در مواجهه با «بر زمین میزَنَدَش»، زبان از گفتن باز میماند و تن، تنها ترجمان تجربه میشود.
نمایشی که نه تماشا، که تجربه بود؛ نه روایت صرف، که رقصی از اندیشه، هنر، فیزیک، و زیبایی.
علی شمس، با جسارتی شاعرانه و اندیشهای ریشهدار، نمایشی آفریده که در آن هر حرکت، واژهایست نانوشته؛
و هر سکوت، فریادیست از اعماق تاریخ، تن، زمین، سرزمین، و حافظه.
تنها، به قلمرو زبان بدل میشوند.
و صحنه، نه زمین اجرا، که زمین زدنِ باورهای پوسیده است.
انگار که خدایگانِ تئاتر، برای لحظاتی، در سالن اصلی تئاتر شهر حلول کرده باشند و به ما اجازه داده باشند صدایِ بیصداها را ببینیم؛
و زخمهای کهنه را، از نو بشنویم.
در این اثر، بدنها حرف میزنند، میرقصند، میسوزند و میسازند و حنجره ها عشق خلق میکنند.
جریانی است
... دیدن ادامه ››
جاری در تکتک لحظات، تکتک نگاهها، تکتک زمینخوردنها.
سپاس از علی شمس که با جسارت و مهارت، درونِ نادیدنی را دیدنی کرد
و با زبانی تازه، فریاد را از حنجرهی بدن، به صحنه آورد.
سپاس از گروهی که با جان و تن، ما را نه فقط به تماشا، که به تفکر و تپش و تجربه فراخواندند.
این اثر، نه تنها نمایش، که آیینیست از تولدِ نو.
تولدی که در آن، تماشاگر نیز «زمینزده» میشود؛
اما نه از شکست، که از زیبایی، از حقیقت، از هنر.