یادداشت مینا دامغانیان بر «بین خودمان باشد...»
میشه پرانتزی باشم برای نقطه ویرگولتون؟ (;
دسترسی به خصوصی ترین لحظاتمان کار ساده ای نیست. باید به لایه هایی نگاه کنیم که پنهانشان می کنیم. یعنی یادگرفتیم که پنهانشان کنیم. تحمل تنهایی برایمان سخت است و بیشتر تصمیماتمان در وهلۀ اول برای فرار از این تنهایی است. شاید ترس از ترس هایمان مارا به سمت این پنهان کردن سوق می دهد.
تجربۀ سهیم شدن خصوصی ترین ابعاد زندگی مان با دیگران، تجربۀ عجیبی است. بعد از اجرای کم نظیر «بین خودمان باشد» خواستم بیشتر از قبل خودم را بشناسم. از آن روز، مدام به خاطراتی فکر می کردم که برایم غم انگیزند یا پنهان کردنی. شروع به نوشتنشان کردم. نوشتن ترس ها، خوشی ها، زخم ها، آرزوها
... دیدن ادامه ››
و به طور کلی خصوصی ترین لحظه هایم. این اولین باری بود که تأثیر یک کار هنری را در زندگیِ هر روزم می دیدم.
«بین خودمان باشد»، بعد از وُیتسِک، تنها اجرایی است که دو بار به تماشا (و حضور در لحظه اش) نشستم. در نگاه هایی که بینمان رد و بدل می شد عمقی بود که هنوز قبل از خواب به یادم می آید و دلتنگم می کند.
بعد از اجرا به نونا (نیسی) گفتم: "دوست ندارم تموم بشه و برم..." شاید همان تجربۀ دیبا(خاتمی) بود برایم که نگران "رفتن ها و نیامدن ها" بود...
الآن که این ها را می نویسم، پوستر «بین خودمان باشد» روی دسک تاپ لپ تاپم است. احساس می کنم با هر بار دیدن این پوستر یادم می آید بیشتر باید بر خودم مراقبه کنم. اصلاً مگر مراقبه جز برای مراقبت کردن از خود است ؟
بین خودمان باشد ولی بعد از این اجرا فهمیدم، چطور یک کار هنری پس از تمام شدن در ما آغاز می شود.