حریق خزان بود
ھمه برگھا آتش سرخ
ھمه شاخهھا شعلهٔ زرد
درختان ھمه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی که میسوخت میریخت میمرد
و جامی سزاوار چندین ھزار آفرین
که بر سنگ میخورد
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو مینشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخهھا میگذشت
و سر در
... دیدن ادامه ››
پی برگھا میگذاشت
فضا را صدای غمآلود برگی که فریاد میزد
و برگی که دشنام میداد
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت لبریز میکرد
و در چشم برگی که خاموش خاموش میسوخت
نگاھی که نفرین به پاییز میکرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
ھمه ھستیام جنگلی شعلهور بود
که طوفان بیرحم اندوه
به ھر سو که میخواست میتاخت میکوفت میزد به تاراج میبرد
و جانی که چون برگ میسوخت میریخت میمرد
و جامی سزاوار نفرین که بر سنگ میخورد
شب از جنگل شعلهھا میگذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آھسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی که خاموش میسوخت گفتم
مسوز اینچنین گرم در خود مسوز
مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را میدواند به دنبال باد
مرا میدواند به دنبال ھیچ.
#فریدون_مشیری