دیوآب؛ اسطورهی مدرن خشکسالی
(قسمت دوم)
ارتباط با اسطوره کهن از منظر فمینیسم
در اوستا هر دو اسطوره مذکر می باشند. درحالیکه دیوآب مونث است. جنسیت در بین مسافران متنوع است و اینطور نیست که جنس زن تنها دیو و شر باشد. اما باید توجه داشت که تنها عنصر شر نمایشنامه، دیوآب، زن است.مسافری که به جمع خیانت کرده است نیز زن است. این موضوع می تواند تفسیرپذیر باشد. زن که باید نماد زایندگی و زندگی باشد مایه ی خشکسالی و مرگ است. آن مسافری که به انتهای راه می رسد (آدن) و دیوآب را شکست می دهد نیز مرد است.
در اسطورههای ایرانی، زن اغلب با «آب، زمین، باروری» پیوند دارد (مانند اردویسور، آناهیتا، اسپندارمذ). در دیوآب زن زاینده اکنون نازا و
... دیدن ادامه ››
مرگبار است. این وارونگی می تواند یک هشدار نیز تفسیر شود: زمانی که زن و قدرت زایندگی زنانه سرکوب شود، به نیرویی مرگبار تبدیل میگردد. خشکسالی نمادین در جهان، بازتاب خشکسالی فرهنگی مردسالارانه در جامعه است که ریشه در فراموشی نیروی زاینده ی مثبت زن دارد.
در نظریهی یونگ، «آنیما» (جنبه ی زنانه ی روان هر مرد) اگر سرکوب یا نادیده گرفته شود، به چهرهای مخرب بدل میشود. در این خوانش، نبرد آدن و دیوآب نه جدال مرد و زن، بلکه درگیری درونی هر انسان با جنبه تاریک زنانه ی وجود خود است.
از دیدگاه اجتماعی این انتخاب ممکن است بازتابی از ساختار سلطهجویانهی مردسالار باشد. مرد قهرمان نهایی و نجاتدهندهی جهان است. زن اگر چه آغازگر حیات است اما به تهدید بدل میشود و رستگاری از مسیر حذف نیروی زنانه حاصل می گردد. اما چون زنان در میان مسافران حضور دارند و همگی سفیدپوش و عضوی از گروه رهایی هستند، نمیتوان گفت نمایش زن را ذاتا شر میبیند. بلکه شر را در اختلال تعادل زنانه میجوید. در این معنا، نمایش در پی «احیای نیروی زنانه» است، نه حذف آن: «نیروی زنانه باید باززاده شود تا دوباره آب جریان یابد»
قهرمان زدایی در اسطوره مدرن
موضوعی دیگری که می تواند در مقام قیاس قرار گیرد این است که در اساطیر کهن قهرمان ذاتا قهرمان است. گوهری درونش دارد که بعضا از کودکی قهرمان است. اسطوره های اوستایی تیشتر و اپوش همانطور که گفته شد منتسب به ستارگانی هستند. در این اسطوره دو نیروی الهی روبهروی هم قرار گرفته اند. آنها ذاتا خدا هستند و نیروهای آنها اکتسابی نیست. در دیوآب مسافران راهی را طی می کنند. انتظار می رود که طی آن راه ویژگی هایی کسب کنند و نهایتا فردی که به عنوان قهرمان به انتهای مسیر می رسد از محل اکتساب آن ویژگی ها قدرتی بگیرد و تبدیل به اسطوره شود. چیزی که در مورد آدن دیده نمی شود. تحول و اکتساب در آدن مشخص نیست. در دیوآب، مسافران شبیه انسانهای زمینیاند. نه خدا، نه نیمهخدا. آنها در مسیریاند که هدفش شدن است، نه بودن. انتظار داریم که از طریق مسیر، رنج و آزمون رویاها به بصیرت یا قدرت برسند. اما در همینجا شکست مفهومی رخ می دهد. آدن که در انتها پیروز می شود همان آدن در ابتدای نمایش است و تغییری در او مشاهده نمی شود. این موضوع نیز می تواند مورد تحلیل قرار بگیرد.
در تئاتر فیزیکال تمرکز بر حرکت جسم و فضای نمادین است نه روایت داستانی و شخصیت پردازی و تحول تدریجی یا آنی. از سوی دیگر این مساله می تواند به جهت حذف فرآیند قهرمان سازی باشد. آدن یکی از مسافران عادی این مسیر است. حتی در صحنه جلوی بقیه قرار نگرفته است. اگر یک جمع از این واهه همت کند و به سمت خونیز دریا حرکت کند بالاخره یک نفر از آنها که تفاوتی هم با بقیه ندارد به انتهای مسیر می رسد. از منظر فلسفه هنر معاصر، این موضوع نشانهی بحران «قهرمانیت» در جهان امروز است. در دوران اسطوره، انسان در پی الگو بود. قهرمان ازلی، نجاتبخش، مینوی. اما در جهان امروز، انسان هرقدر بجنگد، گویی نمیتواند به آن مرتبه برسد.
موضوع دیگر این است که در اسطورهای کهن عمدتا تقدیر عامل مهمی است و بیش از شخصیت ها این دست تقدیر است که قدرت دارد و یکی از مسافران را به انتهای راه می رساند. ممکن است در دیوآب نیز انتخاب شدن آدن صرفا دست تقدیر باشد و این موضوع پیروی از سنت کهن تقدیرگرایی در اساطیر باشد که با ذات اسطوره ی مدرن در تضاد است.
در اسطوره ی کهن تیشتر ابتدا از اپوش شکست می خورد و پس از اینکه به درگاه خداوند اعتراض می کند اهورامزدا به یاری او می شتابد. در اسطوره ی دیوآب، آدن در اولین برخورد دیوآب را شکست می دهد. این نکته قلب «قهرمان زدایی» در اسطوره ی مدرن است. نفی نیاز به به نیروی برگزیده و واسطه است. آدن بدون نیاز به یاری بیرونی پیروز میشود، این یعنی: «نجات در خود انسان (یا جمع انسانها) نهفته است.»
موخره
در مجموع، «دیوآب» را میتوان تلاشی آگاهانه برای عبور از اسطوره کهن به مثابه روایتی مدرن دانست. انتخاب اسطوره ی «تیشتر و اپوش» صرفا به دلیل نزدیکی مفاهیم این دو روایت بوده است و نمایش نه قصد بازسازی وفادارانهی نبرد تیشتر و اپوش را دارد و نه میخواهد جایگزینی قطعی برای آن عرضه کند. دیوآب جهانی را ترسیم میکند که در آن خدایان یا مردهاند، یا در انسانها پراکنده شدهاند، یا آنچنان به جمع حلول کردهاند که دیگر قابل تشخیص نیستند. در این جهان، پیروزی آدن نه یک رستگاری باشکوه، بلکه حرکتی حداقلی و زمینی است؛ حرکتی که بیش از آنکه نویدبخش پایان بحران باشد، یادآور تداوم آن است.
از این منظر، «دیوآب» اسطوره ای مدرن میآفریند که در آن باران شاید ببارد، اما نه به فرمان خدا و نه به دست یک منجی یگانه. باران، اگر بیاید، حاصل تلاشی جمعی، ناتمام و شکننده است. نمایش با همین ناتمامی به پایان میرسد و مخاطب را با این پرسش تنها میگذارد: در جهانی که اسطورههایش فروپاشیدهاند، آیا هنوز میتوان به باززایی امید داشت، یا باید پذیرفت که خشکسالی، بخشی از سرنوشت انسان معاصر است؟