++اپرای عروسکی شمس و مولوی++
1- اولین نقطه قوت این اجرا مولوی ست. اشعار مولوی از جان بر می آد و به جان مینشینه. در تمام مدت اجرا به این فکر می کردم که ما چقدر فاصله گرفتیم از خوندن اشعار بزرگانی همچون مولوی که تنها شاعر نبودند، بلکه عارف بودند، عاشق بودند، و اینکه در اشعارشون مفاهیم عمیقی وجود داره که پاسخیه بر خیلی از چراهای امروز و حتی شاید فردای ما. بزرگ ترین سود این اجرا برای من همین بود که ترغیبم کرد که بعد از سالها برم سراغ مولانا. و با چشم و فکر و دل این آدمی که الان هستم سخنانش رو بخونم.
2- دومین نقطه قوت این اجرا موسیقی و آواز هاش هستند. موسیقی ای که متناسب با فضا ساخته شده، آوازهایی که بسیار گوشنوازند. صدای همایون شجریان وقتی که اوج میگیره (که معمولا به همراه اوج گرفتن موسیقی هم هست) مو به تن تماشاگر عمود میکنه. محمد معتمدی به خوبی شجریان رو همراهی می کنه، و سایر خواننده ها هم به همراه این دو و ارکستر ناسیونال اکراین که جانانه می نوازه، شرایط لازم رو برای لذت بردن گوش فراهم می کنند. ای کاش که میشد این قسمت هم زنده اجرا بشه و نه از بلندگوهای سالن (و میدانم که میدانید و میدانید که میدانم که این موضوع دشواری های خاص خودش رو داره، اما نقدی هم دارم که ذیل شماره 6 بیانش
... دیدن ادامه ››
می کنم). راستی حیفه اگه اشاره نکنم که چه اتفاق خوبیه که این روزها بانوان هم می تونند سوپرانو بخونند و از بختکی به نام همخوان بی نیازند.
3- سومین نقطه قوت اجرا، همونه که در سایر اجراهای بهروز غریب پور هم هست: عروسک گردانی حرفه ای و میزانسن های چشم نواز. از نظر بصری اون چیزی که در جلوی دیدگان تماشاگر به نمایش گذاشته میشه، از طراحی صحنه، تا نورپردازی، تا افکت های تصویری، تا طراحی عروسک ها و لباس هاشون، تا گردوندن عروسک ها، به قدری کافی هست که تماشاگر حتی اگر درگیر داستان هم نشه (که ذیل شماره 5 بهش خواهم رسید)، پس از حدود دو ساعت خستگی ای رو در خودش حس نکنه. هرچند که این نقاط قوت در اپرای عروسکی رستم و سهراب که پیشتر دیده بودم بارزتر به نظر می رسید.
4- اما کاستی های اجرا از دید این نگارنده؛ در ابتدای اجرا بروشوری به تماشاگر داده می شه که سه صفحه آخر اون دربردارنده خلاصه ای از صحنه های نمایشه، و توصیه ای که وجود داره اینه که این قسمت قبل از ورود به سالن خونده بشه. دلیل این توصیه هم واضحه: اگر سیر داستانی رو ندونی، با آنچه که می بینی و میشنوی نمیتونی به خوبی همراه بشی و برخی قسمت ها گنگ باقی می مونن. تئاتر معمولا این گونه نیست چون شخصیت هایی که بر صحنه میبینیم در خلال دیالوگ ها و روند نمایشنامه، اونهارو می شناسیم و کم کم باهاشون همراه میشیم اما در اپراهای عروسکی به دلیل اینکه دیالوگ ها همون اشعارند و عروسک ها ناشناس تر از انسانها، پیوند بین آنچه میبینیم و میشنویم با آنچه که سیر داستانی نمایش قصد داره مارو باهاش همراه کنه دچار گسستگی های فراوان میشه، همچون چرخدنده هایی که به خوبی در هم نمیلغزند و اون خلاصه در بروشور قصد داره نقش روان کننده رو برای برقراری ارتباط بین اونها ایفا کنه. اما مشکل اینجاست که خیلی ها بروشور رو نمیخونند، و در صورت خونده شدن هم به یاد سپاری کامل اونها و توالی شون کار آسانی نیست، و این باعث ناتوان شدن اجرا از همراه کردن تماشاگر در برخی صحنه ها میشه (نه تنها گنگ بودن صحنه ها که ناشناس بودن شخصیت ها رو هم در پی داره، خیلی از تماشاگران در ابتدای این اجرا از هم می پرسیدند شمس و مولانا کدوم هستند؟ و اینکه سایر شخصیت هایی که حضور دارند (همچون شیخ عطار و سلطان العلما) چه کسانی هستند؟). و البته برای رفع این مشکل راه حلی بسیار ساده ای هم وجود داره: بالانویس کردن اون خلاصه ها در ابتدای هر صحنه. امیدوارم ذهن خلاق بهروز غریب پور در اجراهای بعدی گروه آران چاره گشای این مشکل باشه.
