تقریباً هیچوقت اجراهایی با ریتمِ کُند موردِ پسندم نبوده.
هیوشیما هم علاوه بر اینکه ریتمِ "خیلی کُند" داشت، سوژه و داستانِ جذابی هم (برای من) نداشت.
ولی به دیدنِ برف تویِ آخرین روزِ مرداد میارزید.
وسطِ اجرا هم یادم افتاد دو سه شب پیش خوابِ انار میدیدم... سرخِ سرخ... مناسبِ شبِ چله.
"من زیاد خواب میبینم
خوابِ بد بیشتر
بَداشم بیشتر از خوباش دوست دارم..."
(عزیزانی که اعصاب ندارین و مُدام باید پاتون رو تکون بدین... شما رو به خدا قبل از تماشای تئاتر یه آرامبخش بخورین. این چندمین باره که از شدتِ تکونهای پایِ نفرِ پُشتی و لرزشِ صندلیم استرس میگیرم. 🤦🏻🤦🏻🤦🏻)