یادداشتی بر نمایش سه جلسه تراپی
برای من به عنوان یک مخاطب عام که زمان زیادی نیست به تئاتر علاقه مند شده است، اولین چیزی که ایجاد انگیزه و وسوسه برای دیدن یک نمایش میکند کنار هم قرار گرفتن نام هاییست که خاطرات خوبی از آن ها در ذهن تو نقش بسته است. در همین مدت کوتاه نام های این نمایش برای من فوق العاده بودند. نغمه ثمینی و هیولاخوانی و شکلک و افسانه ماهیان و هم هوایی. و این وسط نام صابر ابر هم اضافه میشود. بنابر این با سطع توقع و انتظار بالایی وارد سالن میشوی تا کاری متفاوت ببینی. داستان نمایش همانطور که ذکر شده اقتباسی از داستان " میمون شیناگاوا" که یکی از داستان های مجموعه " دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای آوریل" است. در این داستان همانند سایر داستان های موراکامی همه چیز خیلی ساده و بی تکلف پرداخته میشود.ایده جالب، فضاهای مختلف و گاها نا همگون آنقدر سریع و ظریف و کوتاه پرداهت میشوند به گونه ای که کوچکترین شک و ابهامی در مورد شخصیت ها و اتفاقات طبیعی و غیر طبیعی داستان به ذهن خواننده خطور نمیکند. فراموش کردن اسم، میمون اسم دزد، حسادت میمون که انگار تصویری واضح و برجسته شده از حسادت نادیده گرفته شده کاراکتری است که اسمش را فراموش کرده است. در نمایش سه جلسه تراپی اما به نظرم این ظرافت به خوبی مشاهده نشد. باور پذیری شخصیتی که اسمش را فراموش کرده است. یا میمونی که معلوم نیست، انسانی است که فکر میکند میمون است، یا واقعا میمونی است که حرف میزند واقعیت را بیان میکند یا دچار توهم است. اما در داستان موراکامی همه چیز خیلی واضح و روشن است. میمونی که حرف میزند. همه میدانند که او میمون است و تنها نکته عجیب ماجرا که به گونه ای هنرمندانه در داستان هضم شده است حرف زدن میمون است. بازی بازیگران و کارگردانی هم در این زمینه کاملا دچار ضعف است که شخصیت ها را برای مخاطب باور پذیر نمی سازد، ابته بازی خانم کردا از بقیه بهتر و شسته رفته تر است و اما صابر ابر که به اندازه کافی میمون نیست، و فراموش کردن اسم هم چندان خوب در نیامده است. نمایش اساسا از نظر من یک تئاتر نیست. در حالت خوشبینانه میتوان آن را نمایشنامه خوانی دانست. در واقع اگر در طول نمایش چشم هایتان را ببندید و تنها به دیالوگ ها گوش دهید چیزی را از دست نداید و این یعنی ضعفی بزرگ و
... دیدن ادامه ››
از نظر من نابخشودنی. در داستان موراکی محوریت داستان بر اساس حسادت است اما در نمایش تکیه بر یکنواختی و روزمرگی است که باعث بی ارزش شدن و " آسان دزد شدن " نام ، صورت، خاطره، عشق و دیگر چیزهای میشود. نکته دیگر اینکه در بخشی از داستان موراکامی، هنگامی که میمون و میزوکی آندو با هم روبرو میشوند، میمون اشاره میکند که با دزدین نام، تمام خوبی ها و بدی های مربوط به آن را با خود میبرد و میزوکی از او میخواهد تا از چیزهایی بدی که همراه اسم اوست برایش بگوید. و میمون از رازهایی سخن میگوید که میزوکی همه آن ها را میداند اما تنها شجاعت مواجهه و پذیرش آن را نداشته است و انگار منتظر بوده تا از زبان دیگیری بشنود. من این قسمت از کتاب را واقعا دوست داشتم که در نمایش نبود. اما قسمتی که از نمایش دوستش داشتم، زمانی بود که تراپیست از این نکته سخن میگفت، که چیز بی ارزشی که به واسطه بی اهمیت بودن و یکنواختی اش آسان دزد شده، بودن یا نبودنش چه اهمیتی دارد! القصه من از این کار راضی نبودم، نه از متن، نه از کارگردانی، نه از بازی ها، نه از طراحی صحنه.