یک سری آدم ها همیشه تنهان... از روزی که به دنیا میان دچار تنهایی فزاینده هستن .... یه دنیا آدم دور و برشون می بینی اما هیچکدوم آدم اونا نیستن ... و بین همه اون آدم ها ، تنها تنهایی مخصوصشون جاری هست ... همه رهگذرند ... رهگذرهای یک روزه ، دو روزه ، ده روزه ، یک ساله و .. حتی شاید یک عمر ... اما همه رهگذرن، رهگذرانی که حتی ذره ای از این بار تنهایی کم نمی کنند ...
آدم تنها ، تنها تنهایی هاش رو به آغوش می کشه ..
گاهی هم این تنهایی میشه خوره و بخشی از روحش رو میخوره اما آدم تنها باز هم تنهایی هاش رو دوست داره ... گاهی هم فراموش میکنه تنهایی باهاش زاده شده اما تهِ تهِ ذهنش میدونه تنهاست تنهای تنها ...
و این دور باطل ادامه داره .......