در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مصطفی رفعت
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:04:26
 

فعال هنری

 ۲۰ شهریور ۱۳۵۸
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سال‌ها قبل‌ازآنکه اجرایی از این نمایشنامه «برایان کلارک» را ببینم، فیلمی که «جان بَدهام» برمبنای آن ساخته بود را دیده بودم. آن‌موقع بیش‌ازآنکه تحت‌تأثیر قصه قرار بگیرم، محو بازیِ «ریچارد درایفس» شده بودم و سال‌ها‌بعدش که حس‌و‌حالی مشابه را با تماشای هنرنمایی «خاویر باردِم» در «دریای درون» تجربه کردم؛ مدام بازی این دو نفر را در قالب شخصیتی با وضعیتی یکسان، مقایسه می‌کردم. بین این دو فیلم، 23سال فاصله و اساس شکل‌گیری قصه‌ها هم به‌رغم همه شباهت‌ها؛ متفاوت بود: اولی بر تخیل نویسنده استوار بود؛ و دومی، خاستگاهی واقعی داشت. آنچه اما در تماشای فیلمِ دوم مرا تکان داد، این‌بار جدا از لذتِ مکاشفه و مقایسه بین دو اثر و بازی‌ها؛ تنگنایِ وحشت‌‌آفرینی بود که شخصیت‌های اصلی در هردو فیلم را از پا درآورد. ظاهر امر البته بیش‌ازهرچیز برایم برجسته شده بود؛ همان قدرت انتخاب و دایره استقلال و اثرگذاری بر سرنوشت؛ و دریک‌کلام: خواستن‌ها ‌و نخواستن‌ها! بن‌مایه این قصه‌ها تصمیم درباره مرگ و زندگی‌ست‌ و بایدونباید دخالت ما در آن‌ها؛ اخلاقی‌بودن گرفتنِ تصمیم به‌ جای یا برای دیگران؛ قدرت و نقش فردیت ما درمواجهه‌با بشرساخته‌هایی نظیر قانون. از آن برداشت‌های اولیه که بی‌شک گرداگرد مفهوم «اوتانازی» نیز چرخ می‌خورَد؛ می‌گذرم. چیزهای دیگری از لابه‌لای صحنه‌ها و دیالوگ‌های این نمایش (به‌کارگردانی درسا آقائی) برایم پررنگ شد. لذت کشفی تازه: بیچارگی «انسان تسلیمِ در محاصره». نمی‌گویم «مصائب انسان معاصر»؛‌ چراکه «زندگی»؛ این یگانه دارایی بشر، در هیچ دوره‌ای واقعاً متعلق به تنها خودش نبوده و این واقعیت، مختص آدم قرن 21 نیست. قطعاً لذت این کشف ‌را به اجرای خوش‌ریتم نمایش و البته بازی قابل‌توجه «شاهین زارع» (در نقش «کِن هریسون») مدیونم. حالا بزرگ‌ترین سؤالی که در ذهن من ایجاد شده این ‌است‌: جایی‌که «جبر» هست، صحبت از «قدرت انتخاب»، شوخی نیست؟ «هریسون» درپیِ یک تصادف، از گردن به پایین فلج شده. او که مجسمه‌سازی با قدرت آفرینشگری بود، حالا مشاهده‌گری‌ست که دیگر هرگز نمی‌تواند دست به «خلق» بزند. کنایه‌ای دردآور: هنرمندی که مواد بی‌جان را شکل (و جان) می‌داد، حالا بی‌حرکت روی تختی به‌مثابه میز کار پزشکان، روانشناسان، وکلا، قانون‌گذاران و ... منتظر است تا او را هرگونه که می‌خواهند «شِکل» دهند؛ یک جابجایی غمناک و فراترازآن، ترسناک! دکور چرخانی (که خوب هم طراحی شده)، نظم خاصی به توالی صحنه‌ها داده و مخاطب