صحبت های رامین اکبری در نشست گفت و گو پیرامون نمایش “تا هیچ چیز عوض نشود”:
“ما وقتی دست روی یک تجربه اجرایی می گذاریم، فارغ از داشتن ایده، مهم ترین مسئله ایجاد فرم است.
به این معنی که وقتی قبل از تمرینات، به عنوان کارگردان می آییم ساز و کار اجرا را در نظر میگیریم، چگونه یک مکانیزمی تعریف کنیم برای اینکه بتوانیم ساختار یک اجرا را تبیین کنیم و به این نتیجه برسیم که هر متریال چه کارکردی ممکن است داشته باشد و آیا اصلا این متریال در اجرای ما، اجرا را به سمت ساخت وضعیت، مود یا حتی قصه، بنا به ساز و کار اجرا، می برد؟
در این اجرا یک لایه ای وجود دارد که در آن ما خانواده ای را قرار است ببینیم که بازسازی همان خانواده داخل فیلم است و لایه دوم، ایجاد یک بستر برای معرفی ایده اجرایی کار، مانند آنجایی که یک مقاله یا نقدی از فیلم داگویل پشت میکروفون ارائه می شود. اتفاقی که در حال افتادن است این است که مقاله دارد می گوید که ما واسازی قواعد سینما را داخل فیلم داگویل می بینیم و تجربه می کنیم و من نیز به عنوان کارگردان این کار، قرار است اجرای خود را همین طور
... دیدن ادامه ››
به تماشاگر ارائه دهم که با این زاویه دید مواجه شود و در واقع من کارگردان دارم شکل زاویه دید و مواجهه را تعیین می کنم.
به نظر من این امر نقطه عطف جالبی در اجراست که دارد به ما می گوید که قرار نیست یک تئاتر یا اجرای مرسومی را ببینیم و قرار نیست که من کارگردان صرفا متریال از فیلم روی صحنه بیاورم.
اما مشکلی که به وجود می آید این است که این متریال ها آنقدر زیاد هستند، آنقدر از جاهای مختلف آمده اند و آنقدر پراکنده مصرف می شوند که در این امر ما درگیر مود یا موقعیت و ایده ذکر شده نمی شویم و این امر برای ما اتفاق نمی افتد، یا در حالت کلی و عقیم اتفاق می افتد. در این اجرا، ما نمی توانیم در یک فضای منسجم زیست کنیم. شکل مواجهه این ساز و کاری که از آن حرف می زنیم، با ما خیلی مهم است و در این اجرا ما ساز و کار منسجم نمی بینیم.
در صحبت های کارگردان نکته ای وجود داشت که می گفت در ابتدا، ایده اجرا، بازنمایی از فیلم بود، سپس در ادامه برای تبدیل فیلم به اجرا به دنبال مازاد بودیم، که چگونه از کارکرد سینما و اتفاقی که دارد روی صحنه می افتد و از برخورد یا جدایی این ها به تجربه ای دست پیدا کنیم. دومین نکته این بود که این امر را چگونه در لکچر یا در رابطه میان آگاممنون و تنهایی او و تلاشش برای اتفاق افتادن آن جنگ و کارکرد نوشته ها انجام می دهند.
چرا میگویم که متریال ها زیاد هستند؟ این حرف یک گزاره ساده نیست، چرا که ویژن کارگردان بین این سطوح و انتخاب های آشفته گم می شود. من اصلا به شکل مواجهه کارگردان کاری ندارم، اول به کسی که کار را ساخته و زاویه ای که با اجرایش دارد و با آن مواجه شده دقت میکنم، مثلا صحنه رقص که در یک حالت الکن اتفاق می افتد. آیا این صحنه رقص قرار است رابطه ای بین کاراکتر ها برای ما بسازد؟ آیا این صحنه قرار است تمرکز را روی اتفاقی که اولین بار برای باب افتاده و پایش را دیگر حس نمیکند، بگذارد؟ انگار که به عنوان کارگردان رویکرد من مشخص نیست و صرفا انتخاب کردم که میخواهم این صحنه را به رقص تبدیل کنم. گاهی اصلا نیازی به ایجاد تغییرات در فرم نیست.
در چند سال اخیر، بچه هایی که می خواهند اجرا بسازند آنقدر کلاس و ورک شاپ رفته اند، وقتی وارد این مکانیزم می شوند ، ساختار نگاه شان آن انحصاری که باید در ذهن یک مولف باشد را از دست می دهد. به همین دلیل، شباهتی در کارها به وجود می آید که ناگزیر است، لذا باید در جایی از این آموزش ها جدا شوند و اجرا و ساختن را آنطور که در ذهن تخیل می کنند بر صحنه بیاورند البته بر اساس آموزه هایشان .”