سه روز از جشنواری ی هامون گذشته. شش نمایش اجرا شده. کم و بیش اوضاع دستم اومده. جنس نمایش ها، نگاهی که آثار باهاش انتخاب شده، گوناگونی آثار و...
این نگاه جذاب به جوون ها رو بیشتر از هر چیزی می پسندم اینجا، در هامون. چقدر خوشحال میشم بالاخره یه جای امن پیدا بشه برای رشد و نموی هنر. جاییکه خیلی از دردسرهای غیرهنری که گریبان هنرمندها رو میگیره، مهار بشه تا بتونن متمرکز بشن روی هنرشون. خیلی ساده، جاییکه یکی هواشون رو داشته باشه. شاید هامون میخواد اونجا باشه، امیدوارم بخواد.
روزهایی که طبق روال خودم تئاتر می دیدم، یک ساعتی قبل از نمایش به خودم استراحت می دادم تا آروم بشم. هرگز دو تئاتر در روز ندیدم. به نظرم تجربه ی هر نمایش با حالی که باهاش وارد سالن میشم مرتبطه. عصبانی باشم، شاد باشم، کلافه، بی حوصله، یخ کرده از سرمای هوا یا دم کرده از گرما و... همه تاثیر داره.
اما حالا ذره ای اهمیتش بیشتر شده، تاثیر اتفاقی که در سالن برام میوفته، اندکی بیشتر از همیشه س. دیگه فقط برای خودم نیست. نظری که در مورد کار داشته باشم، فقط برای چند عزیزی که در تیوال می خونند، نیست. گفتند در نتیجه برگزیده های جشنواره تاثیر داره. این بار و این فشار، خرد کننده س. اگر جایی از نمایش رو نفهمم یا کج بفهمم، چی؟ اگر در این نفهمیدن اشکال از من بوده باشه نه از نمایش؟ تاثیرش متوجه یه تعداد جوون باعشق و کاربلده و انگیزه شون برای ادامه. نگه داشتن نگاه ثابت بین دو نمایش کمی دشواره. و حفظش برای دو نمایش فردا و پس فردا تا یازده روز. اینکه ذهنم قبل از ورود به سالن در یه تعادل نسبی
... دیدن ادامه ››
باشه. و این تعادل برای تمام نمایش ها یکسان باشه. تلاشی انرژی بر ولی لذت بخشه. امیدوارم کوچکترین تاثیری در روزهای آینده ی تئاتر داشته باشه.
چه خیالی، می دانم
حوض نقاشی من بی ماهی ست
تئاتر، دوستت دارم
تئاتریون، دوستتون دارم