را باسرعت به دل صحنه بعدی پرتاب می‌کند. طراحی لباس‌ها و نور؛ و حتی انتخاب بازیگران که به‌لحاظ بصری، فضای مطلوبی را خلق کرده‌اند، اجازه نمی‌دهد مخاطب ... دیدن ادامه ›› زیر آوار فاجعه‌ای که پیش چشمانش، زندگی «کِن هریسون» را زیرورو کرده، دفن شود. بازی پرشور «شاهین زارع» با لحنی که شوخی‌هایش (ولو از نوع دردناکش مانند جوکِ «یک فلج را کجا می‌توان پیدا کرد؟ همان‌جاکه بار آخر رهایش کردی!») مزیدبرعلت است. همه این‌ها اما وقتی در صحنه آخر، «کِن هریسون» را مغلوب «جبرِ» حاصل از قدرتِ «اختیار» دیگران، باز بر تخت بیمارستان می‌بینیم (خاموش و نااُمید)، تمام آن رنگ‌ها، سرزندگی و هیاهو به‌یک‌باره نیست می‌شود؛ نه شعبده آن آرایشگر و نه وجدان آن پرستار، از این «شیء خالی از زندگی»، انسان نخواهند ساخت؛ و آنجا تازه از خود می‌پرسی «عجب؛ پس این زندگی واقعاً مال کیه؟»
درسا آقائی (dorsaaghaei)
ممنونم از تحلیل زیبای‌ شما❤️
خوشحالم که دوست داشتین🌟
۰۸ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مصطفی رفعت (mrafat)
درباره نمایش ژوزف i
10 نکته درباره «ژوزف»
1. «جان هاج» را اساساً به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس می‌شناسیم؛ به‌ویژه در همکاری مستمر با کارگردان انگلیسی برنده اسکار؛ «دنی بویل» که باهم شش فیلم بلند؛ ازجمله «رگ‌یابی» و نیز یک فیلم کوتاه به‌نام Alien Love Triangle ارائه داده‌‌اند.
2. «ژوزف» که تحت‌عنوان Collaborators (همکارها) و در سال 2011 منتشر شده؛ اولین تلاش «جان هاج» در امر نمایشنامه‌نویسی‌ست که اولین‌بار، 25 اکتبر همان‌سال نیز در «تئاتر ملی لندن» به‌روی صحنه رفت و متعاقباً برنده جایزه «لارنس اولیویه (2012)» برای بهترین نمایشنامه تازه‌تولید در بریتانیا شد.
3. فضای متن (و البته برداشت‌های نمایشیِ از روی آن) را شاید بتوان یک فانتزی-سورئال با پس‌زمینه تاریخی خواند که در کنار همه زوایایش، به همان اشاره مطرحِ داخلِ خودِ متن می‌پردازد: جدال انسان با هیولا؛ و سرنوشت محتومِ آن: شکست انسان!
4. «میخائیل بولگاکف» که او را به‌عنوان یکی از مروجان ادبیات نوگرا و رئالیسم جادویی روسیه؛ عمدتاً با رمان «مرشد و مارگاریتا» و نیز کمتر با رمان‌های «تخم‌مرغ‌های شوم» و «دل سگ» می‌شناسیم؛ آنچه را که متن برپایه آن شکل گرفته به‌واقع انجام داده است: نوشتن نمایشنامه‌ای سفارشی در وصف جوانی‌های «ژوزف استالین» که قرار بود به‌مناسبت تولد دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی اجرا شود. عنوان Batum را بر آن نهاد؛ که البته به اجرا نرسید. خودِ نویسنده نیز یک‌سال‌بعد (در 1940) درمی‌گذرد. سرانجام سال‌ها‌بعد، کمی قبل از فروپاشی شوروی، سرانجام مردم به متن دست پیدا می‌کنند.
