در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | میثم غضنفری
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 07:39:37
 

فعال هنری

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب؛ کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

میثم

تذکر: بخشی از داستان فیلم در این یادداشت افشا می‌شود.

کلوزآپ: ... دیدن ادامه ›› آرامشی شاعرانه:

سکانس‌های اولیه فیلم «ملاقات خصوصی»، بسیار چشم‌نواز و آرامش‌بخش هستند. دختری عطار که با چهره‌ای آرام و لبی خندان در یک دشت کوچک در گوشه‌ای از این شهر مشغول چیدن گیاهان دارویی است. یک معلم زبان انگلیسی عاشق‌پیشه که طی 5 ماه، با چند فایل صوتی و یک عکس پروفایل و بدون اینکه دختر عطار را دیده باشد به او دل‌باخته است و پی‌درپی با صدایی آرامش‌بخش و لحنی شاعرانه برایش پیام عاشقانه می‌گذارد.

لانگ شات: آرامش در دل طوفان:

چند دقیقه که از فیلم می‌گذرد متوجه تضاد این روایت ابتدایی با موقعیت واقعی این دو نفر می‌شویم:
پروانه در محله‌ای پر از خلاف‌کار و نزاع و درگیری زندگی می‌کند. پدری زندانی، برادری فراری، همسایه‌ای شاکی که پدر و برادر از او دزدی کرده‌اند و او با نصب دوربین‌های متعدد و حضور پی‌درپی جلوی خانه پروانه ایجاد مزاحمت می‌کند و یک کیف پر از مواد مخدر که در کف مغازه پروانه دفن شده است.
فرهاد هم بر خلاف منش و جایگاه اجتماعی‌اش به‌خاطر مسئله‌ای مالی به زندان افتاده و زیر فشار مافیای زندان است.
پروانه علی‌رغم سر پر شوری و شری که در نوجوانی داشته اکنون دختری مسئولیت‌پذیر، عاقل و شجاع است که سعی می‌کند وضعیتی که در آن گیر افتاده است را درست‌کارانه و اخلاقی مدیریت کند. اما فرهاد می‌خواهد به هر روشی که شده خود را از مخمصه برهاند. حتی روش غیراخلاقی.

سلسله تحولات شخصیتی:

در طول فیلم ما به شکل مستقیم و یا از طریق روایتِ شخصیت‌ها، شاهد تحول در شخصیت‌های داستان هستیم:
از فرهادی که معلمی فرهیخته و بااخلاق است تا فرهادی که دست به دزدی از خانه شاگرد خصوصی‌اش می‌زند.
از فرهادی که به‌دروغ به پروانه ابراز عشق می‌کند تا فرهادی که واقعاً عاشق پروانه می‌شود.
از فرهادی که پس از لورفتن ماجرای قاچاق، در حضور قاضی و زیر نگاه سنگین پروانه، هیچ تقصیری را گردن نمی‌گیرد. تا فرهادی که در انتها و پس از آزادی دوباره به زندان بازمی‌گردد و همه چیز را گردن می‌گیرد.
از پروانه‌ای که نسبت به سیگارکشیدن پسر همسایه و حتی نوع سخن‌گفتنش حساس است؛ به‌خاطر مخفی کردن مواد مخدر در مغازه‌اش به‌شدت به برادرش معترض است و مواد را به سطل زباله می‌اندازد. تا پروانه‌ای که مواد را از سطل زباله بازمی‌گرداند و حتی حاضر می‌شود مواد مخدر به زندان قاچاق کند.
از پروانه‌ای عشق فرهاد را انکار و در برابرش مقاومت می‌کند تا پروانه‌ای که نه‌تنها از فریبکاری و دروغ فرهاد می‌گذرد بلکه حاضر است برای عشق او سی‌سال به زندان بیفتد.
از ایمانی که پسری معصوم و قهرمان یک‌رشته ورزشی است تا ایمانی که با همکاری پدرش از خانه همسایه دزدی می‌کند.
از ایمانی که نسبت به خواستگاران خواهرش که هیچ شناختی هم از آنها ندارد، از سر غیرتی کور، آن‌گونه بی‌ادبانه برخورد می‌کند تا برادری که به‌راحتی با قاچاق بری خواهرش کنار می‌آید!
از فریبایی که در پروژه اغفال پروانه نقش مؤثری را ایفا می‌کند تا فریبایی که در سکانس‌های پایانی از فرهاد می‌خواهد که جرم را گردن بگیرد و پروانه را نجات دهد.
اما این تحول‌ها چگونه اتفاق می‌افتند؟ آیا حاصل کشمکش‌های درونی شخصیت‌هاست یا کشمکش‌های بیرونی و قرارگرفتن آنها در موقعیت؟ یا هر دو؟ آیا فیلم می‌تواند سیر این تحول را درست و قانع‌کننده برای مخاطب روایت کند؟
برخی از این تحول‌ها ناشی از جبر روزگار و قرارگرفتن شخصیت‌ها در کشمکش‌های بیرونی است:
• دلیل دزدی فرهاد از خانه‌شاگردش، بیماری مادر و نیاز مالی برای عمل جراحی اوست
• دلیل دزدی ایمان از خانه همسایه، تعطیل شدن برنامه قوی‌ترین مردان ایران و احتمالاً نیاز مالی
• دلیل همکاری فرهاد با مافیای زندان، نیاز مالی برای جلب رضایت شاکی است.
هر سه این تحولات را نه به شکل مستقیم بلکه از زبان شخصیت‌های فیلم می‌شنویم.

عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اما همکاری پروانه با فرهاد در قاچاق مواد، و بازگشت ایثارگرانه فرهاد و به گردن گرفتن جرم، مستقیماً به کشمکش‌های درونی و نیروی عشق بازمی‌گردد. مرکز ثقل روایت و سخت‌ترین مرحله آن، روایت همین دو تحول است:
روایت عشقی که دختری محکم و اخلاقی را وادار به کرنش در برابر عشق و حتی خلاف‌کاری می‌کند و خلاف‌کاری هفت خط چون فرهاد را که برای رهایی از بند حتی دست به اغفال پروانه می‌زند را وادار به ایثار و ازخودگذشتگی و بازگشت به بند.
به نظر می‌رسد تحول در شخصیت فرهاد محوری‌ترین تحول و خط اصلی داستان فیلم است.

پایانی خوش اما نه لزوماً قانع‌کننده:

تا سکانس‌های پایانی فیلم هنوز مشخص نیست که وجه فریبکاری فرهاد غلبه دارد یا عاشق بودنش.
بین سکانسی که فرهاد نزدیک مرز در حال برنامه‌ریزی برای خروج از کشور است و سکانسی که به زندان برمی‌گردد و در حضور قاضی جرم را گردن می‌گیرد دو سکانس وجود دارد.
• یک شناور شدن فرهاد در دریا و خیره شدن او به آسمان
• دیگری بازگشتش به دشت گل دختر عطار که هم اکنون ویران شده. در همین سکانس، پسربچه همسایه پروانه با چوب به ماشین فرهاد حمله می‌کند. فرهاد تخریب ماشینش را بدون هیچ واکنشی تماشا می‌کند و تمام.
آیا قرار است این دو سکانس، مخاطب را برای تحول فرهاد قانع کند؟ درست است که قرار نیست فیلم بازنمایی کامل و عینی واقعیت باشد. فیلم قرار است تعادلی میان مفهوم‌پردازی و باورپذیری ایجاد کند. اینکه چقدر زندان فیلم، مطابق با زندان‌های ایران است، اینکه چقدر روابط بین افراد مطابق با واقعیت ایران است موضوعیت ندارد. مهم این است که فیلم هم از عهده باورپذیر کردن جهان متن خود بر آید و هم در همه جای فیلم از منطق درونی خودش پیروی کند که به نظر می‌رسد در بیشتر لحظات فیلم نیز چنین شده. جز همین صحنه تحول نهایی شخصیت فرهاد. هرچقدر تحول پروانه درکشیده شدن به وادی عشق درست و باورپذیر به تصویر کشیده شده است - به‌خصوص در صحنه اولین دیدار فرهاد و پروانه در ملاقات کابینی – اما بازگشت فرهاد از سفر شمال، مواجه اش با پسربچه همسایه و در نهایت اعتراف نزد قاضی - که در موقعیتی غیرمتعارف پروانه هم پشت در دادگاه آن را می‌شوند باورناپذیر است. آن هم فرهادی که در دادگاه اولیه و با وجود همه اصرارهای فریبا و قاضی و فشار نگاه پروانه، زیر بار هیچ جرمی نرفت، چه شد که چنین متحول شد؟
هرچقدر ریشه‌ها و استعداد پروانه برای تحول از ابتدای فیلم در شخصیت او نشانه‌گذاری می‌شود (از قدرت ریسک و هیجان‌طلبی و روحیه ظریف و شاعرانه در ساختار روانی تا موقعیت خاص خانوادگی و نیاز به داشتن حامی و همراه) اما چنین نشانه‌هایی در شخصیت فرهاد دیده نمی‌شود. از قضا هر چه بیشتر پیش می‌رویم، وجه تبهکارانه، متقلب و منفعت‌طلب او بیشتر برجسته می‌شود. هر چند در سکانس های پایانی فیلم، فرهاد ته ریش گذاشته ( به خواست پروانه) و دوربین روی نوشته روی شیشه ماشین تاکید می کند اما شاید همه اینها برای قانع کردن مخاطب در تحول شخصیت فرهاد کافی نیست.
درود میثم عزیز
خوشحالم که دوباره می‌خونم‌ت دوست من
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
یاسر متاجی
درود میثم عزیز خوشحالم که دوباره می‌خونم‌ت دوست من
لطف شماست. ممنونم.
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فرهاد: می‌دونی زندانیا هیچ موقع به اندازه وقتی پشیمون نیستن که دلتنگ کسی می‌شن و نمی‌تونن ببیننش؟
پروانه: یه جور می‌گی زندانیا، انگار خودت پشیمون نیستی؟
فرهاد: نه نیستم.
پروانه: چرا؟!
فرهاد: با تو آشنا نمی‌شدم اگه خلاف نمی‌کردم.

***

فرهاد: حالا که موهاتو کوتاه کردی می تونی مثه نوجوونیات بری استادیوم فوتبال ببینی!
پروانه: استادیوم نمی رفتم که فوتبال ببینم. می رفتم فرهاد مجیدی رو ببینم!
فرهاد: بیچاره فرهاد که چقدر براش رقیب می تراشی...


***
پروانه: این چه طور دوست‌داشتنیه که برای رسیدن به هم باید خلاف کنیم؟
- من و تو خیلی شبیه همیم. من گرگها رو دوست دارم تو گاو ها رو.
- نگفتن مثه دروغ گفتنه. حتی بدتر
- همیشه «برو» به معنی «برو» نیست. گاهی «برو» یعنی «نرو»
نگفتن همون دروغ گفتنه. حتی کثیف تر
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

emeysam@gmail.com