5- دومین ایرادی (یا شاید بهتر باشه بگم ابهامی) که در این اجرا وجود داره، نوع روایت ماجراست. اینکه این روایت تا چه حد به حقیقت نزدیکه سوالیه که ذهن نگارنده رو مشغول خودش کرده. برخی از صحنه ها ربطی به همدیگه نداشتند، مانند صحنه چوپان (که البته دوست داشتنی و خاطره انگیز هم هست) با دو صحنه قبل و بعدش که ملاقات شمس و مولاناست. آیا قرار نیست صحنه ها سیر داستانی خاصی رو دنبال کنند یا حداقل در خدمت روند اجرایی باشند، و قراره تنها صحنه هایی جذاب اما ناهمگون خلق بشه؟ در صحنه ای که مولانا شیفته شمس میشه این اتفاق به سرعت رخ میده و بلافاصله صحنه بعد اصرار همسر و مریدان مولانا رو میبینیم که به او توصیه می کنند از شمس دوری کنه، بدون اینکه تماشاگر توجیه بشه دلیل این اصرار چیه. شتاب زدگی در روایت داستان در صحنه هایی اینچنینی مشهوده و در مقابل کند بودن روایت در برخی قسمت های دیگه که از اهمیت کمتری برخوردارند. هپی اندینگ صحنه آخر به شدت غیر قابل درکه و توی ذوق میزنه. مغولانی که در صحنه اول ایران رو به خاک و خون کشیدند و به زنان و کودکان هم رحم نکردند، با بازگشت مجددشون در صحنه آخر از عشق و ایمان پیروان مولوی (به روایت بروشور) که در صحنه بصورت خواندن آواز دست جمعی نشون داده میشه سراسیمه شده و فرار رو بر قرار ترجیح میدهند. یا در صحنه ماقبل آخر که بعد از گردن زدن شمس (که البته در خواب مولانا رخ میده) رو به تصویر میکشه و به نوعی اوج تراژیک داستانه، به یکباره مریدان و همسر مولانا از کرده خود شرمسار شده و در پی دلجویی از مولانا بر می آن. انگار خلائی فضای بین این دو صحنه رو پر کرده و تناسب عقلی یا احساسی ای در گذار بین این صحنه ها وجود نداره.
6- مورد بعدی، اختلاف نظر من با عنوان "اپرای عروسکی" برای این اجراهاست. تعریفی که من از اپرا دارم اجرای زنده موسیقی و آواز در سطح بسیار بالاست که معمولا با نمایش یا رقص هم همراهه (البته اگر از تفاوت آوازهای سنتی و اپرایی هم صرف نظر کنیم). آهنگ و آوازی که ضبط شده باشه و حین یک نمایش پخش میشه نمیتونه نام اپرا رو بر دوش بکشه. اگر بخوام نام بهتری بر اون بذارم شاید بتونم بگم "نمایش موزیکال عروسکی مخصوص بزرگسالان"!
7- در آخر باید گفت علیرغم نکات مثبت و منفی ای که مطرح کردم، اپراهای عروسکی بهروز غریب پور تجربه های چشم نواز، گوش نواز و دلنشینی هستند و از دست دادنشون میتونه افسوسی بزرگ باشه. و چه حس خوبی دارم که این اجرا باعث شد بعد از مدت ها باز بنویسم. با پوزش از زیاده گویی و سپاس از این که این نظرها رو خوندید، و یادآوری این نکته که موارد گفته شده تنها دیدگاه من به عنوان یک مخاطب علاقه مند به تئاتر بودند و نه دیدگاه هایی تخصصی.