دوست داشتم بنویسم کابوس نامه " بیداری کاذب " که از تجربه نشده ترین نمایشهای زندگی ام بود، را به شدت دوست دارم .اما افسوس که اینطور نشد...
نمایش به گفته ی کارگردان قرار بود بدون اینکه به تماشاگر آسیبی برساند و یا او را وحشت زده کند وی را به دنیای کابوس ها و رویاهای بازیگران کارگاه تئاتر نقشینه ببرد. با چشم بندهای سیاه در تمام طول یک ساعت اجرا ....
تماشاگر باید به کمک حس شنوایی،بویایی،لامسه و حتی چشایی، نمایشی را که با چشم نمی بیند ، در تخیل اش تماشا کند. ایده ی تابنده ای است.
در بدو ورود باید چشم بند بزنی .توسط بازیگری که گاه ازت می خواهد بلندتر اسم ات را بگویی به طرف جایگاه ات هدایت می شوی . جملات امری می شنوی.تهدید می شوی." چشمهایتان را باز نکنید وگرنه اخراج می شوی ! " با خودم می گفتم این وضعیت برای کسانی که تجربه بازجویی با چشم بسته را داشته اند چه حسی را خلق می کند؟
فکر می کنم ایده چشم بند و کارکردهای حسی آن به ویژه در رابطه با تجربه سلطه بین زندانبان(بازجو) و زندانی احتمالا یکی از کارکردهای تجربی(چه بسا ناخودآگاه) مورد نظر این نمایش بوده است و اتفاقا درست به همین دلیل حس واکنشی شکل گرفته در من تماشاگر در شروع با خواست کارگردان مبنی بر سهیم شدن مخاطب در یک هیجان نمایشی در مغایرت قرار گرفت چرا که سهیم شدن امری اختیاری است و نه امری تحمیل شده .این مسئله باعث شد حضور در این نمایش علی رغم تجربه ی بسیار درگیر کننده اش با تنش (Tension)بالایی(برای من) همراه باشد و به لحاظ عصبی در موضع تدافعی قرار بگیرم..این انقباض دفاعی به دلیل ایجاد
... دیدن ادامه ››
حس تعرض به مرزهای متعارف ساحت تماشاگر بود . این تجربه ی نو (واردشدن به مرزهای استفحاظی تماشاگر) برای تماشاگر دیگر قطعا متفاوت و چه بسا بسیار لذت بخش باشد. اما برای من باعث کاهش لذت حضور شد....
فکر می کنم این نمایش امکان بررسی تعیین دامنه آستانه تحمل عصبی شهروندان /مخاطبان را به عنوان یکی دیگر از بررسی های روانی/روانکاوانه خود می تواند مورد بررسی قرار دهد. خیلی دوست داشتم درباره تلاش گروه نمایشی در شیوه های بازی گیری و اثرات تعاملی با روان مخاطبان و نسبتش را با سایکو-دراما و تاتردرمانی هم بدانم.
عامل مهم دیگری که باعث شد عیش من در این نمایش منقش شود زبان روایت ها و تعدد آنان و نحوه ی اجرای صداها بود که علی رغم قالب و فرم بسیار استثنایی و نوی نمایش، تکراری بود و زبان جدیدی برای ارایه این کابوس ها معرفی نمی کرد .سیلاب جملات و واژگان فرصت تصویرسازی از بوها و صداها و موسیقی و حتی مزه ها را از من مخاطب گرفته بود و چه بسا تجربه عجیب و غریب و عمیق خوابگردی(بیداری کاذب؟) را سلب می کرد....اگر کارگردانی این اجزا به سمت نوعی کندی و تامل بیشتر در واژگان و کاهش روایت ها می رفت حس گیج و گنگ کابوس ها تاثیر بیشتری می گذاشت.در انتها تماشاگر از مسیری پرپیچ عبور داده می شود و رها شده اجازه می یابد چشم بند را از چشمانش بردارد و از سالن خارج شود.
به احترام جسارت و خلاقیت و پویایی فکری کارگردان آقای رهبانی باید تمام قد ایستاد.