5. متن را نخوانده‌ام؛ اما ... دیدن ادامه ›› با تماشای این اثر، اولین چیزی‌که به ذهنم متبادر شد، «فاوست» بود؛ دکتری که حس مداومِ نارضایتی از زندگی‌اش، او را وارد معامله‌ای با شیطان می‌کند؛ و این‌گونه، روح خود را می‌فروشد تا خواسته‌هایش را عینیت بخشد. اینجا اما صحبت از «قلم» به‌جای «روح» است و چه‌بسا نویسنده اگر نویسنده باشد، روح و قلمش یکی‌ست؛ یا در حالتی ایدئال باید که باشد. نوشتن متنی درباره (و دلخواه) «استالین» به‌قلمِ «بولگاکف» وجه‌الضمانِ اجازه بازاجرای نمایش توقیف‌شده اوست؛ اما درانتها، این روح اوست که وجه‌المصالحه و به‌عبارتی، «قربانی» شده است.
6. استفاده از دو ماشین تایپ در دو سمت صحنه؛ ‌آن‌هم به‌شکل معلق را دوست داشتم؛ هم وضعیتِ آونگ‌وارِ نویسنده را برایم تداعی می‌‌کرد که شرایط چگونه او را در دو سوی یک تفکر قرار می‌دهد و هم بر نگاه آمیخته به عدالت در قضاوت‌هایم تأکید می‌کرد.
7. حضور «استالین» در فضایی بالاتر از صحنه کلیِ اجرا را نه فقط به‌مثابه نگاه دیکتاتوریِ قدرت حاکم آن‌زمان تعبیر کردم؛ بلکه بیشتر ازاین‌جهت برایم جالب بود که «بولگاکف» را در مسیری گذاشته بود که مدام باید بالا و پایین برود؛ انگار ذهن درگیرِ او را در نوسانی مداوم تصویر کرده باشی. واقعاً وقتی برای انجام تعهداتش به بالا (نزد استالین) می‌رود، در شُرفِ سقوط است؛ یا وقتی‌که از پله‌ها پایین می‌آید؟
7. موسیقی ابتدا و پایان کار شنیدنی‌ست؛ یکی از نقاط قوت کار همین موسیقی‌اش است؛ به‌احترامِ «گئورگ خاچاطوریان» و نوازنده «گئورگ آندریاسیان».
8. چهره‌پردازیِ نمایش، جالب‌توجه است؛ حتماً به صورت آدم‌های نمایش تا‌آنجا‌که جایگاهتان در سالن اجازه می‌دهد، دقیق شوید. «استالین» آن بالاست؛ اما حتی از فاصله هم می‌توان حسش کرد!
9. یکی از ویژگی‌های این نمایش، طنز نهفته در بعضی دیالوگ‌هایش است؛ وقتی خشونت را می‌توان چنین در قالبِ فانتزی و کمی شوخی ارائه داد، انگار ترسناک‌تر هم می‌شود. صحنه تهدید «بولگاکف» یک‌جور کابوس است؛ خوب و اثرگذار.
10. نمایش را باید دید؛ هرچقدر بگوییم هم باز ذره‌ای از لذت تماشایش را زنده نمی‌کند.
خریدار
مهدی علی‌نژاد (mehdialinezhad)
سلام و ارادت جناب رفعت عزیز
ممنونم که به تماشای نمایش ما نشستید و اینگونه دقیق و با نکته سنجی بسیار نمایش را تحلیل کردید
۱۸ دی ۱۴۰۳
سپاس از نگاه حرفه ای و نافذتون جناب رفعت عزیز
۱۸ دی ۱۴۰۳
بادرود فراوان وسپاس بسیار ازشما جناب رفعت عزیزوبزرگوار🙏
ممنونم از حسن نظر و دقت ونکته سنجی شما که نمایش مارو به تماشا نشستید🙏🌹
۲۲ دی ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تماس‌ها

mrafat0@gmail.com