من نمایش ندیدم؛ به نظرم به تماشای یک جریان زندگی نشستم.
روایت هایی که هر کدوم به نوبهی خود، تیکهای از زندگی رو بازگو میکردند و همینطور بازی ها به نظرم بی نقص و در باورپذیرترین شکل ممکن بودند. دیالوگ ها هم به جا و همراه بودند با ایهام هایی ظریف و دل نشین.
ولی من روح را با بدن میخواهم ...
بر زمین میزندش، بر زمین زدتم.
نورون های مغز کریستوفر جان فرانسیس بون به خوبی دیده میشد.
در نمایشی که دیدم، یکی از درخشان ترین نقاط قوت اجرا بازی بازیگر نقش کریستوفر بود؛ یک اجرای تمام عیار که از لحظهی اول تا آخر، نه تنها نقش رو بازی میکرد، بلکه تبدیل شده بود به خودِ کریستوفر. از نحوهی راه رفتن، حالت دستها، لرزش صدا در شرایط مناسب، تا اون تمرکز عمیق و ریتم درونی که کاملا با منطق شخصیت هماهنگ بود و همهچی انقدر دقیق و باورپذیر اجرا شده بود که تماشاگر ناخوداگاه خودش رو در دل و همینطور صداهای داخل ذهن کریستوفر میدید.
از طرف دیگه، استفادهی چند بازیگر بهعنوان تجسم صداها، خاطرهها و افکار درونی کریستوفر، نهتنها خلاقانه بود، بلکه بهشکلی بی نقص با میزانسن های چشمگیر همراه شده بود. بدنهایی که مثل قطعات ماشین با هم هماهنگ بودن، نورهایی که ضربان ذهن رو نشون میدادن، صداهایی که انگار از مغز بیرون میزدن و همه اینها باعث شد ذهن پیچیدهی کریستوفر مثل یک اتاق کنترل شلوغ ولی منظم، جلوی چشم ما جون بگیره.
ماهیت کلی داستانِ نمایش کاملا تأمل برانگیزه ؛ داستان مخاطب رو به یک نوعی قلقلک فکری میده تا که این که مخاطب تمایل بیشتر و عمیق تری برای فهمیدن داستان داشته باشه. که از نظر من نمایشی که بتونه ذهن مخاطب رو اینگونه درگیر کنه، کاملا بازی رو برده.
و چون که میزان سن ها بسیار پیچیده و سخت بودن، بازیگر ها هم به درستی و به خوبی کرکتر رو در وجودشون پیدا کرده بودن پس اجرا به درستی بازی شد.
شما از لحظهی شروع تا اخر نمایش، شاهد دگرگونی احوالات خود میشوید؛ و چه بهتر که این دگرگونی زمانی ایجاد شود که شما شاهد تلفیق سینما و تئاتر هستید. این نمایش، خط زمانی سینمایی را توضیح میدهد به اسم سینما کارون. سینما کارون، یک اسم اشنا؛ برای بعضی ها همانند مابقی سینما ها، سینمای سادهاییست که با چندصد صندلی و پردهایی بزرگ رو به تماشاگران به شکل درامده و برای بعضی دیگر، سینمایی که اسان ترین مثال وجودش همان روحیست که هیچگاه نمرد و از بین نرفت، روحی زنده و حمل کننده باری از غم و شادی های مختلف در بازه های متفاوتی از سینما.
سینما کارون حرف های زیادی برای گفتن داشت و منِ تماشاچی از ابراز احساسات سینما کارون به وجد امدم چرا که فکر نمیکردم روح یک سینما میتوانست آنقدر حرف ها و احساسات ناگفته داشته باشد.
پس در نظرم صدای سینما کارون لایق آن است که به گوش همه برسد، و این نمایش تریبونی میباشد که شماها بی شک از احساسات و صدای سینما کارون، به وجد میاید.