو بالا میبرد و لذت ما و اشتیاق ما رو زیاد میکرد اما انگار لحظاتی که به خوراک چشم هامون توجه میکردیم به نسبت انرژی که دریافت میکردیم نمیرسید، یا شاید استفاده از اون سازه های حجیم در طول صحنه باعث میشد که ما نتونیم فضای زندگی ها رو از هم تمیز بدیم آنقدر که درگیر شکل و طرح و سایز اون سازه ها بودیم ، سازه هایی که بودند ولی باعث میشدن شاید جنس و بافت و خطوط رو در طول نمایش درک نکنیم تا لحظاتی که فضاهای خالی به وسیله بازیگران با خلق ایده های کارگردانی پر میشد، هم نشینی جهان انسانی و تخیل جهان زاده شده برای زندگی حیوانات شاید بوده و اینکه استفاده ابزاری و استعاری یا شاید دلیل محوری از اون اشیای بزرگ روی صحنه بجز جهت استفاده در راستای نشستن نمیشده،یعنی اینکه آیا میشد بجز اون اشیا و اون مکان تعریف شده در مکان دیگری و با شی دیگری در آن خانواده روند را پیش برد ؟ ،و همچنین رنگ های مورد استفاده شده در طراحی فضا یک بافت خاکستری و خنثی برای موجوداتی که دارن برای زیست خود دست به هر تلاشی میزنند،یک چیز جذاب این بود که ما مردگی یک قشر را از شروع نمایش تا تلاش آنها برای ادامه دادن میدیدیم که وقت هایی که آنها با یکدیگر در خلوت خود زیست میکردند این مردگی ادامه داشت ، و دقیقا و درست در لحظاتی خاندان سگ های ما به کار وارد میشدند طراوت ، تازگی و زندگی جریان پیدا میکرد و ما به عنوان مخاطب این را دریافت میکردیم از دیالوگ کلامی و آتش و انرژی حضور گرفته تا آخرین لحظه ها و رنگ لباس برای ما نشان دهنده یک پریشانی بود بلکه نشان از یک آتش فشان فعالی بود که روی خود را گرفته است ؛ خلق لحظات ارتباط بین کاراکتر ها عالی بود ، هر دسته و هر طیف از کاراکتر ها ساختار انحصاری خود ، خانواده خود ریتم شخصی خود را داشت ،و چیز جذاب در این بود که هیچ کدام تلاشی مضاعف نمیکردند برای نشان دادن و انگار ما به نظاره آنها نشسته بودیم و داشتیم کنجکاوی میکردیم لحظات خلق آنها ، اما خب دسته ای بازیگران نسبت به دیگر انگار در یک خط انرژی و بازی نبوده اند و تفاوت هایی دیده میشد، در شروع نمایش فضای ایجاد شده برایمان شبیه به یک کلاس درس میشد اما یکهو از آن قطعه قطع شده و به یک زندگی رسیدیم و کاراکتر مادر حالات رفتاری انیمه تری نسبت به سایر کاراکتر ها داشت و دیالوگ کردن دختر و مادر در شروع صحنه ما را به یک فضای فانتزی نمیبرد بلکه ما داشتیم انسانی را میدییم که دارد یک کاراکتر خلق میکند و تلاش میکند برای خلق کاراکتر ،که لباس تنش با کلامش و لحنش هم نسبت به خود و هم نسبت به سایر کاراکتر های موجود در متن نخورد ، استفاده از موسیقی برای خلق لحظه ای باید اینکار صورت میگرفت بینظیر بود فقط استفاده از اون سایز اسپیکر نسبت به اون فضا و اون مکان کمی سوررئال و غیر منطقی بود ، لحظه هایی در نمایش بودند که خود میتوانستند تبدیل به قابی شوند یا انحصارا فضایی را خلق کنند اما انگار جلویشان گرفته میشد مثل لحظه ی ورود به فضای کافه و سرو شیر که یک هو یه میز به وسط صحنه آمد که میز بود و در ماهیت آن شکی نبود ولی خب برای آن قشر استفاده از شکل میزی که من هم ممکن است در خانه ام استفاده کنم و آن ادوات که با من مشترک است کمی از بکر بودن لحظه را میگرفت،شاید نور میتوانست در طول روند کار به خلق لحظه ها بیشتر کمک بکند و خودش یک سوژه بسازد یا حتی استفاده از فیلتر ها میتوانست خود فضا را بسازد ، گاهی در طول نمایش ما از یک اتفاق کمدی به یک درام سفر میکردیم و بین این دو در گذر بودیم ،زدن و ساییدن دو چاقو بر هم برای شروع یک ماجرا خوب بود اما شاید میشد مثلا از چرم استفاده کرد یا از ابزار تیز کننده و خب از طرفی این را هم باید گفت که در لحظاتی این حس میشد که این قاب سالن برای این اجرا کمی کوچک است و این اجرا پتانسیل این را دارد که قاب سالن بزرگی را به خود اختصاص دهد ،قرار گیری خانواده سگ در انتهای کار در پشت پرده برای لحظات زیادی شاید بافت منطقی به حضور آنها ندهد و این را هم در نظر بگیریم که تمام اینها صرفا ادراک و نظر شخصی این جانب میباشد و این اجرا میتوانم بگویم در خلق لحظات خود بی نظیر عمل کرده است. ؛
در صحنه رقص شاید آن نور خطی میتوانست به گونه ای واضح تر عمل بکند ،.
در خصوص خانواده ها یک چیز خوب این بود که هر کدام به تفکیک ارتباطات خود را داشتند و لحظه های خود را در آورده بودند ، بعضی کاراکتر ها تا حدودی درگیر فرمت بدنی و ژست بودند ؛شاید یکی دو کاراکتر نسبت به باقی کاراکتر دچار تفاوت های فنی بوده اند نه اینکه نباشند یا بلد نباشند ، انگار تا حدودی تجربه های صحنه ای افراد در قرار گیری ها به دسته ای کمک میکرد دسته ای دیگر داشتند تجربه میکردند،استفاده از سطوح مختلف صحنه ای که ما در طول نمایش و در خلق قاب های شروع ماجرا ها به چشممان زیاد نخورده بود ،ریتم کار دارای یک انسجام بود ، سکوت ها با دلیل بود ، پشت نگاه ها منطق داشت ، کلام و ادبیات شکل خود را پیدا کرد بود ، هر کدام از بازیگران آگاه بودند که چه وظیفه ای در صحنه دارند و باید چکار بکنند و جایگاه ها معلوم بود و یک دستی و همکاری در طول مدت زمان،اجرا معلوم و مشهود بود.با آرزوی موفقیت برای این گروه خاطره انگیز ، ببخشید بابت پر حرفی